eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
791 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت 🌺 رهبرانقلاب: چیزی که بیشتر از همه کانون خانواده را گرم و مستحکم نگه می‌دارد محبت است. ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
✍ نقل مستقیم خاطره‌ای از حاج قاسم سلیمانی: یک بار از ماموریت برمی‌گشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد. به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟ باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خاله‌ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم. جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره‌ایم شما می‌خواهی مرا رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی! گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: زندگی‌ت چطوره؟ با گرانی چه می‌کنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتند: چادرت را بردار، حالا چه اشکالی داره با مانتوی بلند، حجاب کامل داشته باشی؟ چادر که واجب نیست! جواب دادم:همیشه بهترین کار این است که بین خوب و برتر، برتر را انتخاب کرد و من هم ✌چادر حجاب برتر را انتخاب کردم. 👌 گفتند: درسته که چادر حجاب برتره ولی زحمت زیادی دارد، در این گرما، اذیت نمیشی؟ گفتم:گرما که مهم نیست، غرق شدن عبد در معبود لذت داره. چادر لذت دارد، باور کن! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قرارگاه مرکزی پویش حجاب فاطمی 🔻 http://eitaa.com/joinchat/2257977355C72ba454ab4 #پویش_حجاب_فاطمے
پنج اصل را در زندگی بخاطر بسپارید 👈غرور: مانع يادگيری 👈عادت کردن: مانع تغيير 👈کم رويی: مانع پيشرفت 👈خودشیفتگی: مانع معاشرت 👈خودبزرگ بینی: مانع محبوبیت است. ‌@dadhbcx
⚠️⛔️برخی، می‌کنند. می‌ریزند و می‌پاشند. در این روزگار که فقرایی در جامعه هستند، کسانی هستند که اولیات زندگی هم درست در اختیارشان نیست، این کارها اسراف است، زیادی است، بیخود است. هر کس بکند خلاف است. 🌴خطبه‌ی عقد ۱۳۷۲/۶/۱۱   ⚠️⛔️بعضی از مردم با ، که می‌شود با آن ثواب برد، گناه می‌برند. با اسراف‌هایی که می‌کنند، با خلاف‌هایی که انجام می‌دهند، با آمیختن این عمل حَسن و حسنه به کارهای حرامی که انجام می‌دهند. حرام همه‌اش هم این نیست که محرم و نامحرم و این چیزها باشد. آنها هم البته حرام است، اما ریخت و پاش زیادی هم حرام است. اسراف حرام است. سوزاندن دل مردمی که ندارند در مواردی واقعاً حرام است. زیاده‌روی کردن، ‌ حرام و حلال کردن برای این‌که بتواند جهیزیه‌ی دخترش را فراهم کند، اینها حرام است. 🌴خطبه‌ی عقد ۱۳۷۶/۱۱/۹   ⚠️⛔️ بنده راضی نیستم از کسانی که با خرج‌های سنگین و با اسراف در امر ازدواج، کار را بر دیگران مشکل می‌کنند. البته با جشن و شادی و مهمانی موافقیم ولی با اسراف مخالفیم. 🌴خطبه‌ی عقد ۱۳۷۴/۵/۲۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_414483086.mp3
1.22M
🍃🍃🍃 دعای عهد 👤باصدای استاد فرهمند اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده.... خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان.. 🌴 @dadhbcx 🌴
🌺🌸🌺🌸🌺 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاخب الزمان التماس دعا 🌴 @dadhbcx 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خــدای مهـربانـم ✨ از تـو شاکـرم 🌸ڪه چشمـانم را گشـودی ✨و فرصتی دوباره برای زنـدگی 🌸برای ادامه ی حیات ✨و برای دیـدن‌ عزیـزانم 🌸به مـن عـطا کردی 🌸بـا نـام و یـاد زیبایت ✨روزم را آغـاز می‌کنـم 🌸و از تو طلب بهترینها دارم 🌸 بِسـمِ اللهِ الرَّحمـنِ الرَّحیـم ✨ الهـی بـه امیـد تـو ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-چرا دخترها با پسرها دوست میشوند؟⁉️ 📌جبران نقص های خود: برخی از دختران و همچنین پسران تصور میکنند که با برقراری ارتباط با نقص ها و کمبودهای خود خداحافظی میکنند😕⛳️ در صورتی که به محض شکل گیری چنین روابطی نقص های جدید در آنها ظهور پیدا میکنند که از جمله آنها عادت به دروغگویی و بزرگنمایی خود است😶🎢 چرا که هر دو سعی میکنند خود را بهتر از آنچه که هستند جلوه دهند...🙂⚠️ و جالبه که بعد از مدتی این دروغ ها رو درباره خودشون باور میکنن و بنابراین انقدر از خودشون دور میشن که وقتی ازشون بپرسی کی هستی؟🤨🍂 علایقت چیه؟🤔🐾 هدفت چیه؟🤫🕸 سردرگمن و شاید پاسخ دقیقی نداشته باشن و یا اینکه نمیتونن از خودِ واقعی شون حرف بزنن...🤕 از شخصیت جدیدی که تازه با اون روبه رو شدن حرف میزنن و عملا هم اهداف و آرزوی های اون رو دنبال میکنن🤐🤙🏾 پس لطفا ☝️ از شخصیت خودت دور نشو🙃🖖🏾 ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【‌】 👌به ندای قلبت توجه کن..🧐 •هر کی تورو یاد خدا انداخت متاثر شو☺️ 🎙استاد پناهیان ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر کجا دیدی خداوند با شکوه تحویلت گرفت بی شک بدان خرجش دعای مادر است... دعای مادرتان پشت و پناه‌تان 🙏🏻 ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
📚 📔عنوان: عشق‌زیر‌روسری ✍نویسنده: شلینازهراجان‌محمد 👤ترجمه: محسن بدره 📑ناشر: آرما   ❣«عشق زیر روسری»، داستان بخشی از زندگی دختری آسیایی الاصل در لندن است که به روش سنتی و آرمان های شرقی برای انتخاب همسر درگیر رسوماتی بسیار نزدیک به آنچه که در کشور ما نیز وجود دارد، است.🇮🇷 ❣این کتاب را می توان در بخش اتوبیوگرافی دانست که نویسنده داستان زندگی خود را در پی یافتن عشق و همسفر زندگی در روزگار جوانی اش نوشته و در این مسیر به عشق حقیقی دسترسی پیدا می کند.💞 ❣شلینا، «عشق بعد از ادواج می آید، ص 85» را یک آموزه مذهبی می داند که امام جماعت مسجد محله شان ورد زبانش است؛ در مقابل داستان های سیندرلا، سندی و دنی، وقتی هری سالی را دید، بی خواب در سیاتل؛ که عشق قبل از ازدواج را نشان می دهد که در آنها وقتی پسر دختر را به دست می آورد، یک دفعه در اوج مسرتی متزلزل، داستان تمام می شود. «امام(جماعت مسجد محل)هیچ تردیدی نداشت که عشق یک تجربه شورانگیز انسانی است و می تواند متحول کننده باشد، ولي باید رام شود و در مسیر خودش قرار بگیرد. جای درستش درون ازدواج است، ص 86.» و شلینا نیز به خاطر وعده خدا به عشق بعد از ادواج(مودت)منتظر ازدواج می ماند تا عشق را پیدا کند.💚   ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیست‌وپنجم - سارا،چقدر میخوابی تو دختر؟ - بزار یه کم بخوابم. -‌پاشو می‌خوایم بریم ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 سلما و علی اقا رفتند. من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک کردم. بعد هم وسایلم را از اتاق سلما جمع کردم و به اتاق دیگری بردم. موقع ظهر همه در خانه جمع شدند. بعد از شستن ظرف‌ها به اتاقم رفتم. -سارا چرا وسایلت و اوردی اینجا؟ - خوب میخواستم تو و علی اقا با هم باشین. - چقدر تو خوبی! ولی نمیخواد علی اقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من. - واا چه حرفا ،بهش بگو من از اینجا تکون نمیخورم ،دوست داره میتونه پذیرایی بخوابه. وقتی تنها شدم، به عاطی زنگ زدم. -سلام بیمعرفت! یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ ،مردیم؟ منفجر شدیم ؟ صدای خنده اش بلند شد. - واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی ،عزرائیل تو رو میخواد چیکار؟ -عاطی بر گشتین از راهیان نور؟ -اره عزیزم ،دیروز اومدیم ،الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم - خوش بگذره پس ،فقط زیاد نخور چاق میشی ،آقا سید پشیمون میشه. - دیوونه ، تو چی خوش میگذره. - عالی سوغاتی یادت نره هااا ،میکشمت - ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم - سارا جان کاری نداریم برم اماده شم همراه اقا سید بریم بیرون - نه گلم ،سلام برسون. ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیست‌وششم سلما و علی اقا رفتند. من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 صبح باصدای سلما بیدار شدم. -سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد دم صبح خواب رفتم... -اره جونه خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،پاشو خرگوش خانم - گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتما میام -باشه. فعلا - به سلامت سلما و علی آقا که رفتند. از اتاق بیرون رفتم. صبحانه خوردم. آماده شدم تا تنها بروم بیرون. -سارا جان یه موقع گم نشی؟ - نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم. -باشه پس، صبر کن ادرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه. - چشم به بازار رفتم. یک روسری ابریشمی برای عاطی و یک ادکلن برای آقا سید گرفتم. یه لحظه احساس کردم دو نفر من را تعقیب می‌کنند. ترسیدم. از پارک بیرون آمدم. خانه را گم کرده بودند. کوچه ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم.تمام تنم میلرزید. اصلا نمیدانستم از کدام کوچه وارد شدم. داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود، چشمم به خیابان افتاد. یک دفعه یکی مثل دیو، جلویم ظاهر شد. از ترس عقب عقب می‌رفتم. اشک از چشمم جاری شد . در دلم فقط از خدا کمک میخواستم .خدایا کمکم کن. خدایا آبروم. شروع به جیغ کشیدن کردم. که یکی دستش را گذاشت روی دهانم. با دست دیگرش‌ دوتا دستم راگرفت. به زور من را می‌کشاند از پشت یه نفر دیگر آمد. انگیسی صحبت میکرد. فهمیدم که آمده نجاتم بدهد. باهم درگیر شدند. از ترس فقط گریه می‌کردم. آن دو نفر فرار کردند. از ترس زبانم بند آمده بود. گریه می‌کردم. اصلا نفهمیدم در این درگیری شال سرم کجا افتاد. آن آقا شالم را پیدا کرد. گذاشت روی سرم. کیفش را باز کرد. عبایی درآورد و رو دوشم گذاشت. -سلام ،نترسید ،من ایرانی هستم،فامیلیم کاظمی هست ، مشخصه که اهل اینجا نیستین ، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین. به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده ماشین گرفتیم. سرم را روی شیشه گذاشتم و گریه می‌کردم. -ببخشید کجا باید بریم ،میدونین ادرستون کجاست؟ کیفم دستش بود. باز کردم و آدرس را گرفتم سمتش. من را دم در رساند و رفت. خواستم زنگ در رابزنم، که نگاهم به عبا افتاد. یادم رفته بود عبا را پس بدهم. عبا را گذاشتم داخل کیسه. خاله ساعده با دیدن من زد به صورتش. -خدا مرگم بده چی شده سارا جان؟ - چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب. لبخندی هم زدم که باور کنند. لباسم را عوض کردم. روی تخت دراز کشیدم. برای اولین بار خدا را شکر کردم. سرم را بردم زیر پتو . آنقدر گریه کردم که خوابم برد.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیست‌وهفتم صبح باصدای سلما بیدار شدم. -سارا بیدار شو میخوایم بریم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 -سارا جان ، بیدار شو ناهار بخوریم. -من گشنم نیست شما بخورین. سارا گریه کردی؟ چشمانم پر از اشک شد . -یه چیزی شده بگو چی شده؟ - تو رو خدا اذیتم نکن سلما ،لطفا تنهام بذار. در اتاقم باز شد. بابا رضا کنار تختم نشست. - سارا بابا!چیزی شده ،چرا نمیای غذا نمیخوری؟ - فک کنم مریض شدم ،حالم خوب نیست بابا دستش را گذاشت روی سرم. - واییی تب داری سارا،پاشو بریم دکتر تمام تنم شروع کرده بود به لرزیدن. - مامان گفت که امروز با لباس خیس اومدی خونه سارا نمیخوای چیزی بگی؟ بغضم ترکید. ماجرا را برایش تعریف کردم. -حالا خدا رو شکر که اون اقا اومد نجاتت داد. تا صبح سلما بالا سرم بود و پاشویم می‌کرد . صبح که بیدار شدم دیدم سلما نیست. - خاله جون سلما کجاست؟ خاله ساعده: رفته علی اقا رو برسونه فرودگاه ،الاناست که برگرده. .. سلما برگشت. - به خانم خانومااا ،خیلی واسه مامان خانوم ما عزیزین که صبحانه اتو آورده توی اتاق. - ببخشید دیشب تا صبح نخوابیدی ! سلماکنارم نشست. -نه خدا رو شکر تب نداری ،من برم لباسمو عوض کنم میام. - سلما به کسی که چیزی نگفتی؟ سلما: چرا اتفاقابه همه گفتم ،فقط مونده خواجه حافظ شیرازی. نه. خیالت راحت. -سارا جان واسه غروب بلیط گرفتم برگردیم تهران خیلی خوشحال بودم که بر میگردیم. بعد ناهار مشغول چیدن چمدان شدم. -نمیشه نرین سارا هنوز دوسه روز مونده تا تعطیلات تمام شه - یه عالم کار دارم باید برگردیم ،تازه میخوام واسه حاج بابا برم خواستگاری بغلم کرد. -من که از دلت باخبرم چه جوری میخندی تو دختر. با همه خداحافظی کردیم. سرمو گذاشتم روی دستان بابا. - بابا جون - جانم بابا؟ -میشه تا دو سه روزکسی نفهمه که رسیدیم؟ -چرا سارا جان؟ -میخوام یه کم استراحت کنم ... -چشم بابا... ادامه دارد...
قابل توجه دوستان علاقمند رمان چند قسمت بیشتر ارسال شده 👆👆👆