eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.4هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 سحر تیربار دشمن که نفس خورد، حسن پیک گردان صدای هن هن نفس بقیه را شنید.مدتی بود از هاشم خبری نداشت. منور پشت منور به آسمان می‌رفت و چشم تیربار دشمن می‌شد. نگاهش به لوله تیربار بود که انگار حبه زغال، گل انداخته بود. تیرهای دو زمانه زوزه می‌کشید و تن نیروهای گردان را جر می‌داد و از درون گوشت و استخوان آن‌ها را می‌ترکاند. حسن دل دل کرد خودش را به سنگر تیربار برساند و با نارنجک آن را منهدم کند، ولی جرأت نکرد. زمین تیر و تراش می‌شد و از برخورد تیرهای رسام به اجسام، رعب و وحشت به دلش می‌افتاد. گردان پشت میدان مین کپ کرده بود. نه راه پیش بود و نه پس! انگار همه انتظار معجزه‌ای را می‌کشیدند. در لابه‌لای صدای تیربار، نعره ای به گوشش خورد. زیر تابه تابه‌های نور فسفری رنگ منور، کسی را دید که از زمین بلند شد، بی‌سیم دستش بود و کوله پشتی آرپی‌چی به پشتش. بی‌سیم را زمین گذاشت. قبضه آرپی‌چی برداشت و رفت سمت تیربار. تیربار آنی خاموش شد! انگار می‌خواست با طعمه‌اش بازی کند. بی‌سیم‌چی چند گام دیگر پیش تاخت. به ردیف های سیم‌های خاردار که رسید، زانو زد. تیربار را نشانه رفت. زیر رقص نور منور سنگر تیربار سیاه می‌زد. تیربار که دوباره آتش کرد، چشم حسن به دستان بی‌سیم‌چی بود. ماشه را چکاند. از شیپوری عقب هرم آتش بیرون زد. موشک فوکه کشید و رفت سمت سنگر تیربار. تیربارچی آتش کرد. تیرها انگار صاعقه‌ای زد و به نبشی و سیم‌های خاردار و بعد به تن بی‌سیم‌چی و از درون ترکاندش! قبضه آرپی‌چی از دست بی‌سیم‌چی افتاد. مثل برق گرفته‌ها تنش لرزید و با سینه روی سیم‌های خاردار توپی افتاد. بلافاصله از پشتش، فشه‌ای شعله‌ای بلند شد. آتش آرام‌آرام از خرج گلوله‌های پشتش شروع به سوختن کرد. شعله بیشتر و بیش‌تر شد و از دور سمت مخالف پیش رفت. بادی ملایم بوی گوشت سوخته و پوست چرزیده را آورد زیر دماغ حسن. دمغ و پکر توی خود بود که صدای انفجار نارنجک از سنگر تیربار دشمن بلند شد. مثل بقیه از زمین برخاست و میدان مین را پشت سر گذاشت و به دشمن حمله برد. صبح حسن از فکر بی‌سیم‌چی بیرون نمی‌رفت. توی فرصتی خا‌کریز دفاعی ترک کرد و برگشت به طرف میدان مین‌. نرم و آرام به سیم‌های خاردار توپی نزدیک شد. بالای جنازه که رسید، زانو زد. از جنازه زغال شده بی‌سیم‌چی، تنها دو دست حنا بسته دید. 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---