🌷💔داداشابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_بیست_و_ششم🌱 #کاش_پرسیده_بودیم _ . . . شنوندگان عزیز! توجه فرمایید . . . . مارش نظامی رادیوی
#قسمت_بیست_و_هفتم🌱
#کِی_انتقام_بگیرم
_کی میشه انتقام بچهها رو بگیرم؟
هاشم بعد از که خمپاره دشمن صاف روی سنگر پنج سرباز فرود آمد، بارها با خود این را میگفت. گاه که یکی از افراد گردانش، تیر یا ترکش میخورد، به بلندترین تپه مرزی خیره میشد که هنوز در تصرف دشمن بود و بارها بین دو طرف جنگ، دست به دست شدهبود.
تپه هرگاه تصرف میشد، روی آن جنازه دو طرف تلنبار میشد. جنازه خیلی از نیروهای گردانش روی تپه جامانده. 《دلم میخواد جنازه دشمن رو تو سنگراشون ببینم. باید تاوان تجاوزشون رو پس بدن.》
دستور حمله از بیسیم ابلاغ شد. هاشم همراه گردان با فریاد الله اکبر بی محابا حمله کردند. از تپهها بالا رفتند و آتش ریختند به طرف دشمن. تاریک روشنای صبح، بالاخره تپه مرزی سقوط کرد.
سپیدی صبح، داخل کانال بتونی روی تپه قدم میزد و جنازههای سربازان دشمن را نگاه میکرد. وقتی رسید به سنگری که بالای آن نوشته بود:
_یا محمد!
پایش شل شد. زمزمه کرد:
_خداکنه عراقیای این سنگر، یا فرار کرده باشن و یا اسیر شده باشن!
قدم که گذاشت داخل سنگر، کف سنگر پنج جنازه دیدی!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کتاب_خوب_بخوانیم
#معرفی_کتاب
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---