eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
774 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
336 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
سؤال: مگر شما نگفتید که به بچه ها تفکر وفور بدهید و مثلاً گفتید که لگو برای بچه ها باید خیلی زیاد با
بچه ها خیلی کم به اسباب بازی فروشگاهی نیاز دارند چون محیط و طبیعت پر از اسباب بازی است منتهی تفکر تولید باید حاکم باشد نه تفکر مصرف. بچه ها اصلاً تجمل را دوست ندارند و در نهایت سادگی به دنیا می آیند بلکه ما تجمل را به آنها القا می کنیم، بچه ها اصلاً اهل تجمل نیستند و نیاز به آسایش دارند. همین سادگی باید در پوشاک بچه ها هم باشد. پوشاک بچه ها باید راحت، جنس خوب و طبیعی و زیبا باشد اصلاً نباید مجلل و شیک باشد. این خود یک هنجار است که در عروسی ها لباس بچه ها از لباس عروس و داماد قشنگ تر است. چه اشکالی دارد که بچه ها با لباس راحت عروسی بروند تا راحت بدوند و بازی کنند و دودست لباس هم یدک داشته باشیم که اگر کثیف کردند برویم یک گوشه و برایشان عوض کنیم، تا دوباره برود و بازی کند. چه قدر بچه ها را به خاطر لباس در فشار و توبیخ قرار می دهیم؟ اشاره می کنم به کارکرد؛ کارکرد لباس چیست؟ چرا این قدر زود لباس ها و وسایل دلمان را می زند و یک لباس گرانقیمت را که فقط یک بار پوشیدیم دیگر حاضر نیستیم که دوباره بپوشیم؟ چون بشر تنوع طلب است و تغییر می خواهد و لحظه به لحظه می خواهد که نو شود، این حالت در فطرت بشر است. ما اگر نو شدن فطرت و روح را یاد نگیریم و دچار مخروط برعکس ذهن شویم و دچار نو شدن مادی شویم، همین بلا سرمان خواهد آمد. مرتب از داشته هایمان دلزده خواهیم شد حق هم داریم چون انسان باید مرتب نو شود و نقطه ی نگاهی که دارد باید نو شود؛ وقتی نقطه ی نگاه مادی داشته باشیم طبیعتاً نقطه نگاهمان هم به سمت پایین خواهد بود و مبل و وسایل خانه و غیره را خواهیم دید. (ادامه دارد...) {قسمت37} [مباحث کودک متعادل ]
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
بچه ها خیلی کم به اسباب بازی فروشگاهی نیاز دارند چون محیط و طبیعت پر از اسباب بازی است منتهی تفکر تو
💠ادامه بحث مصرف و سادگی 🔸یک روز همسرم به من گفت که می بینی این مبل ها رو 25ساله که عوض نشدند دلت را نزده نمی خواهی عوضشان کنی؟  گفتم: والا من 35 ساله که دارم با تو زندگی می کنم  اگر قرار به تغییر باشه ....  🔸حالا از شوخی بگذریم واقعاً چرا همسرها از همدیگر دل زده می شوند؟ چرا زندگی ها یکنواخت می شود؟ چرا همسرها برای هم تکراری می شوند؟ برای این که نو شدن و تغییر را یاد نگرفته ایم. به جای این که از درون روحمان تغییر کند و رشد کند دائم از بیرون لباسمان را عوض می کنیم یا رنگ مویمان را تغییر می دهیم؛ خوب تغییر می دهیم اما باز هم دلزده می شویم. ✅کارکرد لباس محافظت از بدن است و بله باید زیبا و چشم نواز باشد اما کارکرد لباس این نیست که به تغییر طلبی و تنوع طلبی انسان پاسخ دهد. وقتی کارکرد لباس را به سمت تنوع طلبی می بریم، کمدهایمان پر از لباس می شود. ✔تأکید می کنم که تنوع طلبی خیلی خوب و حتی لازم است. تنوع طلبی را اگر از بشر بگیرید زندگی برایش بی معنی خواهد شد ولی تنوع طلبی معنوی و روحی نه جسمی و مادی.   ⬅سؤال: اگر زندگی کسی را خسته نکرد علامت بیماری است؟ ✅در یک حالت هایی بله ممکن است که بیماری باشد. من گفتم که بشر تنوع طلب است، مرتب باید نو ببیند و مرتب باید حیرت کند. یک موقع ما این حیرت را فقط در چهارچوب وسایل خانه و مبل و پرده و غیره داریم خوب مسلماً بعد از یک مدت دلمان را می زند اما گاهی این حیرت را ما در عظمت طبیعت و هستی را می بینیم و لحظه به لحظه حیرت می کنیم یا کتابی را مطالعه می کنیم و چندین بار از مطالب آن حیرت می کنیم.  🔸اما اگر مسافرت می رویم، کتاب می خوانیم و خیلی کارهای دیگر ولی هیچ تغییری هم در احساسات و روحیات ما صورت نمی گیرد بله این بیماری است و افسردگی است. (ادامه دارد...) {قسمت38} [مباحث کودک متعادل ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای امروزتان از خدا می‌خواهم هر آنچه صلاحتان هست برایتان رقم بزند من به دستان خدا ایمان دارم بهترین‌ها سهمتان خواهد شد... صبحتون بخیر و شادی😍
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌هفدهم ﷽ سال های آخر، قبل از انقاب بود. ابراهیم به جز رفتن به بازار مشغول ف
﷽ عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سر کار به خانه می آمد. وقتی واردکوچه شــد برای یک لحظه نگاهش به پسر همســایه افتاد. با دختری جوان مشغول !صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت .می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شــد. این بار تا می خواســت از دختر .خداحافظی کند، متوجه شــد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آن هاست .دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت ابراهیم شــروع کرد به سام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده ات رو کامل می شناسم، تو …اگه واقعاً این دختر رو می خوای من با پدرت صحبت می کنم که جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من … اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشــغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. انشاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟ جوان که ســرش را پائین انداخته بود خیلی خجالــت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی می شه ابراهیــم جــواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می شناســم، آدم منطقی وخوبیــه. جوان هم گفــت: نمی دونم چی بگم ، هر چی شــما بگی. بعد هم .خداحافظی کرد و رفت .شــب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناســبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید .پیش خدا جوابگو باشد .و حالا این بزرگترها هســتند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند حاجی حرف های ابراهیم را تأیید کرد. اما وقتی حرف از پســرش زده شــد !اخم هایش رفت تو هم ابراهیم پرســید: حاجی اگه پســرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ !حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر …دختر و بعد .یک ماه از آن قضیه گذشــت، ابراهیم وقتی از بازار برمی گشــت شب بود .آخرکوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست رضایت، بخاطر اینکه یک دوســتی شــیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کــرده. ایــن ازدواج هنوز هم پا برجاســت و این زوج زندگیشــان را مدیون .برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند ادامه دارد ......                  
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌هجدهم ﷽ عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سر کار به خانه می آمد. وقتی واردک
﷽ ابراهیم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به امام خمینی)ره( داشت هر چه بزرگتر می شــد این عاقه نیز بیشتر می شد. تا اینکه در سال های قبل از .انقاب به اوج خود رسید در ســال ۱۳۵۶ بود. هنوز خبری از درگیری ها و مسائل انقاب نبود. صبح .جمعه از جلسه ای مذهبی در میدان ژاله )شهدا( به سمت خانه بر می گشتیم از میدان دور نشــده بودیم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهیم .شروع کرد برای ما از امام خمینی )ره(تعریف کردن »بعد هم با صدای بلند فریاد زد: »درود بر خمینی ما هم به دنبال او ادامه دادیم. چند نفر دیگر نیز با ما همراهی کردند. تا نزدیک چهارراه شمس شعار دادیم وحرکت کردیم. دقایقی بعد چندین ماشین پلیس .به سمت ما آمد. ابراهیم سریع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شدیم دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بیرون آمدیم. ابراهیم درگوشه میدان جلوی سینما ایستاد. بعد فریاد زد: درود بر خمینی و ما ادامه دادیم. جمعیت .که از جلسه خارج می شد همراه ما تکرار می کرد. صحنه جالبی ایجاد شده بود دقایقی بعد، قبل از اینکه مأمورها برسند ابراهیم جمعیت را متفرق کرد. بعد .با هم سوار تاکسی شدیم و به سمت میدان خراسان حرکت کردیم دو تا چهار راه جلوتر یکدفعه متوجه شــدم جلوی ماشــین ها را می گیرند و مســافران را تک تک بررسی می کنند. چندین ماشــین ساواک و حدود مأمور در اطراف خیابان ایســتاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشین ها را !نگاه می کرد آشنا بود. او در میدان همراه مردم بود به ابراهیم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اینکه به تاکسی ما برسند در را باز کرد و سریع به سمت پیاده رو دوید. مأمور وسط خیابان یکدفعه سرش …را بالا گرفت. ابراهیم را دید و فریاد زد: خودشه خودشه، بگیرش مأمورهــا دنبال ابراهیم دویدنــد. ابراهیم رفت داخل کوچــه، آن ها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حســابی پرت شد کرایه را دادم. از ماشین …خارج شدم. به آن سوی خیابان رفتم و راهم رو ادامه دادم ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهیم خبری نداشتم. تا شب هم هیچ خبری از .ابراهیم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آن ها هم خبری نداشتند .خیلی نگران بودم. ســاعت حدود یازده شب بود. داخل حیاط نشسته بودم . یکدفعه صدائی از توی کوچه شنیدم دویــدم دم در، باتعجــب دیدم ابراهیــم با همان چهره و لبخند همیشــگی در ایســتاده. من هم پریدم تو بغلش. خیلی خوشحال بودم. نمی دانستم خوشحالی ام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوری؟ .نفس عمیقی کشید و گفت: خدا رو شکر، می بینی که سالم و سر حال در خدمتیم .گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نیست .ســریع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برایش آوردم رفتیم داخل میدان غیاثی) شهید سعیدی( بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوی همین جاها به درد می خوره. خدا کمک کــرد. با اینکه آن ها چند نفر .بودند اما از دستشون فرار کردم آن شب خیلی صحبت کردیم. از انقاب، از امام و… بعد هم قرار گذاشتیم .شب ها با هم برویم مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی پشت ِ شــب بود کــه با ابراهیم و ســه نفراز رفقا رفتیم مســجد لــرزاده. حاج آقا خیلی نترس بود. حرف هائــی روی منبر می زد که خیلی ها جرأت گفتنش را نداشتند حدیث امام موســی کاظم که می فرماید: »مردی از قم مردم را به حق فرا می خواند. گروهی استوار چون پاره های آهن پیرامون او جمع می شوند .خیلی برای مردم عجیب بود. صحبت های انقلابی ایشان همینطور ادامه داشت ناگهان از ســمت درب مسجد سر و صدایی شــنیدم. برگشتم عقب، دیدم .نیروهای ساواک با چوب و چماق ریختند جلوی درب مسجد و همه را میزنند جمعیت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسی را که رد می شد .با ضربات محکم باتوم می زدند. آن ها حتی به زن و بچه ها رحم نمی کردند ابراهیم خیلی عصبانی شــده بود. دوید به ســمت در، با چند نفر از مأمورها .درگیر شد. نامردها چند نفری ابراهیم را می زدند. توی این فاصله راه باز شد .خیلی از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند ابراهیم با شجاعت با آن ها درگیر شده بود. یکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شدیم. بعدها فهمیدیم که .درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندین نفر هم شهید و مجروح شدند ضرباتی که آن شب به کمر ابراهیم خورده بود، کمردرد شدیدی برای او ایجاد .کرد که تا پایان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثیر بسیاری داشت با شروع حوادث سال ۵۷ همه ذهن و فکر ابراهیم به مسئله انقاب و امام معطوف .بود. پخش نوارها، اعامیه ها و… او خیلی شــجاعانه کار خود را انجام می داد اواسط شهریور ماه بسیاری از بچه ها را با خودش به تپه های قیطریه برد و در نماز عید فطر شهید مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعام شد که راهپیمائی روز .جمعه به سمت میدان ژاله برگزار خواهد شد. ادامه دارد....
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این زنبور ماده پس از مرگ جفتش ( همسرش) برایش قبر حفر میکند جنازه را زیر بالهایش حمل میکند و بااحترام دفن میکند. راستی چه کسی و چه نیرویی به این حشره اینرا آموزش داده؟؟. ازعجیبترین ونادرترین فیلمی که تابحال دیده ام.👍 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
" نوموفوبیا" نوعی از بیماری فوبیا است که فرد مبتلا به آن در صورت دور بودن از گوشی موبایل، نداشتن آنتن و تمام شدن شارژ دچار نگرانی شدیدی می شود. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
من برای دردهایم، فکر مرهم نیستم؛ خوب می‌دانم دوای من، "حرم درمانی" است ۲۳ آذر ۱۴۰۱ کپی‌‌‌فقط‌با‌ذکر‌نام‌شاعر 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اهمیت فرزندآوری در نگاه قران و اهل بیت علیهم السلام از زبان استاد قرائتی 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سؤال: اینکه حضرت آقای قاضی فرمودند: هرکس نماز اول وقت بخواند، به مقام می‌رسد، آیا نماز با حضور قلب مراد ایشان بوده یا نه؟ حضرت آیت‌الله بهجت: نه! همین نماز معمولی... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا