🔳چرا تلویزیون نشونت نمی ده بابا؟
▪️دختر شهید موسوی: گفتم بابا مگه شما سردار نیستی؟ چرا تصویرت را در تلویزیون نشان نمی دهند؟ چرا در اینترنت نیستی؟ پدرم گفت نشون می ده بابا! . یک روز بعد و بعد خبر شهادت بابا، همهٔ مردم ایران تصویر پدرم را دیدند و فهمیدند که سرتیم حفاظت رئیس جمهور، بابای مهربان من است.
▪️دختر کوچک شهید موسوی: از وقتی بابا محافظ آقای رییسی شد، آخر هفته های خانهٔ ما، آخر هفته های بدون حضور بابا بود.
📎 #طلبه_شهید
📎 #طلبه_خدمتگزار
📎 #رئیسی
📎 #سید_شهیدان_خدمت
💠کرونا
🔻 دکتر میگفت: کرونا خطرناکه، رئیس جمهور و مردم نمیشناسه، همه رو درگیر میکنه، حالا که قراره بریم ایلام، دیدار با مردم نباید داشته باشی، اما مگه گوشش بدهکار بود؟ توی استانداری نشست، ماسک زد و گفت: من باید مردم رو ببینم، مشکلاتشون رو از خودشون بشنوم، بگو یکی یکی بیان.
#طلبه_شهید
#طلبه_خدمتگزار
#سید_شهیدان_خدمت
#رئیسی
♻️ شباهت شهید آیت الله رئیسی، با شهدای شاخص
📌 بی شک شهدای شاخص، اشتراکاتی با هم دارند که به برخی از آن ها اشاره می شود:
1️⃣ تلاش بی وفقه و پرکاری
✍🏻 بی شک تلاش بی وقفه، از مهمترین شاخصه های شهید آیت الله رئیسی بود و این خصوصیت در شهدایی مانند شهید چمران و شهید حاج قاسم سلیمانی نیز به خوبی قابل مشاهده بود.
2️⃣ بی خوابی و بیداری های طولانی
✍🏻 شهید حاج قاسم سلیمانی خطاب به دخترش می نویسد: دخترم 30 سال است نخوابیده ام، من در چشمانم نمک می ریزم تا خوابم نبرد. این بیداری های طولانی در شهید دکتر ابراهیم رئیسی نیز وجود داشت.
3️⃣ متهم نکردن دیگران
✍🏻 یکی از خصوصیات انسان های با ایمان، متهم نکردن دیگران است.
🖤 این همان جمله معروف شهید حاج قاسم سلیمانی است که می گفت: شرط شهید شدن، شهید بودن است.
📎 #طلبه_شهید
📎 #طلبه_خدمتگزار
📎 #رئیسی
📎 #سید_شهیدان_خدمت
💠 تکریم دختر
💢 پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله می فرماید:
✍🏻 مَنْ كانَ لَهُ أُنْثى فَلَمْ يُبِدْها وَ لَمْ يُهِنْها وَ لَمْ يُؤْثِرْ وَلَدَهُ عَلَيْها أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ .
🌸 هركس دخترى داشته باشد كه او را تباه نسازد؛ و خوارش نكند؛ و پسرش را بر وى برترى ندهد، خدا او را به بهشت مى برد .
📚 مستدرك الوسائل، ج 15، ص 118 .
📎 #طلبه_شهید
📎 #طلبه_خدمتگزار
📎 #شهید_جمهور
📎 #رئیسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻آیا فکر کردن به گناه در قیامت عقوبت الهی را در پی دارد؟
🎙 پاسخ در کلام حجت الاسلام#محمدی
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🗓 شنبه ۵ خرداد؛ مراسم بزرگداشت رئیس جمهور فقید و همراهان گرامی ایشان از سوی رهبر انقلاب اسلامی
▪️به منظور بزرگداشت حجتالاسلاموالمسلمین رییسی رییس جمهور فقید، حجتالاسلاموالمسلمین آلهاشم امام جمعه فقید تبریز، آقای دکتر حسین امیر عبداللهیان وزیر امور خارجه فقید، آقای دکتر مالک رحمتی استاندار فقید آذربایجان شرقی، سردار سیدمهدی موسوی سرتیم حفاظت رییس جمهور و عزیزان کادر پرواز، مجلس بزرگداشتی از سوی حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در روز شنبه ۵ خرداد از ساعت ۹:۳۰ صبح در حسینیه امام خمینی(ره) برگزار می شود.
📢 ورود عموم جهت شرکت در این مراسم آزاد است.
💻 Farsi.Khamenei.ir
بنویسید در سالروز فتح خرمشهر
ابراهیم رئیسی فاتح قلب ها شد... 💔
03/03/03
#شهید_جمهور
#شب_جمعه 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر شبهای جمعه؛
شبهایی که بوی محرم تو را میدهد
شبهایی که فراق و دلتنگیِ تو بیداد میکند..
سلام بر شبهای جمعه ...
و بر دلهایی که در راه کربلاست ...
آه_کربلاء ..💔
#شبجمعستهوایتنکنممیمیرم💔
#شبتونبخیر✨
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم :
🪧تقویم امروز:
📌 جمعه
☀️ ۴ خرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۵ ذی القعده ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 24 می 2024 میلادی
📖حدیث امروز:
🔅 امیر المومنین علیه السلام:
🌴 هیچ شفیعی نجات بخش تر از توبه نیست.
📙نهج البلاغه #حکمت_371
🔖مناسبت امروز:
🔹روز دزفول روز مقاومت و پایداری
سلام امام زمانم✋🌸
آقاجان درست است که لایق آمدنت نیستیم...
اما قرنهاست بار انتظار تورا بر دوش کشیدهایم اُفتان و خیزان میرویم و همچنان انتظارت را بردوش میکشیم...
و شاید خیلی زود میآیی و ما این غمی را که به سنگینی قرنهاست به زمین میگذاریم،
مولاے من! ما به امید رویاے آمدنت نفس میکشیم زودتر برگرد...
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین ....
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
⭕️ بنویسید در سالروز فتح خرمشهر
ابراهیم رئیسی فاتح قلب ها شد... 💔
03/03/03
💠از خانه دنیا تا منزل آخرت
📌 به سید ابراهیم پیشنهاد دادند خانه راننده ی جمشید آموزگار (نخســـــت وزیر اسبق شاه) همراه با بخشی از باغش که حدود ۸۰۰ متر می شد، با قیمت ارزان بخرد ولی قبول نکرد.
❌ معتقد بود مردم انقلاب نکردند که مدیرانشان بروند در خانه های اشرافی زندگی کنند.
🔰برای همین عصرها، کارش کـــــــــه تمــام مــی شد راه می افتاد و می رفت ســـــــــراغ بنگاه های امـــــــلاک تــــــــا بــرای زن و بچه اش خانه پیدا کند.
✅بالاخره به هر زحمتی بود، با پول خودش خانه خرید. البته نصف پول را قرض کرده بود و تــــــا مدت ها داشت قرض هایش را صاف می کرد، آن هم زمانی کــــه یکی از آدمهای شناخته شـده قوه قضاییه بود.
📎 #طلبه_شهید
📎 #طلبه_خدمتگزار
📎 #رئیسی
📎 #سید_شهیدان_خدمت
تمام شئون #عاقبت_بخیری در کیفیت شیر و حیای این مادرهاست. دانایی و مهارت و طهارت این مادر دستاورد تمدن اسلامی است. مادران ویژه تمدن منفور غربی هم وسعت روحیشان جنایتکاران صهیونیستی را تحویل جامعه بشری داده است..
#شهید_خدمت
#شهید_جمهور
#حاج_قاسم
🔸️ ۴ خرداد ماه #روز_دزفول، روز مقاومت و پایداری گرامی باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ ادای احترام وزرای ورزش کشورهای عضو شانگهای به رئیسجمهور شهید ایران در ابتدای جلسۀ امروز در قزاقستان
🔹در این جلسه وزیر ورزش ایران حضور دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بدون تعارف با خانواده شهید قدیمی، مهندس فنی پرواز بالگرد حامل رئیسجمهور شهید
شهدارایادکنیمحتیباذکریک#صلوات🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چطور فرزندمان نمازخوان و باحجاب میشود؟
📚اصول رو اصلاح کن فروع خودش میاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سردار سلامی: کار شهید موسوی فقط حفاظت از رئیسجمهور نبود
♦️او باید امنیت نهاد ریاستجمهوری و سفرهای هیئتدولت را تامین میکرد. این ماموریتها یک فرمانده رشید و شجاع و ازجانگذشته میخواست.
♦️از این شهید ۴ فرشتۀ معصوم باقی مانده است.
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سردار سلامی: هیچ چیزی جز فداشدن ما جواب محبت شما نیست
♦️شهادت این عزیزان یکطرف اما این خیزش مردم ما افتخاری جهانی خلق کرد. شما دشمنان ما را ناامید کردید و مشعل فتنههایشان را خاموش کردید.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت76 روی تختم دراز کشیدم و آهنگی از گوشی ام پلی کردم
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت77
*راحیل*
از وقتی آرش را با آن حال جلو درخانه دیده بودم، به این فکر می کردم که چطور می توانم کمکش کنم.بخصوص وقتی سعیده برایم تعریف کرد که چقدر منتظر مانده بوده تا با او حرف بزند و از طریق سعیده حرفش رابه من برساند.
از این که به خاطر من آن همه غروروتکبرش را زیر پا گذاشته بود، برایم عجیب بود. چون من خیلی قبلتر هم متوجه آرش شده بودم و تیپ و مودب بودنش برایم جالب بود. گرچه هیچ وقت هم کلامش نشدم و اوهم متوجه ی من نبود. ولی مودب بودن هر کسی برایم باارزش بود.
مامانم همیشه می گوید:
– ادب بهترین سرمایه است.
دلم می خواست کاری براش انجام دهم.
یک لحظه به فکرم رسید که پیامی برایش بفرستم تا نگرانیم برطرف شود. ولی می دانستم این راهش نیست.
کتابی که از مامان گرفته بودم راتمام کردم. خیلی کتاب جالبی بود. با خواندنش فهمیدم چقدر همه ی ما زیاد اندر خم یک کوچه مانده ایم واین که قرار نیست برای زندگی بهتر، حتما همه چیز برایمان مهیا باشد، بلکه خیلی وقتها حتی باید خودمان را در رنج بیندازیم و رنجهایی را که داریم قبول کنیم.
این روزها تمام فکرم این بود، آیا واقعا کار درستی می کنم. به خصوص از وقتی که کتاب را خوانده بودم، با خودم می گفتم یعنی من دارم فرار می کنم از رنجی که خدا برایم قرار داده. رنج، داشتن یک شوهر غیر مذهبی.
فردا سیزده بدراست. مادرم از اول اعتقادی به سیزده بدر نداشت، آنقدر از این که ما خودمان روزهایمان را می سازیم و این حرف ها خرافاته و نباید دنبال حرفهای غیر واقعی برویم، برای خاله گفته بود که دیگر چند سالی بود که خاله اینا هم بیرون نمی رفتند. می گفتند ما که همه اش در حال پارک رفتن و بیرون رفتن هستیم، واقعا چه کاری است دقیقا روز سیزدهم فروردین توی این شلوغی و ترافیک، اعصابمان را خرد کنیم.
مامان هم می گفت:
–اگه کار واجبی باشه، آدم شلوغی و ترافیکش را هم به جان میخره. ولی به خاطر یه خرافات...
البته مامان دلیل اصلی فرارمردم رادرروز سیزدهم فروردین به دشت برایمان گفته بود.
پرده ی پنجره را جمع کردم تا کمی آفتاب بی جان بهار راداخل اتاق بکشم.
کتاب رادستم گرفتم و تکیه دادم به دیوار پایین پنجره و پاهایم را جوری دراز کردم تا آفتاب بی رنگ و روی بهار بتواند نوازششان کند.
دیروز دکترگفت انگشتهایم کامل جوش خورده و دیگر می توانم بدون عصا راه بروم.
باید عصای کمیل را پسش بدهم. برای ریحانه هم دلم تنگ شده بودم. نمی دانم از مسافرت امده اند یا نه. برایم سخت بود زنگ زدن به کمیل. از وقتی دیگربرایش کار نمی کردم، فکر می کردم شاید درست نباشد مزاحمش بشوم.
تازه ناهار خورده بودیم و دلم می خواست قبل از این که چرتم بگیرد کمی کتاب بخوانم.
کتاب را بازکردم وهنوز چند صفحه ایی نخوانده بودم که گوشیام زنگ خورد.
کمیل بود.
فوری جواب دادم.
با شنیدن صدای گرفته و سرفه های پشت همش نگران شدم و گفتم:
–سرما خوردید؟
ــ بله، زنگ زدم ببینم حال پاتون چطوره؟
ــ خوبم. دیگه راحت راه میرم، دکتر گفت کامل جوش خورده. کی از سفر امدید؟ ریحانه چطوره؟
–دیشب امدیم. ریحانه تا صبح نخوابیده از بس تب داشت، الانم دارو خورده به زور خوابوندمش.
با هینی که کشیدم، مامان که تازه وارد اتاق شده بود گفت:
–چی شده؟
کمیل از اون ور گفت:
–نگران نباشید الان تبش پایین امده.
مامان هاج و واج خیره به من مانده بود.
رو به مامان گفتم:
–ریحانه مریض شده.
دستش راروی قلبش گذاشت و گفت:
–ترسیدم دختر.
وقتی مامان صدای سرفه های خلط دار کمیل را از پشت گوشی شنید، گفت:
–این که خودش حالش خیلی بده.
می خوای براش سوپ درست کنم؟
به کمیل گفتم:
– مامان میگه می خواد براتون سوپ درست کنه.
–نه، بگو زحمت نکشند، خودم سوپ بار گذاشتم، فقط با ریحانه خیلی سخته، حال بلند شدن ندارم...
حرفش را بریدم و گفتم:
–من الان میام کمکتون نگران نباشید.
دوباره سرفه ایی کردو گفت:
–نه زحمت نکشید فقط خواستم از مادرتون بپرسم چیا باید بخورم که زودتر سرپا بشم. داروهایی که دکتر داده بود را خوردم فایده نداشت.
ــ باشه می پرسم و میام خودم اونجا براتون درست می کنم. فعلا خداحافظ.
دیگه نذاشتم حرفی بزند و دوباره تعارف کند گوشی را قطع کردم.
روبه مامان گفتم:
–مامان می تونم برم کمکش؟
مامان بامکث نگاهم کرد که خیلی حرف درونش مستتر بود. تنها معنی آشکارش این بود که: " تو به اوگفتی می آیم بعد الان اجازه گرفتن برای چیست؟"
شرمنده گفتم:
–مامان دلم واسه ریحانه می سوزه، باباشم که مریضه چطوری...
حرفم را بریدو همانطورکه ازاتاق خارج میشدگفت:
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت77 *راحیل* از وقتی آرش را با آن حال جلو درخانه دیده
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت78
یه کم آویشن میزارم ببر دم کن به هردوشون با عسل بده بخورن. به سعیده زنگ بزن اگه تونست بیاد باهم برید، اگه نه، زنگ بزنم آژانس.
باخوشحالی زنگ زدم به سعیده و ازش خواستم اگه کار داره با آژانس برم.
از حرفم بدش آمدوگفت:
– مگه باهات تعارف دارم. خب نتونم بیام راحت میگم دیگه. الان راه میوفتم.
چادر رنگیام را با وسایلی که مامان داده بودرا درکیفم جادادم.
مامان سفارش کرد، سبزی تازه بخصوص تره و شلغم هم بخرم و توی سوپش بریزم.
سعیده روبه روی یه سبزی فروشی نگه داشت گوشیام دستم بود. سُرش دادم روی داشبوردو گفتم:
– زود میام.
پیاده شدم و خریدهایم را انجام دادم. وقتی نشستم داخل ماشین سعیده گفت: –خدارو شکر دیگه پات خوبه ها.
نگاهی به پام انداختم.
– آره، یه ترک جزیی بوده که الان می تونم راحت راه برم.
ــ راستی برات پیام امد، چک کن ببین شاید آقای معصومی باشه، چیزی گفته باشه بگیری.
گوشی را برداشتم و به صفحه اش نگاه کردم.ضربان قلبم بالا رفت.
پیام را باز کردم.
آرش نوشته بود:
– میشه خواهش کنم فقط چند دقیقه با هم حرف بزنیم؟ اگه رودررو معذب هستید زنگ بزنم رو گوشیتون؟
سعیده نگاهش را از من گرفت و ماشین را روشن کرد.
–آرشه؟
گوشی را داخل کیفم انداختم.
– آره.
ــ اون روز که باهاش حرف زدم به نظرم آدم بدی نیومد. منظورم اینه از اون آدما که ذات بدی دارند یا منطق ندارند نیست.
دلم نمی خواست در موردش حرف بزنم تازه آرام شده بودم با فکر کردن به او دوباره بهم می ریختم. فقط با گفتن توکل به خدا، سکوت کردم.
وقتی رسیدیم سعیده گفت:
– خواستی برگردی زنگ بزن خودم میام دنبالت.
ــ ممنونم سعیده.
کمکم کرد تا خریدها را و عصا را از ماشین بردارم.
کمیل وقتی در را باز کرد دیدم ماسک زده. لبخند پهنش حتی از پشت ماسک هم مشخص بود.
خریدها را از دستم گرفت و گفت:
– لیمو ترش داشتیم چرا خریدید.
ــ اشکال نداره، لیمو ترش همیشه باید تو خونه باشه. زیادش ضرر نداره. چشمش به عصا افتادو گفت:
– می ذاشتین می موند من که لازمش ندارم.
–خدارو شکر که لازمش ندارید، ولی امانت رو باید به صاحبش داد.
به طرف اتاق ریحانه رفتم و سری بهش زدم، خواب بود چادرم را عوض کردم وارد آشپز خانه شدم و اول اسفند دود کردم و پنجره آشپزخانه را باز گذاشتم تا هوا عوض بشه.
کمیل سبزی را روی میز گذاشته بود پاکش می کرد. من هم به کمکش رفتم.
– شما برید استراحت کنید خودم پاک می کنم.
همانطور که سرش پایین بودگفت:
–وقتی گفتید میایید، حالم بهتر شد.
برای فرار از نگاهش گفتم:
–برم آویشن دم کنم. راستی عسل دارید؟
ــ توی یخچاله.
به نظرتون لیموترش هم توی دم نوشتون بریزم خوبه؟ ضرری نداشته باشه.
کمی فکر کرد.
– فکر نکنم مشکلی داشته باشه، ولی بازم از حکمیه خاتون بپرسید.
با خنده رفتم و از اتاق گوشی ام را آوردم و به مامانم زنگ زدم و پرسیدم، که گفت نه اشکالی نداره. گوشی را روی کانتر آشپزخانه گذاشتم و مشغول درست کردن، دم نوش و کمی فرنی برای ریحانه شدم.
کمیل به کانتر تکیه زده بودو جرعه، جرعه دم نوشش را می خوردو تعریف می کرد که چقدر حس بهتری دارد. من هم در حال شستن سبزی بودم.
با صدای گوشیام هر دونگاهمان به طرفش کشیده شد.
با دیدن اسم آرش رنگ از رخم پرید.
احساس کردم تمام بدنم گر گرفت، ماتم برده بود و خیره به گوشی مانده بودم.
کمیل خونسرد گفت:
–من میرم استراحت کنم.
ولی من فقط توانستم آب را ببندم.
گوشی آنقدر زنگ خورد تا صفحه اش دوباره تاریک شد.
بالاخره صدای گریه ی ریحانه مرا از بهت درآورد. به طرف اتاقش دویدم.
با دیدن من چند لحظه ساکت ماندو بعد دوباره گریه کرد.
تب نداشت. بغلش کردم و نشاندمش روی میز و فرنی که برایش درست کرده بودم با عسل بهش به خوردش دادم.
بعد، کمی از دم نوش، توی شیشه شیرش ریختم با کمی عسل به دستش دادم.
شروع کرد به مک زدن. سر حال تر شده بود.
نزدیک غروب بود، سوپ آماده شده بود. باخودم فکر می کردم که برایش به اتاقش ببرم یا نه که با صدای زنگ آپارتمان حواسم به در چسبید.
زهرا خانم بود. با یک کاسه شیر برنج دردستش.
بادیدن من بغلم کرد. روبوسی کردیم و عید را به هم تبریک گفتیم.
برایش ماجرای امدنم را توضیح دادم .
با ناراحتی گفت:
–راحیل جان، شرمنده کردی. وظیفه ی منه که به برادرم برسم. اما الان دوروزه خانواده شوهرم از شهرستان امدن. همش سرم به اونا گرمه، حتی نتونستم یه سوپ واسه کمیل درست کنم. الان یه ذره شیر برنج درست کردم گفتم بیارم هردوشون بخورند. نگاهی به قابلمه ی حاوی سوپ کرد.
–بوی سوپت ساختمون رو برداشته ها.
نگاهی به پام انداخت.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸