eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
774 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
336 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹﷽🌹 🌸" اکرم (ص)" به فرزندان خود احترام گذاريد و آنان را آداب نيكو بياموزيد تا آمرزيده شويد... 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
✍ ✅ اولین تکلیف مادر... ⚠️اولین خواستۀ غریزی و طبیعی انسان راحت‌طلبی است. اگر کسی بتواند تکلیف خودش را-به‌ویژه در نوجوانی- با راحتی و راحت‌طلبی مشخص کند، تکلیف او با انواع شهوات هم مشخص خواهد شد. 📌مادر باید بداند که اولین تکلیفش، مدیریت راحت‌طلبیِ کودک است. ♨️گاهی مادران محترم، از سرِ مهربانی و دلسوزی، به راحت‌طلبی بچه‌ها میدان می‌دهند و وقتی بچه، راحت‌طلب بار بیاید دیگر نمی‌توانند او را جمع کنند. 💯 ⚠️بسیاری از گنهکارها مشکل اعتقادی ندارند؛ مشکلشان راحت‌طلبی است! 👌 اگر راحت‌طلبی خودت را مدیریت کنی، شهوت‌رانیِ تو هم مدیریت خواهد شد.✔️ کسی که اسیر شهوت می‌شود، قبلاً در برابر راحت‌طلبی خود تسلیم شده یا موضعِ درستی نسبت به آن نگرفته است.👌 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت سی راه می افتیم و از میان راهروهای قصر که برابر صبح روشن از مشعل ها، و دود عود و کُندُر و غلامان و کنیزانی که پر شتاب در تدارک ضیافتند و قدح های میوه و شیرینی می برند و طبق های طعام می آورند و تعظیم ها و دست بوسیدن ها، می گذاریم تا باغ قصر، که به رسیدن ما، لحظه ای سکوت می شود و همه بر می خیزند به احترام و تکبیر ها و تبریک ها پی اش بلند... هنوز ننشسته ایم بر تخت صدر مجلس و مهمان ها هم، که ابوالحسن هم می رسد و باز برخاستن همه و البته من و فضل هم که چند قدمی هم به استقبال می رویم و باز تکبیرها و سلام و درود بر پیامبر و... ابوالحسن را کنار خودم می نشانم و اشاره ای که همگان نیز بنشینند. _منت گذاشتی به حضور یابن رسول الله! ابوالحسن چشم می گرداند میان سفره ها و طبق ها و بسیاری طعام ها و شیرینی ها و... به زمزمه: _خدای تعالی دشمن دارد و داند قیل و قال و جدال و مراء را، و ضایع کردن مال را، و بسیاری سوال و درخواست را... نشنیده می گیرم نا خشنودی اش را از حراج رنگین بیت المال و: _اگر اجازه بفرمایید... ابوالحسن سر تکان می دهد و بر می خیزم: _بسم الله الرحمن الرحیم... نگاه می دوانمدمیان مجلس و حضور همه را می پایم؛ امرای سپاه و بزرگان قصر و مشاوران و اشراف خراسان و مرو و همه، آمده اند. _حمد خدای تعالی را که به ما درک زیستن در جوار فرزند پیامبر ارزانی داشت و مرحمت کرد تبرک جستن به هم نفسی اش و منور کرد مرو را به قدومش؛ شکرانه این نعمت که یکتاست به تاریخ خلافت عباسیان، صد چون ما نتواند گفت... صبر می کنم که((الحمد لله)) های برخاسته از هر گوشه آرام شود و: _و این افتخار از آن ما که علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، ولایت عهدی حکومت مرو پذیرفته... به خدا سوگند که این اسامی اگر بر کور و کر و گنگ و مجنون بخوانم، شفا می یابد به اذن خدا؛ این سلسله اگر به طلا بنویسند، فخر و اعتبار است برای طلا... تکبیر و تهلیل و است باز و سلام و درود بر پیامبر و: _هر مسلمان به هر اندیشه، و هر عرب و عجم به هر عقیده، گواه که علی بن موسی نیکوترین پاسخ به درخواست(الرضا من آل محمد) که علم و تقوا و زهد و عبادت و فضائلش روشن تر از خورشیدی که هر سحر از مشرق بر آید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_بیست_ونهم کیفم را گذاشتم روی میز... هنوز ننشسته بودم فرزانه گف
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح نگاهی بهم کرد و گفت: آره درست میگی به قول خانم مائده آدم دوستهایی را انتخاب می‌کنه که هم فکر وگرایشش باشن منم از این قضیه مستثنی نیستم! گفتم: فرزانه این حرفها را رها کن به نظرت تفکری که خانوم مائده میگه باید همراه عمل باشه ممکنه به خطا بره حتی با وجود استفاده از عقل؟َ! خیلی جدی گفت: آره چرا نمیشه! اتفاقا همین دیروز بود یه مطلبی از شهید حاج قاسم سلیمانی خوندم خیلی دقیق به همین نکته اشاره میکرد گفتم چی بود مطلبش یادت هست؟ رفت سراغ کیفش شروع کرد گشتن گفت: چون نکته ی جالبی به نظرم اومد یادداشتش کردم بذار از رو بخونم اشتباه نگم، حالا اگه بین این همه وسیله پیدا بشه! آهان دیدم ببین حاج قاسم میگه: تیز فهمی بین این دو راه، که راه حق و راه باطل کدام است، خیلی مهم است. [در قضیه سوریه] خیلی‌ها آمدند به آن‌ها گرویدند، خیلی‌ها هم آمدند این طرف و در مقابل آنها ایستادند. در ظاهر، دو طرف دو شعار می‌داد؛ شعار اولی برای حکومت اسلامی بود، حکومت داعش چه بود؟ دولت اسلامی عراق و شام... ما برای مقابله با چه دولتی رفته بودیم. این خیلی فهم می‌خواهد... گفتم: وای چه نکته ی مهمی! اسلام در مقابل اسلام! فهم اینکه کدام اسلام حقه و کدام اسلام باطل چقدر گاهی سخته! فرزانه سری تکون داد و گفت: سخت هست ولی با فهم انسان می تونه راه را پیدا کنه و میشه تشخیص داد فرق بین حق و باطل ... مثلا همین جهاد نکاح اصلا با عقل و فطرت آدم جور در نمیاد! یا همین سر بریدن های زنها و بچه های مظلوم و خیلی کارهای باطل دیگه ایی که به نام اسلام میکنن! گفتم: حرفت درست ولی گاهی با زیبا نشون دادن گناه طرف نه تنها فکر نمیکنه که گناه! بلکه فکر می‌کنه به بهشت هم میرسه! فرزانه گفت: من فکر میکنم منابعی هم که دست آدم قرار میگیره مهمه فرض کن ما تو آفریقا بودیم و بین قبیله ی سوسمار پرست! خوب طبیعیه که ما هم همون راه را می رفتیم... گفتم: قبول ولی خدا به انسان عقل داده حتی به همون آدم آفریقایی! البته مهمه دنبالش بره یا نه! فرزانه در حالی که با چشمهاش سقف را نگاه میکردگفت: اینکه عقل هم گفتی تنهایی نمی تونه انسان را به جای خوبی برسونه بدون اهل بیت و قرآن آخرش ناکجا آباده! هر چند که واقعا جای شکر داره ما تو ایران زندگی میکنیم و وصل به منابع اصلیی هستیم... یکدفعه نگاهش را از سقف به چشمهای من خیره کرد و گفت: اما یه چیزی خانم مائده ایرانیه! و از ایران هم رفته سوریه! و از اون روزهاش با جهاد سخت ولی شیرین یاد می‌کنه! واقعا چطور تونسته؟ هنوز برام حل نشده با اینکه دو جلسه باهاش صحبت کردیم جز اینکه بیشتر گیج شدم چیزی دستگیرم نشد؟؟!
اعترافات یک زن از جهاد نکاح گفتم: شکر که واقعا داره... شاید خیلی راحت تر از بقیه جاها اینجا دسترسی به این منابع باشه! ولی مگه همین چند وقت پیش نبود داعشی های ایرانی که حمله کردن مجلس! با اینکه ایرانی بودن ولی تفکر داعش تو وجودشون رخنه کرده بود! به نظرم مهم تر از در دسترس بودن منابع اینه که انسان فکرش را در دسترس چه کسی قرار بده! اگر همه منابع هم باشه ولی آدم فکرش را به جای دیگه سپرده باشه تو ی منبع هم نشسته باشه فایده ایی نداره! این جمله ایی که از حاج قاسم گفتی به نظرم باید با آب طلا نوشت، فهم خیلی مهمه! که اگر نباشه می بینی به اسم اسلام در مقابل اسلام می جنگن بعد با یه کج فهمی راه را پیدا نمی کنی و دچار اشتباه میشی؟! فرزانه گفت: اصلا مشکل همینجاست از فهم این خانمه! همون جهت ماشین به قول خودمون! صحبتهاش ذهن من را مشغول کرده! از یه طرف خودش اعتراف می‌کنه مجردیش یک بعدی بوده! از طرف دیگه بعد از ازدواجش تفکراتش عوض شده و رفتارش بر اساس تفکر و منطق و فهمه! در صورتی که سوریه رفتنش را با حس خوبی بیان می کرد که خوب متناقضه! البته باید راجع مدل تفکر و نوع فهمیدنش سوال بپرسیم اینکه واقعا چه جوری اصلا جهاد را فهمیده که راضی به چنین کاری شده؟ یعنی شوهرش اینقدر قوی رو ذهن این خانم کار کرده! گفتم: دقیقا مصاحبه ی بعدی ما این پیچیدگی را باز می‌کنه ... فرزانه گفت: البته اگر آقا رسولشون بذاره و دوباره یه پروژه درست نکنه! بعد ادامه داد راستی چرا داداشش خونه ی ایناست چرا نرفته پیش خانوادش؟ اصلا شوهر این خانم مائده کجاست که داداشش اومده بود یخچالشون را ببره تعمیر گاه؟! بعد یه نگاه به من کرد گفت: تو نمی خوای یه دستی به سر و صورتت بکشی فردا شب خواستگاری دارین؟ من که با سوالهای فرزانه حسابی رفته بودم تو فکر با چشمهای از حدقه بیرون زده گفتم: فرزانه خدا خوبت کنه از کجا به کجا می پری ؟ لبخندی زد و گفت: یه خانم در آن واحد حواسش به خیلی چیزها می تونه باشه! گفتم: خوب خانم حواس جمع چشمهات را خوب باز کن زیبایی های من را ببین! اتفاقا به مامانم هم گفتم دست نکشیده به سر و صورتم اینم دست بکشم چی میشم! گفت: چقدر سخت میگیری خواستگار بیچاره چه گناهی کرده؟ یه کم دلبری کن دختر! گفتم: فرزانه جان دلبری جاش فقط برا دلبره! و این آقا نمی دونم کی فقط خواستگار منه از کجا معلوم شوهرم بشه؟! بذار شوهر کنم بعد می بینی، راستی نمی بینی چون این زیبایی ها فقط خاص آقامونه... هنوز حرفم تموم نشده بود سمیرا از در اومد داخل گفت: سلام چه خبره اینجا کی قراره دل ببره! کی دلبره! کی شوهر کرده ما بی خبر موندیم؟ فرزانه بدون معطلی گفت: آخ چه خوب شد اومدی سمیرا کار، کار خودته! این خانم خوشگله فرداشب خواستگار داره بیا و یه دستی به سر و صورتش بکش تا روح خواستگارش شاد بشه! من که زورم بهش نمی رسه! دیدیم اوضاع خیلی خرابه مقاومت هم فایده نداره! فرار را بر قرار ترجیح دادم برگه مرخصی را برداشتم و گفتم تا شما ویس ها را پیاده کنید روی کاغذ من یه سر پیش جلالی برم مرخصی بگیرم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 پانزده کلید خوشبختى 1_ موهبت‌های خود را شمارش کنید نه مشکلاتتان را. 2_ در لحظه زندگی کنید. 3_ بگویید دوستت دارم. 4_ بخشنده باشید نه گیرنده. 5_ در هر چیزی و هر کسی خوبی‌ها را جست‌و‌جو کنید. 6_ هر روز دعا کنید. 7_ هر روز حداقل یک کار خوب انجام دهید. 8_ در زندگی اولویت داشته باشید. 9_ اجازه ندهید مسائل کوچک و خیالی شما را آزار دهد. 10_ عادت همین الآن انجامش بده را تمرین کن. 11_ زندگی‌تان را با خوبی پر کنید. 12_ خندیدن و گریه کردن را بیاموزید. 13_ لبخند بزنید تا دنیا به شما لبخند بزند. 14_ از هیچ چیز یا هیچ کس غیر خدا نترسید. 15_ در سختی‌ها به او توکل کنید. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🚨 اینها می‌خواهند که همه آزاد باشد 💢امام خمینی(ره): آن است که دیکته شده است از غرب برای به فساد کشیدن جوانهای ما. این نحو آزادی می‌خواهند که هم خواهرهای ما را به فساد و تباهی بکشند؛ و هم جوانهای ما، مردهای ما را به تباهی بکشند. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
عصرتون شااااااااااااااااد کنار کانون گرم خانواده 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_ویکم گفتم: شکر که واقعا داره... شاید خیلی راحت تر از بقیه ج
🔹 🔸🔹🔸 رفتم پیش جلالی برگه مرخصی را گذاشتم روی میزش، هرچند که با اون شلوغی میز جایی برای برگه من نبود... برگه را برداشت نگاهی کرد گفت: نمیشه مصاحبه را تمام کنید بعد برید مرخصی؟ گفتم: مجبورم کار مهمی پیش اومده نفس عمیقی کشید و گفت: باشه چکار میشه کرد! از خبرنگارهای خوب ماهستید دیگه ! یه کم این پا و اون پا کردم سوالم رو بپرسم یانه؟ حالا که بحث مصاحبه شده دل زدم به دریا و گفتم: ببخشید آقای جلالی این دوتا آقایی که باهاشون جلسه داشتید، ما خونه ی این خانم دیدیمشون ارتباطی با روند مصاحبه دارن! گردنش را کج کرد در حالی که با خودکارش بازی میکرد یه جور خاصی نگاهم کرد و گفت: درسته خبر نگارید و آفرین به دقتتون ولی دلیل نمیشه تو کار سر دبیرتون هم سرک بکشید! بعد برگه را امضا کرد و داد سمت من... از خجالت آب شدم، از اتاقش به سرعت اومدم بیرون... لجم گرفته بود از حرفش پیش خودم گفتم: درسته سردبیری ولی بالاخره که معلوم میشه چی به چیه! کاش زودتر این مصاحبه تموم میشد می فهمیدم کی به کیه! داشتم با خودم غر میزدم همین الان باید سر و کله این خواستگار پیدا بشه وسط همچین پروژه ایی در هر صورت کاریش نمی شد کرد... رفتم داخل اتاق فرزانه هنوز داشت با سمیرا کَل کَل میکرد سر من! گفتم فرزانه تمومش کن هزار تا کار داریم... جدیتم را که دید مشغول شد اومد ویس ها را بذاره، که مثل اجنه رکورد را از دستش گرفتم هم فرزانه هم سمیرا فقط با چشمهای سوال بر انگیز نگام کردن ! لبخندی زدم و گفتم فرزانه جان! جلالی! حسابداری! یادت رفته ؟ تیز گرفت چی میگم گفت: اوه راستی سمیرا چکار کردی با اون خواستگارت پسره بود شیرازیه ! سمیرا هم که از سوال فرزانه غم دلش تازه شد رفت تو فاز درد دل... چشمک رضایت‌مندانه ایی به فرزانه زدم وهندزفری برداشتم و مشغول تایپ شدم... بعد از یه روز کاری سخت شاید هم به قول فرزانه گیج کننده راهی خونه شدم... ⬅️ادامه👇👇👇