eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.3هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
‹.🙂💛.› کسایی‌که‌میجنگن،زخمی‌هم‌میشن.. دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔!' شهداوقتی‌تیرمیخوردن میگفتن‌فداسرمهدی‌فاطمه:)🌱 تویی‌که‌داری‌برای‌امام‌زمانت‌کارمیکنی ‌شب‌روز...!' وقتی‌مردم‌باحرفاشون‌بهت‌زخم‌زدن، تو‌دلت‌باخودت‌بگو: 'فداسرمهدی‌فاطمه..'🌱 آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنه..! @dadashebrahim2
حق الناس فقط پول نیست تهمت غیبت آبروبردن زخم زبان ایجاد اختلاف دل شکستن و... بیشتر مراقب باشیم🌹 @dadashebrahim2
کنترل چشم خیلی مهمه چون  چشم به دل راه داره به قول : چشم میبینه دل میخواد❗️ @dadashebrahim2
سلام دوستان چالش ناشناس داریم امشب حرفی انتقادی هست بفرمایید https://harfeto.timefriend.net/16729455051129
کانالتون عالیه خیلی دوسش دارم ولی دوستام زیاد خوششون نمیاد که من عاشق شهدام یا اینکه باور نمی‌کنند که شهدا معجزه می‌کنند ممنون نظر لطف شماست🌹🌹🌹 ولی رفاقت باشهدا رو دست کم نگیرید ان شاءالله دوستانتون هم علاقمند میشن
برام دعا کن اخه خیلی گناه دارم اینجوری بدرد آقا امام زمان نمیخورم😭😭 ان شاء الله داداش ابراهیم یه نگاه زندگی همه ما میکنع
@galleryMahBanoResin حمایت کنید# میشه؟ اینم حمایت🌹
حمایت؟ @BarayeAgaahi ولی خدایی شما باید مارو حمایت میکردید
سلام با تشکر از شما بزرگوار بابت حمایت از مجموعه ی نور گراف . . به اطلاع میرسونیم که کانال قبلی به مشکل خورده و ادامه ی فعالیت در کانال زیر خواهد بود https://eitaa.com/joinchat/315162930C91be928b9a با تشکر خواهش میکنم
سلام حالا که در حمایت بازه ماروهم حمایت کنید🌹🙏 •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈• @andishe_basirat •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈• سفارشی حمایت بشه دوستان🌹
سلام علیکم خدا کند به نگاه داداش ابراهیم دیگه گناه نکنم پاک بشم سرباز مولا بشم کانال ابراهیم همش عالیه این کانال کمتر تبلیغ داره خوبه عالی هست سپاسگزاریم التماس دعا برای فرج خدا به مقام شهادت شما را برساند ممنون نظر لطف شماست تشکراز دعای زیبای شما🙏🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیخوایین یھ راهیان نور' مھمونمون ڪنید⁉️ بخدا ڪه دلمون خیلۍ تنگه💔 😉 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @dadashebrahim2
دنـج‌ترین‌جـا؎دنیـا... برایش‌ڪنج‌‌ڪانالۍڪہ‌ معطربہ‌بو؎خدابود..! 🌿 @dadashebrahim2
❥🕊✨❥︎ دلم، گیرِ اونجاست خودم، اسیرِ اینجا چه‌حال‌و‌هوایی‌داره‌بری‌منطقه‌ای‌که‌ بزرگترین‌معامله‌ها‌با‌خدا‌اونجا‌انجام‌شده وچه‌بدترین‌سرنوشت‌ها، که‌به‌شهادت‌ختم‌شده.. :)!💔 @dadashebrahim2
ماچه‌میدانیم‌، دلتنگی‌غروب‌جمعه‌را؟:)💔.
🕊️❤️نام:ابراهیم 🕊️❤️نام خانوادگی:هادی 🕊️❤️نام پدر:محمد حسین 🕊️❤️تاریخ تولد:۱۳۳۶.۲.۱ 🕊️❤️محل تولد:تهران 🕊️❤️تاریخ شهادت:۱۳۶۱.۱۱.۲۲ 🕊️❤️محل شهادت:کانال کمیل(فکه) 🕊️❤️مزار یادبود:قطعه ۲۶ بهشت زهرا @dadashebrahim2
1_2631655298.mp3
3.3M
چه قدر سخت است حال عاشقی 😇 که نمیداند نیزهوای او را دارد یانه....😞💔 👌 🎤 🌷🌷
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_سیزدهم🌱 #مشق_امروز موسی داخل سنگر که شد، یکی به دو را با دارعلی شروع کرد. _شنیدم شنا بلد نیس
🌱 شب روی پلکان هواپیما، هر پنج اسیر شبیه هم بودند، سر تراشیده، کت و شلوار یک رنگ، اندام لاغر و نحیف. سلیم آباد، آستین خالی دست راستش را تکان می‌داد، بیش‌تر به چشم استقبال کننده ها می‌آمد. از آن بالا ابتدا نگاه راه برد به آسمان و دنبال راه شیری گشت. وقتی پیدا نکرد، نگاهش را انداخت روی پلکان هواپیما؛فرش باریک قرمز رنگ دراز، دسته‌ای موزیک نظامی دو سمت باند، صف استقبال کننده‌های رسمی و جمعیت زن و مرد. هرچه چشم چرخاند، آشنایی به چشم ندید. دلهره داشت.همراه بقیه اسرا از پله‌ها سرازیر شد پایین، مارش حماسی نواخته شد. گل و نقل روی سرش ریخته شد. اسیرها روی دوش تا سالن انتظار برده شدند. سلیم توجه‌اش رفت به زنی که پشت سرش قدم بر می‌داشت. روی دوش یکی، دوبار نگاه‌اش با نگاه زن تلاقی پیدا کرد، انگار زن به چشمش آشنا می‌آمد. داخل سالن انتظار، از ردی دوش پایین آمد. باز زن را مقابل خود دید. زن دودل پیش آمد. رخ به رخ شدند. 《صورت گندمی ... چشم و ابرو ... چین و چروک ... نه! اما انگار... نکنه.》 پایش سست شد. تنش به لرزه افتاد. 《خودتی!چشمانت فاطمه؟! گود رفته ... خندید! چین و چرک صورتت! چقدر شکسته و پیر شدی؟ انگار تو این سال‌ها ، به تو اسارت رفتی! چقدر تو نامه‌های صلیب سرخ نوشتم: منتظرم نباش! جوانی برو دنبال زندگیت.》 تری لای مژه‌ها را با انگشت گرفت. مردد قدم برداشت تا زن را بغل بزند. اما دختری ده، دوازده ساله با حلقه گل، بین آن دو سد شد! دختر نگاهی به موهای جو گندمی اسیر انداخت و نگاهی به زن‌. زن سر که تکان داد؛ دختر حلقه گل را گردن سلیم انداخت و دست انداخت دور کمرش، آستین خالی سلیم که توی دستش آمد؛ جا خورد و عقب رفت. سلیم دهان باز به قاب صورت دختر نگاه انداخت! زن پیش آمد و گفت: _زهره دخترته، اسیر شدی، پنج ماهم بود! @dadashebrahim2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا