eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
60 فایل
💚•دعوت شده ی داداش ابراهیم خوش اومدی💚🌺 _به آسمان که رسیدند گفتند ؛ زمین چقدر حقیر است ؛ آی خاکی‌ها مددی داداش ابراهیم💔 حال دلمون خوب نیست نگاهی کن چنل زیر سایه خانواده شهید سجادفراهانی شروع به کار کانال 1401/8/10 @A_bahrami67 ادتبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا خدا، دخترها را بیشتر دوست دارد❓ وقتی دانش آموز کلاس ابتدایی بود، او را با سه دختر و دو پسر همسایه به مدرسه بردم و وقتی پسرم از مدرسه بازگشت، به من گفت که مادر چرا خدا، دخترها را بیشتر دوست دارد؟ گفتم: برای چه این سوال را می‌پرسی؟ حامد گفت که "چون دخترها از ۹سالگی و پسرها از ۱۵ سالگی برای خدا، بندگی و راز و نیاز ‌می‌کنند". چیزی برای گفتن نداشتم و رو به حامد گفتم: تو از امروز به حکم دختر برای خدا بندگی کن و فرض کن که به سن تکلیف رسیده‌ای و بعد از آن بود که حامد* از ۹سالگی شروع به نماز خواندن کرد و در حد توان روزه گرفت*... 🌹 @dadashebrahim2
همرزم‌شهید: توبوکمال‌چادر‌زدیم‌مقر‌لشگرحضرت‌زینب(س) شش‌نفر‌بچہ‌های‌‌موشکی‌تو‌یک‌چادر‌مستقر‌شدیم‌ بابڪ‌هم‌با‌ما‌بود‌ بابڪ‌دم‌چادر‌برای‌خودش‌جا‌درست‌کرد‌هرچی‌ گفتیم‌بیابالاتراونجا‌سردمیشہ گفت: "نہ‌همینجاخوبہ" ‌نزدیک‌صبح‌بیدارشدم‌دیدم‌ بابڪ‌پتوروکشیده‌روسرش ‌اروم‌همونجا،جای‌خودش‌داره‌با‌خدا‌‌مناجات‌میکنہ زیر‌پتو‌چراغ‌قوه‌‌روشن‌کرده‌بود‌وخیلی‌اروم‌ دعا‌میخوند.. - 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
حتما بخونید خیلی عالی 👇👇👇👇💐 یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران... چون بابا نداشت خیلی بد شده بود خودش میگفت: گناهی نشد که من انجام ندم!😔😭 تا اینکه یه نوار ی حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و روش کرد...☺️🍃 . بلند شد اومد جبهه!👉 یه روز به فرماندمون گفت من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم... می ترسم بشم و آقا رو نبینم!😔😭 یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا زیارت کنم و برگردم... اجازه گرفت و رفت مشهد؛ دو ساعت توی حرم کرد و برگشت جبهه! . توی وصیت نامه اش نوشته بود :😔👇👇👇 در راه برگشت از حرم امام رضا توی ماشین خواب رو دیدم... آقا بهم فرمود حمید! اگر همین طور ادامه بدی؛ میام می برمت...😍❤️ . یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود! نیمه شبا تا میخوابید داخل قبر گریه میکرد😭 میگفت یا امام رضا وعده ام... 🌷 🌷 👇👇👇 توی وصیت نامه شهادت، شهادت و شهادتش رو هم نوشته بود!! که شد دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهید شد! که تو وصیت نامه اش نوشته بود... 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🖤 ‌ | هیئـت حتمـاً برگـزار بشـه... | آرمان برای مسئولیت‌هایی که به عهده می‌گرفت هیچ وقت کم نمی‌ذاشت. یادمه یه سال مسئولیت امور اجرایی و برگزار کردن هیئت شباب المهدی(عج) رو داده بودن بهش. یکی از روزهایی که قرار بود روضه هفتگی بگیریم، چون ایام تعطیلات بود، خیلی از رفقا رفته بودن مسافرت و نبودن که بیان هیئت. تقریبا سه یا چهار نفر بیشتر نبودیم! به آرمان گفتیم: حالا چیکار کنیم؟ گفت: ما کاری نداریم که چند نفر هستیم، باید هیئت رو برگزار کنیم. گفت یکی از بچه‌ها زیارت عاشورا رو شروع کنه تا سخنران برسه و هیئت حتما برگزار بشه... 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🎞 همرزم‌شھید↓ داشتیم‌‌بایکی‌از‌بچه‌های‌حزب‌اللہ‌ انگلیسی‌صحبت‌میکردیم🗣 من‌ازیڪ‌جایی‌جلوترڪم‌آوردم🤭 وباطری‌انگلیسیم‌تموم‌شد😅🔋 بابڪ‌شرو؏ڪرد‌به‌خندیدن‌😂 من‌مجبور شدم‌سکوت‌کنم🤫 انگلیسۍبابڪ‌خیلی‌‌بهترازمن‌بود. 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 - خاطره‌ی‌کربلا‌ از زبان دوست ‌شهید 5روز مانده تا اولین سالگرد شهادت شهید آرمان علی وردی😍🌿
🎞 آراز(خواهرزاده‌شهید) :🙍🏻‍♂ همیشهــ باهم‌کشتی‌می‌گرفتیمـــــ🤼‍♂️ جمعه‌ها‌حوصله‌ام‌سرمی‌رفتـــــ😕 بابک‌دایـیم‌ می‌آمددنبالمــ😍 .کیسهــ‌بوکس‌هم‌برام‌خریده‌بود.🥊 بابک‌داییم‌‌عاشق‌امام‌رضا‌بود‌ و‌همون‌روز‌شهادت‌‌امام‌رضا‌.؏. هم‌شهیدشد🕊♥️ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
بابڪ اگر میدید ڪسی توان مالے رفتن بہ ڪلاس زبان نداره براشون ڪلاس انگلیسی و عربی میگذاشت.🦋 بیشتر سعے میڪرد بہ بچہ ها کمک کنہ، تحقیق میڪرد افراد نیازمند روپیدا ڪنه وازنظر درسی وآموزشی بہ اون هاکمک کنہ معلم خیلی خوبی برای بچہ های محل و کسانی کہ دوستانش معرفی می کردن بود ،وقتی به ڪسی قول میداد کہ تایم برای آموزش داشتہ باشہ، تمام سعی اش رو میڪرد ڪہ بد قول نشہ اگر فڪر میڪرد نمیتونہ تایم داشتہ باشہ اصلا قول نمیداد چون دوست نداشت بد قول بشہ. براش مهم نبود ڪہ چقدر زمان میگذره. میزان یاد دهی براش اهمیت داشت🥰👌.
🌸منظور از کارهای ، کمک و سرکشی به نیازمندایی بود که خودش می‌شناخت و گاهی به آنها سر می‌زد و می‌کرد و اگر خانواده‌ای نمی‌توانست برای فرزندش لباس تهیه کند با هم دست آن بچه را می‌گرفتیم و برایش خرید می‌کردیم، گاهی تهیه می‌کرد و سعی می‌کرد همه این کارها را کسی متوجه نشود و به صورت انجام می‌داد، حتی در انجمنهای خیریه زیادی عضو بود. 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🎞 دوست‌شھید : معمولا‌ًدردورهمےهایـےڪه‌مےنشستیم، درموردحجاب‌و‌دخترای‌این‌ دوروزمونه‌صحبت‌میکردیم.. گاهےمیشدبابڪ‌میگفت : "خود‌ِدخترهاڪه‌‌خواهرای‌ماباشند ، خودشون‌باید‌هوای‌خودشونو‌داشته‌باشند وباعث‌نشن‌دیگران‌بهشون‌تعرض‌ڪنند" 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پدر‌شہید: «از ناجا براش امریہ اومدہ بود ڪہ خودش رو بہ نیروے انتظامے تبریز معرفے ڪنہ. اومدـبهم گفت:" بابا اگہ تو بخواے میتونے منو توے رشت نگہ دارے ."گفتم: پسرم برات ابلاغیہ اومدہ، قطعے شدہ باید برے تبریز خودتو براے سربازے معرفے ڪنے بہ نیرو انتظامے. گفت :"نہ، بابا من رفتم تحقیق ڪردم گفتن ڪہ سہ تا از دوستان قدیمیت ڪہ باهم بودید تو سپاہ هستن و سرهنگ هستن ،اگر سہ سرهنگ سپاہ منو تایید و معرفے ڪنن من میتونم تو همین لشڪر قدس رشت خدمت ڪنم..." مادر: بابڪ رفت سربازے محل خدمتش رشت بود. در زمان سربازے هرازگاهے خونہ نمیومد میگفت:"جاے دوستانم ڪہ مرخصے رفتہ ان،موندم" بعدها فهمیدیم ڪہ بہ ڪردستان میرفتہ و اونجا لب مرز وداوطلبانہ خدمت میڪردہ.» ای ازشهیدبابک😍 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه‌های ‫‏مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه ‫‏زینبیه، اطراف منطقه ‫‏حجیره، کردند و ‫تروریست‌ها رو سه کیلومتری از اطراف ‫حرم مطهر خانم زینب (س)، دور کردن. صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا رو هم دیدیم، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود. ‏پرچم سیاهی تو دستش بود و می‌گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش آوردم. به اون ساختمون نگاه کردم دیدم ‫ پرچم سرخ یا‫‏ابالفضل رو جاش به اهتزاز درآورده. رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرأت رد شدن ازش رو نداشت و ‫تک تیراندازها حسابش رو می‌رسیدند و حالا با تلاش محمودرضا و دوستاش، امن شده بود. رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمودرضا داره آروم گریه می‌کنه و سلام میده ..♥️ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
دوست شهید: میخواستیم بابک و اذیت کنیم😆 هم تو غذاش هم تو نوشابش و پر فلفل. کردیم غذارو خورد دید تنده میخواست تحمل کنه بزور با نوشابه بخوره. نمیدونست تو نوشابش هم فلفل داره نوشابه رو سر کشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحظه خیلی خنده دار شده بودهمه ما ترکیدیم از خنده خودشم میخندید 😁😂 هیچوقت هم کارمونو تلافی نکرد🙂 شهید‌بابڪ‌نوࢪے ♥️
🌱 مرام‌های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمزها این بود: محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم‌خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق می‌داد و تو باید قبول می‌کردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی قرارداد که تمام می‌شد و خانه را که می‌خواستیم عوض کنیم بعضأ عکس‌ها هم نو می‌شد، یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس‌های بیشتری را می‌تواند در خانه جا بدهد. ♥️ راوی: همسر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---