💢#فلسفه_حجاب💢
#قسمت_اول
۱. #امنیت_بانوان:
💯#حجاب، محکمترین وسیلهای است که زن میتواند به کمک آن، #احساس_امنیت کند.
پوشش زن، قدرت مرد را در سودجویی #محدود میسازد.
⛔️ حجاب، پیشگیری از #بهره_جویی هایی است که از سوی مردان #هوسران دنبال میشود.(۱)
👈و به طور طبیعی، حجاب زن برای مردان نیز موجب #امنیت_خاطر میشود.
✅برای این که محیط، #سالم و #دارای_امنیت باشد و زن بتواند کار خود را در #جامعه انجام دهد و مرد هم بتواند مسئولیتهای خود را به خوبی انجام دهد، اسلام حجاب را معین کرده است.👌(۲)
💠#شهید_مطهری میفرماید:
استفاده زنان از پوششهایی که بر سر میکردند دو جور بوده است: یکی صرفا جنبه تشریفاتی داشته است؛ همانگونه که در عصر حاضر بعضی از بانوان چادری را میبینیم که چادر داشتن آنها صرفا جنبه تشریفاتی دارد و وضع چادر سر کردنشان نشان میدهد، اهل پرهیز از معاشرت با #نامحرم نیستند.
نوع دیگر پوشش؛ #حقیقی و #همراه_با_انگیزه است و "در هر شرایطی" پوشش کامل دارد و از پوشش خود مراقبت میکند. خود به خود این نوع پوشش دورباش ایجاد میکند و ناپاکدلان را مأیوس میسازد.(۳)
🔻"جودیت میل" خبرنگار روزنامه "نیویورک تایمز" طی مقالهای با عنوان؛ ”زنان در آغوش اسلام، امنیتی تازه مییابند“ مینویسد:
«پوشش حجاب برای زن این امکان را فراهم ساخته که در شهرهای شلوغ بتواند به راحتی #فعالیت کند و از #مزاحمت مردان در امان بماند. این لباس یک پیام غیرقابل تردید به اطرافیان میفرستد و میگوید: این زن #نجیب است، به او کار نداشته باشید.
و به وی اجازه میدهد بدون این که مورد #آزار قرار گیرد در اتوبوسهای شلوغ شهر سوار شود»(۴)
♻️"جولیانو آماتو" وزیر کشور ایتالیا، در مراسمی که با عنوان؛ ”زن و جامعه“ برگزار شده بود، حجاب را یک محافظت کننده برای زنان خواند.(۵)
#ادامه_دارد
📚 ۱. یادداشتهای استاد مطهری، ج۳، ص۱۸۷
۲. زن ریحانه آفرینش، ص۷۸، نشر نوای قلم
۳. مسأله حجاب، ص۱۶۳
۴. روزنامه رسالت، ۷۳/۴/۲، ش۲۲۴۲۰
۵. هفتهنامه پرتو، ش۳۸۸
#سنگر_عفاف_وتربیت
@dadhbcx
🔴 #فرمول_زیبای_قرآنی
💠 با همسرم آیه ی هفتم سوره ابراهیم علیهالسّلام را میخواندیم :
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»(و به یادآورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد اگر شکرگزارى کنيد، نعمتم را بر شما میافزایم و اگر ناسپاسى کنيد، مجازاتم شديد است!)
💠 به #همسرم گفتم پس اگر بخواهم کاری کنم که خوبیهای شما بیشتر شود باید از خدا بابت نعمتهایی که از طریق شما به من داده تشکّر کنم و اگر بخواهم با نق زدن و توقّعات زیاد، #ناسپاسی کنم طبق فرمایش قرآن وضعیت زندگیمان عذابآور خواهد شد.
💠 با هم قرار گذاشتیم چند دقیقه به نوبت این فرمول را #اجرا کنیم:
خدایا شکر که همسرم #مهربان است! خدایا ممنونتم که همسرم مودّب است! الحمدلله که همسرم #سالم است و درگیر بیماری نیست! خدایا شکرت که همسرم بچهها را خوب تربیت میکند! الحمدلله که همسرم آبروی مرا #حفظ میکند! خدایا سپاس که همسرم بیکار نیست! خدایا ممنونتم که توان جسمی به همسرم دادی تا برای همسر و فرزندانش #آشپزی کند! خدایا شکر که پاهای سالم به همسرم دادی تا برای خرید و امور خانه بتواند رفت و آمد کند! الحمدلله که به من #چشم دادی تا از دیدن همسرم لذّت ببرم! الهی شکر که راهنماییام کردی تا به نعمتهایی که از طریق همسرم به من عطا کردی توجّه کنم! خدایا...
💠 اقرار میکنم بعد چند دقیقه، دلم چنان #لطیف و رقیق شد که اشک شوق، اشک خجالت از خدا بر گونههایم سرازیر گشت و لذّت #مناجات با خدا را چشیدم.
💠 فقط پنج دقیقه در روز این فرمول زیبا را #تمرین کنید!
#زنـدگــی_قـرآنـی_مهــدوی✅
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۲۵ با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری ا
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۲۶
و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بالاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم...
ظاهراً هدف گیری مصطفی کار خودش را کرده بود.. که صدای تیراندازی تمام شد،..
ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند..
و با همین وحشت از در خارج شدیم.چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند..
تا بالاخره به خانه رسیدیم...
و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم..
و مادرش با آیه آیه قرآن دلداری ام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند...
مثل رؤیا بود که از این معرکه #خسته و #خاکی ولی #سالم برگشتند..
و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب هایم نمیآمد..
و اشک چشمم تمام نمیشد...
🕊ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست،..
🌸اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد،..
در را پشت سرش بست..
و بی هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین
نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت.. و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد..
که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد.. و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد..
که سرش را کج کرد و آهسته پرسید
_چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟
به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود.. که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید..
و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید
_هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!
لحنش شبیه...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد