eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
792 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
پرورش عزت نفس در خانواده 🔹خانواده از نظام‌های حمایتی مهم انسانی است که در چارچوب آن به نیازهای مختلفی پاسخ گفته می‌شود. اگر محیط خانواده نامساعد و استرس‌زا باشد، فرزندان دچار مشکلات رشدی در دوره کودکی و نوجوانی می‌شوند. اگر نشاط و فضای صمیمی در خانواده وجود داشته باشد و فرزندان خانه مورد تکریم والدین قرار گیرند، عزت نفس فرزندان نیز ارتقا می‌یابد. پيامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «أَكْرِمُوا أَوْلاَدَكُمْ وَ أَحْسِنُوا آدَابَهُمْ يُغْفَرْ لَكُمْ»؛«فرزندانتان را گرامى داريد و خوب تربيت كنيد تا خداوند شما را بيامرزد». 📚بحارالأنوار، ج۱۰۱، ص۹۵. . 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
                  ﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌صدوچهار #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱
           ﷽ 💙 :) 🌱 ازدحام يك مسير مستقيم چشم هام رو بستم ... حتي نفس كشيدن آرام و عميق، آرامم نمي كرد ... ثانيه ها يكي پس از ديگري به دقيقه تبديل مي شد ... و من هنوز توي همون نقطه ايستاده بودم و غرق خشم به ماه و بيرون نگاه مي كردم ... حرف هايي كه توي سرم مي پيچيد لحظه اي رهام نمي كرد ... ـ چطور بهش اعتماد كردي؟ ... چطور به يه مسلمان اعتماد كردي؟ ... همه چيزشون ... بي اختيار چند قطره اشك از چشم هام فرو ريخت ... درد داشتم ... درد سنگين و سختي بود ... سخت تر از قدرت تحملم ... تمام وجود و باوري كه داشت روي ويرانه هاي زندگي من شكل مي گرفت؛ نابود شده بود ... اما در ميان اين منجلاب، باز هم دلم جاي ديگه بود ... از در هتل خارج شدم و رفتم سمت ماشين مرتضي ... هنوز پاي ماشين منتظرم بودن ... انتظاري در عين ناباوري بود ... خودم هم باور نمي كردم داشتم دوباره با اونها هم مسير مي شدم ... ماشين به راه افتاد ... در ميان سكوت عميقي كه فقط صداي نورا اون رو مي شكست ... و من، نگاهم رو از همه گرفته بودم ... حتي از مرتضي كه كنار من و پشت فرمان نشسته بود ... از پنجره به ازدحام آدم هايي خيره شده بودم كه توي خيابون مي چرخيدن ... و بين ماشين ها شربت و كيك پخش مي كردن ... يكي شون اومد سمت ما ... نهايتا بيست و سه، چهار ساله ... از طرفي كه من نشسته بودم ... مرتضي شيشه رو پايين داد و اون سيني رو گرفت سمتم ... به فارسي چند كلمه گفت و مرتضي نيم خيز شد و توي سيني ليوان هاي شربت رو برداشت ... 3 تا عقب ... يكي براي خودش ... و نگاهي به من كرد ... من درست كنار سيني شربت نشسته بودم و بهش نگاه مي كردم ... اون جوان دوباره چيزي گفت و مرتضي در جوابش چند كلمه اي ... و نگاهش برگشت روي من ... ـ برنمي داري؟ ... من توي عيد اونها سهمي نداشتم كه از شيريني و شربت سهمي داشته باشم ... سري به جواب رد تكان دادم و باز چند كلمه اي بين اونها رد و بدل شد ... و اون جوان از ماشين ما دور شد ... مرتضي همين طور كه دوباره داشت كمربند ايمنيش رو مي بست از توي آينه وسط نگاهي به عقب كرد ... ـ اين برادري كه شربت تعارف كرد ... وقتي فهميد شما تازه مسلمان هستيد و از كشور ديگه اي زيارت تشريف آورديد ... التماس دعا داشت ... گفت امشب حتما يادش كنيد ... سكوت شكست ... دنيل و بئاتريس در جواب احساس اون جوان، واكنش نشان مي دادن ... و من هنوز ساكت بودم ... هر چه جلوتر مي رفتيم ترافيك و ازدحام جمعيت بيشتر مي شد ... مرتضي راست مي گفت ... وقتي از اون فاصله، جمعيت اينقدر عظيم بود ... اگر به جمكران مي رسيديم چقدر مي شد؟ ... ديگه ماشين رسما توي ترافيك گير كرده بود ... مرتضي با خنده نگاهي به عقب انداخت ... ـ فكر كنم ديگه از اينجا به بعد رو بايد يه گوشه ماشين رو پارك كنيم و زودتر پياده روي مون رو شروع كنيم ... فقط اين كوچولوي ما اين وقت شب اذيت نميشه؟ ... هر چند، هر وقت خسته شد مي تونيم نوبتي بغلش كنيم ... و زير چشمي به من نگاه كرد ... مي دونستم اون نگاه به خاطر قول بغل كردن نوبتي نورا نبود ... و منظور اون جمله فقط داوطلب شدن خودش بود ... اما ترجيح مي دادم مفهوم اون نگاه ها چيز ديگه اي باشه ... مثلا اينكه من اولين نفري باشم كه داوطلب بشه ... يا هر چيزي غير از مفهوم اصلي ... مفهومي كه تمام اون اتفاقات رو مي آورد جلوي چشم هام ... ماشين رو پارك كرديم و همراه اون جمعيت عظيم راه افتاديم ... جمعيتي كه هر جلوتر مي رفتيم بيشتر مي شد و من كلافه تر ... با هر قدم دوباره اون اشتياق، هيجان و كشش درون قلبم مثل فانوس دريايي در يك شب تاريك ... روشن و خاموش مي شد و به اطراف مي چرخيد ... از جايي به بعد ديگه مي تونستم سنگين شدن نفس ها و مور مور شدن انگشت هام رو هم حس كنم ... دست كردم توي جيبم و از دفترچه جيبيم يه تيكه كاغذ كندم ... گرفتم سمت مرتضي ... ـ آدرس هتل رو به فارسي روي اين كاغذ بنويس ... با حالت خاصي بهم زل زد ... ـ برمي گردي؟ ... نمي تونستم حرفي رو كه توي دلم بود بزنم ... چيزي كه بين اون همه درد، آزارم مي داد ... اميد بود ... اميدي كه داشت من رو به سمت جمكران مي كشيد ... اميدي كه به زبان آوردنش، شايد احمقانه ترين كاري بود كه در تمام عمرم ... براي تحقير بيشتر خودم مي تونستم انجام بدم ... ساعت از 1 صبح گذشته بود ... و ما هنوز فاصله زيادي داشتيم ... فاصله اي كه در اين مدت كوتاه تمام نمي شد ... و هنوز توي اون شلوغي گير كرده بوديم ... ازدحام يك مسير مستقيم ... ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
           ﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌صدوپنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 ازدحام يك م
💙 :) 🌱 : و عليك السلام مرتضي منتظر شنيدن جوابي از طرف من بود ... و من با چشمان كودكي ملتمس به اون زل زده بودم ... زبانم سنگين بود و قلبم براي تك تك دقيقه ها، التهاب سختي رو تحمل مي كرد ... چشم هام رو از مرتضي گرفتم و نگاهم در امتداد مسير حركت كرد ... در اون شب تاريك، التماس ديدن ديوارها و مناره هاي مسجد رو مي كرد ... دستم بين زمين و آسمان مونده بود ... اومدم بكشمش عقب كه مرتضي برگه رو از دستم گرفت ... از توي قباش خودكاري در آورد و شروع به نوشتن كرد ... شماره خودش رو هم نوشت ... ـ ديدي كجا ماشين رو پارك كردم؟ ... اگه برگشتي اونجا بود كه هيچ، منتظرمون بمون ... اگه نه كه همون مسير رو چند متر پايين تر بري، هر ماشيني كه جا داشته باشه سوارت مي كنه ... برگه رو گرفتم و ازشون جدا شدم ... در ازدحام با قدم هاي سريع ... و هر جا فضاي بيشتري بود از زمين كنده مي شدم ... با تمام قوا مي دويدم ... تمام مسير رو ... تا جايي كه مسجد از دور ديده شد ... تمام لحظات اين فاصله در نظرم طولاني ترين شب زندگي من بود ... دوباره به ساعتم نگاه كردم ... فقط چند دقيقه تا 2 صبح باقي بود ... جلوي ورودي كه رسيدم پاهام مي لرزيد و نفس نفس مي زدم ... چند لحظه توي حالت ركوع، دست به زانو، نفس هاي عميقي كشيدم ... شايد همه اش از خستگي و ضعف نخوردن نبود ... هيجان و التهاب درونم حد و حصري نداشت ... قامت صاف كردم ... چشمم بي اختيار بين جمعيت مي چرخيد ... هر كسي كه به ورودي نزديك مي شد ... هر كسي كه حركت مي كرد ... هر كسي كه ... مردمك چشم هاي منتظر من، يك لحظه آرامش نداشت ... تا اينكه شخصي از پشت سر به من نزديك شد ... به سرعت برگشتم سمتش ... خودش بود ... بغض سنگيني دور گلوم حلقه زد و چشم هام گر گرفت و پشت پرده اشك مخفي شد ... دلم مي خواست محكم بغلش كنم اما به زحمت خودم رو كنترل كردم ... دلم از داخل مثل بچه گنجشك ها مي لرزيد ... كسي باور نمي كرد چه درد وحشتناكي در گذر اون ثانيه ها، به اندازه قرن برمن گذشت ... و حالا اون واقعا بين اون جمعيت، من رو پيدا كرده بود ... به شيوه مسلمان ها به من سلام كرد ... و من براي اولين بار با كلمات عربي، جواب سلامش رو دادم ... ـ عليك السلام شايد با لهجه من، اون كلمات هر چيزي بود الا جواب سلام ... اما نهايت وسع و قدرت من بود ... ـ منتظر كه نمونديد؟ در ميان تمام اون دردها و التهاب هاي پر سوز ... لبخند آرام بخشي از درون قلبم به سمت چهره ام جاري شد ... منتظر بودم اما نه پشت ورودي مسجد ... ساعت ها قبل از حركت، شوق اين ديدار بي تابم كرده بود ... ـ نه ... دقيق راس ساعت اومدید ... لبخند زد و با دستش به سمت ورودي اشاره كرد ... ـ بفرماييد ... مثل ميخ همون جا خشكم زد ... ـ من مسلمان نيستم نمي تونم وارد مسجد بشم ... آرام دستش رو بازوي من گذاشت ... و دوباره با دست ديگه به سمت ورودي اشاره كرد ... ـ حياط ها حكم مسجد ندارن ... بفرما ديي داخل ... قدم هاي لرزان من به حركت در اومد ... يك قدم، عقب تر ... درست مقابل ورودي ... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدی که چو سرو آزاده بود شهید ❤️محمدرضا تورجی زاده❤️بود 🌹بمناسبت سالروز شهادت 🕊شادی روحش صلوات ❤️ 🤲
⬅️ ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﯿﺪ... 👈 ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﯿﻦ ﺭﺍست ﻭ ﺩﺭﻭغ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﺪ ﻭ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺭﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ... 👈 انسان ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻓﺮیب ﺩﺍﺩﻥ ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﺑﺪ... 👈 ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺳﻔﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ، ﺟﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ... 👈 ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﺭﺍﺕ ﺷﻤﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺜﺒﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺎﻣﻪ ﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 روش تربیت خانه‌های چند‌فرزندی اینجوریه! 🔻بعضیها می‌گویند شما که می‌گویید فرزند زیاد داشته باشید، اگر فرزندان زیاد شدند، نمی‌توانیم تربیتشان کنیم. 🔴 این حرف غلط است! توجّه داشته باشید که تربیت فرزندان این‌جور نیست که انسان بخواهد، یک‌یک بچّه‌ها را مثل یک شاگرد معیّنی دعوت و تربیت کند. ☑️ تربیت فرزندان، تربیت تک‌تک فرزندان نیست، تربیت محیط خانواده است. محیط خانواده که خوب بود، چه بچّه یکی باشد چه پنج تا، فرقی نمی‌کند. به‌طور طبیعی، خوب تربیت می‌شوند. "مقام معظم رهبری" شرح حدیث ۱۳۹۵/۹/۱۵ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔻مراحل ثبت‌نام والدین نوزادان متولد ۱۴۰۱ برای دریافت سهام اعلام شد 📌مراحل ثبت‌نام والدین متولدین ۱۴۰۱ برای دریافت سهام نوزادان در راستای اجرای ماده ۱۱ قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت اعلام شد. ۱-ورود به پنجره ملی خدمات دولت هوشمند ۲-ورود از طریق شماره همراه والدین فرزند و دریافت کد یکبار مصرف ۳-مشاهده بخش داشبورد و ورود به قسمت طرح تشویق فرزندآوری ۴-مشاهده اطلاعات فرزندان متولد ۱۴۰۱ ۵-انتخاب نام فرزند و درج تاریخ تولد ۶-ارسال اطلاعات و نمایش اطلاعات فرزند ۷-انتخاب بانک عامل و سه مورد از صندوق‌های سهام ۸-مشاهده پیام ثبت موفق و انتظار برای تأیید ۹-بقیه مراحل توسط دستگاه‌های حاکمیتی و با توجه به کد سجامی انجام می‌شود. 🔹لازم به یادآوری است که ثبت‌نام به منظور دریافت کد سجامی باید توسط والدین انجام شود. زمانی که کد سجامی نوزاد توسط والدین اخذ شد، به صورت اتوماتیک به ادامه فرایند ثبت نام و دریافت اطلاعات لینک می‌شود. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✅ معجزه ها همیشه دور نیستن یه وقتایی اینقدر بهمون نزدیکن که متوجه شون نمیشیم.. مثل سلامتی داشتن خانواده خوب و خیلی چیزایی که معمولی شدن برامون اماخیلی باارزشن! 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌺🌸🌺🌸🌺 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاخب الزمان التماس دعا 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
چهار شنبه بـهـاریتـون زیبـا🌸🍃 زیبـاتـریـن روز بــهـاری🌸🍃 دنیـا راهـمراه بـا لحظه هایی پرازشادی🌸🍃 بـراتـون آرزو می کنـم🌸🍃 ان شـاءالله مهـر شادی🌸🍃 و لبخند شـــــیرین همنشین دائمی تـون باشد 🌸🍃 روز خـوبی پیش رو داشته باشیـد🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 راهکار پیشگیری از اعتیاد فرزندان به اینترنت 🔻 دو راهکار برای درمان اعتیاد اینترنتی وجود دارد که مامان و بابا و بچه‌ها باید با هم انجام دهند و گاهی مشکل این است که بعضی پدرها و مادرها با هم هماهنگ نیستند. یکی اشتراکی بودن است، یعنی موبایل و تبلت باید اشتراکی باشد. گوشی بابا یا مامان دست بچه‌ها باشد، استفاده کنند و پس دهند؛ یا مثلاً گوشی و تبلت، اشتراکی بین بچه‌ها وجود داشته باشد. حس مالکیت روی گوشی و تبلت خطرناک است! چرا که حس مالکیت، خصوصی سازی می‌آورد. سواد رسانه‌ای می‌گوید گوشی و تبلت حریم خصوصی نیست! سیم کارت شخصی است. یعنی گوشی بابا، دست دختر است، اما دختر اجازه ندارد با «سیمکارت» پدر در جایی عضو شود و یا به کسی زنگ بزند. دومین راه، اعتمادسازی است. به این معنا که آن راکه حساب پاک است، ازمحاسبه چه باک است؟ یعنی گوشی بچه‌ها رمز عبور ندارد، روی اسپیکر صحبت می‌شود، در اتاق خواب برده نمی‌شود، خارج از اتاق راحت و رها در شارژ است. اگر این دو شرط را رعایت کنیم از آسیب های فضای مجازی در امان می‌مانیم و می‌توانیم از فواید آن استفاده کنیم. دکتر عزیزی. دوره تربیت رسانه 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔰جادوی کلمه «ببخشید» 🔸 بعضی پدرومادرها فکر می‌کنن اگه از بچه‌هاشون عذرخواهی کنن، اقتدارشون خدشه دار می‌شه. اما اصلا این‌طور نیست. 🔸والدین اگر در مواقع کوتاهی درقبال کودک عذرخواهی کنند، علاوه براین که درچشم کودک عزیزتر می‌شوند، به او عذرخواستن و جبران اشتباه را یاد می‌دهند. البته معذرت‌خواهی هم باید به‌جا باشه، پس الکی از بچه‌ها عذرخواهی نکنین! -مثال: بابا چرا اسباب بازی منو شکوندی؟ ❌آخه اینجا جای اسباب بازیه؟ خودت مراقب باش از این اتفاقا نیفته! ✅پسرم نمیدونستم اسباب بازی تو اینجاست. ببخشید خودم هم ناراحت شدم.اگه اسباب بازی رو بجای کف اتاق بزاری تو کمد اینجوری نمیشه.
‌ 🔰بچه‌ام خبرچینی می‌کنه؛ باهاش چیکار کنم؟ 👆🏼
⁉️محدودیت یا آزادی فرزندان: ✍🏽:اگر کسی به شما بگوید شب تا صبح بالای سر فرزندت بنشین و روی پیشانی اش پارچه خیس بگذار، اگر فرزند سالم باشد، آیا شما حوصله این کار را خواهید داشت؟ 🔸اما فرض کنید که فرزندتان تب شدید دارد و پزشک هم به شما گفته باید شب تا صبح بیدار بوده و از او مراقبت کنید. او دستور داده که دائم پارچه خیس کنید و روی پیشانی‌اش بگذارید. پزشک هشدار داده اگر از فرزندتان غافل شوید ممکن است، تب او به قدری بالا برود که او تشنج کند. -شما با شنیدن آثار این کار و خطرات غفلت از آن، همه وجودتان انگیزه و حوصله می شود و تا صبح با دقت تمام این کار را انجام می دهید. 🔸اگر والدین بدانند با آزاد گذاشتن کودک چه خدمتی در حق او کرده و با محدود کردنش چه جفایی به او نموده اند، گمان نمی کنم انگیزه و حوصله کافی برای آزاد گذاشتن او پیدا نکنند! 🗣 استاد عباسی ولدی!
سرخ و سفید و تپلم مامان می گه مثل گلم شیرین زبونی می کنم بابام می گه که بلبلم وقتی که دامن می پوشم مامان می گه عروسکم ادابازی درمی آرم بابام می گه بانمکم من نه گلم نه بلبلم من آدمم مثل شمام شکل خودم رو می کشم کنار مامان و بابام