eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
785 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
9هزار ویدیو
333 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏳🏴🏳 در از چند منظر میتوان مورد بررسى قرار داد: 1 - و از امام حسين ( عليه السلام) 🌺 ، با بينشى ژرف، به از ( عليه السلام) پرداختند . ✅ آنان چه از شروع قيام و چه از آن، و براى مولايشان بودند و اين را با به ، با و ... به اثبات رسانیدند. @dadhbcx
🏴🏳🏴🏳 2. و به مبارزه در ، ⭕️آن گاه كه جنگى نابرابر ميان سپاه دشمن و امام حسين ( عليه السلام) و يارانش در حال وقوع بود، با آگاهى از نتيجه ظاهرى جنگ، مردان خويش را به مبارزه عليه نابخردان و نامردمان . آنان به چنان درجه اى از اعتقاد رسيده بودند كه در برابر خدا، تسليم محض بودند . اگر كمى دقت نماييم، میبينيم كه آنان میتوانستند دنيا را بر و ترجيح داده و با اصرار از همسران خود بخواهند كه از معركه بگريزند . اما نه تنها اين كار را نكردند، بلكه براى و بودند . @dadhbcx
🔷️ادامه مبارزه پرقدرت و قانونی با فساد☝️ 📌رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمودند: 👈 با که در این دوره به خود رسیده است باید و بر اساس و و و همچنین و به افراد با ادامه یابد... 💢مشروح سخنان را در این آدرس دنبال کنید👇 https://www.irinn.ir/fa/news/797107/ 🌴 @dadhbcx 🌴
: 🌴امام علیه السلام الگوی ملت بود. ایشان مظهر با بود، او برای بود. او برای و مبارزه میکرد، او از نمی ترسید، او درحقیقت امام و و این حرکتی بود که امروز همگی دست به دست آن را میکند... ─┅═༅𖣔🖤𖣔༅═┅─ 🌴 @dadhbcx 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 جهت افزایی 🔴 🔷️امام علیه السلام در دو جبهه مبارزه کردند، اول درجبهه ی فکر واندیشه اسلامی و تبیین قرآن واسلام راستین ، ثانیا در جبهه درگیری وبرخورد سیاسی ✅ مبارزه فقط نشستن از اسلام چیزهایی رو بیان کردن، بدون یک جهت گیری و مبارزاتی نیست❗این نیست... 🌴 @dadhbcx 🌴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمت ۶ او با لبخندی فاتحانه خبر داد... _مبارزه یعنی این! اگه میخوای کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد! با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم.. و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد _من میخوام برگردم ... یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم _پس من چی..؟؟ نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد _قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم! کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم _هنوز که درسمون تموم نشده! و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید.. _مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟ به هوای 🔥عشق سعد🔥 از بریده بودم و او هم میخواست بگذارد... که به دست و پا زدن افتادم.. _چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟ نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید _نازنین! ایندفعه فقط و و نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟ دلم میلرزید.. و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند.. که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و حرف زدم.. _برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر میکنی.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۵ و حالا مرا این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید... دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد.. و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد _به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت! و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد _البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم! دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم 🌸خون مصطفی🌸 هم به آستینش ریخته.. و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد.. که حالم از این و به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد _فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم! دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد.. و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده.. که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم... بدنم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید _البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم،..... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد