شاید خُرافاتی به نَظَر بیایَد، امّا من می گویَم غَذا توی بشقاب های گلسُرخی خوش طَعم تَر اَست!
انگار که آن گل های سُرخِ جادویی، دَستی به سَر و رویِ غذاها می کِشَند و رنگ و بویِشان را بیشتَر می کُنَند.
یا اصلا آن پارچِ بلوریِ قدیمی، که نه خیلی شَفّاف و ظریف اَست و نه خیلی طرّاحیِ عجیب و غریبی دارَد، امّا دِلبَری کردَن را خوب بَلَد اَست ...
یا همین قاشق و چنگال های خانه ی مادربُزُرگ که تَنِشان باغِ گُل های نُقره ایست ...
از سُفره هم بگویَم که تِرمه و قَلَمکارَش یک صفایی دارَد و آن مُشَمّایی های خوش طَرح و نَقش ، یک صفای دیگَر ...
این چیزها قِصّه نیست ؛
اگر بِخواهی ، همین زیبایی های ساده دَست به دَستِ می دَهَند و تو را از چنگِ خستِگی ها و تَلخی ها، رها می کُنَند ...
کافیست ، خو بگیری به دیدنِ زیبایی ها و دِل به دِلِ خیالَت بِدَهی تا به قَدرِ خوردنِ یک بُشقاب پلو مُرغ، تو را میانِ نور و رنگ رَها کُنَد ،
آن وَقت اَست که هم غَذا به جانَت می نِشینَد و هَم آرامِش . . .
#ظهرتون_بخیر