eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
789 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀هرقدر فرزند خود را از سن پايين تري به وسيله حرف زدن با او و تشويق كردنش به پاسخ دادن، تحريك به صحبت كردن كنيد، زودتر ياد مي گيرد صحبت كند و كيفيت گفتار او نيز بهتر خواهد بود. ♦️بنابراين، از روز نخست تولد فرزندتان، بدون وقفه صحبت كنيد و همه گفتگوهاي خود را به صورتي بسيار نمايشي و اغراق شده انجام دهيد. ❣اللهم ع‌جل‌لولیک‌الفرج❣ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔅 نیاز جوانان به شادکامی، یک نیاز اصیل روانی است. در یک تجزیه و تحلیل روانی، برخی از آثار شادکامی معقول عبارتند از: ▪️ انگیزه‌های درونی به وسیله‌ی شادکامی، تقویت شده و جوانان با تکیه بر آنها، می‌توانند به هدف‌های دراز مدت زندگی بیندیشند. ▪️جوانان با نشاط، استقامت بیشتری در مقابله، با سختی‌ها از خود نشان می‌دهند. ▪️شادکامی و مسرت باطنی به جوانان فرصت می‌دهد تا مناسبات اجتماعی خویش را بهبود بخشند. ▪️ شادکامی، جوانان را در مقابله با اختلالات عصبی و روحی، یاری می‌کند. ▪️ شادکامی، موجب توسعه‌ی دنیای ارتباطی نسل جوان می‌شود. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
پیاده ‌روی روزانه افسردگی را کاهش میدهد طبق تحقیقات ؛ افرادی که بیش از 4 ساعت در هفته‌ پیاده روی می کنند، 44% نشانه ‌های افسردگی کمتری دارند مطالعات مختلف نشان داده است که ورزش به اندازه داروهای ضد افسردگی تاثیرگذار است ورزش تغییراتی در مغز ایجاد میکند که میتواند بر نشانه ‌های افسردگی تاثیرگذار باشد 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
اشتباهات در تشویق ١. تشويق كنايه آميز : چى شده انقدر غذاتو تميز خوردى؟ /چى ميشه هميشه اينجورى تميز غذا ميخوردى؟(كه اين نوع تشويق منجر به خاموشى رفتار درست كودك خواهد شد). تشويق اغراق آميز: تو بهترين نقاش دنيايى(در اينجا راه درست آنست كه تلاش كودك ستايش شود نه آنكه به نادرست مبالغه آميز رفتار شود چراكه اگر شكست در مراحل بعدى رخ دهد تبعات سنگينى براى روان كودك به همراه خواهد داشت). 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
ناراحت کننده ترین جملات برای کودکان «گریه نکن» پدر و مادر هميشه بايد بر احساسات فرزندشان مهر تاييد بزند. کودکان باید در بیان احساسات‌شان آزاد باشند. زمانی که به کودکتان می گویید: «گریه نکن» در واقع به او می‌فهمانید که گریه کردن اشتباه است، در صورتی که این کار طبیعی است. در جواب ميشود گفت "ميدانم ناراحتي منم هم سن تو بودم ناراحت ميشدم" و بعد كودك را ارام كنيد. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
بدون داد زدن هم می توان کودک را تربیت کرد برای برنده شدن در دعوا، هوشمندانه ترین روش بیرون آمدن از حالت جنگ و دعوا است. به جای اینکه شما در یک طرف میدان مبارزه و کودک در طرف دیگر بایستید و با هم بجنگید، بهتر است با یکدیگر همفکری کنید و برای حل مساله پیش آمده چاره بیاندیشید. ابتدا موقعیت درست را برای او توضیح بدهید. سپس چند پیشنهاد دیگر به او بدهید. به این ترتیب کودک متوجه می شود او نیز تا اندازه ای روی شرایط کنترل و حق انتخاب دارد. اگر این روش هم کارساز نبود، باید سعی کنید این تنش را با کمی خنده، شوخ طبعی و به دست آوردن دل کودک از میان ببرید. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
از بهلول پرسیدند: زندگی آدمی به چه ماند؟ بهلول گفت: به نردبانی دو طرفه که از یک طرف؛سن بالا میرود و از طرف دیگر ؛ زندگی پایین می آيد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت297 سعیده هیچ وقت روی حرف مادر حرفی نمیزد. مادر سعیده را به اتاق خودش
مادر محتویات لیوان را به خوردم داد. به چند دقیقه نکشید که عرق کردم و گرمم شد. پتوها را کنار زدم. احساس بهتری داشتم. با نوازش‌های مادر دوباره خوابم گرفت. در عالم خواب صدای خاله را شنیدم که به سعیده می توپید. –تومثلا امدی اینجا حال این رو خوب کنی؟ حال اینو که خوب نکردی هیچ، حال خودتم بهتر از این نیست که...دلم برای سعیده سوخت. دست خاله روی موهایم کشیده شد. –الهی خالت بمیره. چشم‌هاش گود افتاده، نه اسرا؟صدای اسرا نیامد و خاله ادامه داد: –وا تو چرا غمباد گرفتی خاله؟ چشم‌هایم را باز کردم و با لبخند سلام کردم و تا خواستم بلند شوم خاله اجازه نداد و صورتم را بوسید. –بخواب عزیزم، راحت باش. حالت بهتره ؟ – خوبم خاله. –الهی خالت بمیره و این روزای تو رو نبینه. –ای بابا، چیزی نشده که خاله، مگه مردم که بغض می‌کنید؟ خاله بغضش را فرو داد. –این حرفها چیه میزنی، خدانکنه، دشمنات بمیرن قربونت برم. یه مو از سر تو کم بشه خالت می میره، انشاالله همیشه تنت سالم باشه. لبخند زدم و گفتم: –الان شما مویی توی سرم می بینید که می ترسید کم بشه؟ –عه، راحیل، نگو، موهات مگه چشه به این قشنگی، فقط یه کم کوتاه ترشده... سعیده که خیالش از حال من کمی راحت شده بود. جلوتر آمد و گفت: –یه کم؟ خاله لبش را گزید و گفت: –خب حالا، اتفافا خوب کاری کرده، اصلا موهاش بی‌جون شده بود، اینجوری تقویتم میشه. اسرا بیرون رفت و با یک لیوان شربت عسل برگشت. –پاشو این رو بخور راحیل. امشب من شدم مسئول خورد و خوراک تو. این سعیده که خیرش به ما نمیرسه، همش دردسره. سعیده پشت چشمی نازک کرد و گفت: –تا تو باشی دیگه با من درست صحبت کنی. لیوان را گرفتم و روی میز کنار تختم گذاشتم. خاله که روی تختم نشسته بود بلندشد که برود. چشمش به کاغذهای ریز ریز شده ایی که شاهکار سعیده بود افتاد. –اسرا، سعیده، حالا یه روز راحیل مریضه‌ها وضع اتاق باید این باشه؟ پاشید پاشید با هم اینجا رو تمیز کنید. این روزها سعیده و اسرا تمیز‌ کاری اتاق را انجام می‌دادند. حالا این شماتتهای خاله باعث خنده‌ام شده بود.سعیده لیوان را نزدیک لبهایم آورد و آرام گفت: –بخور دیگه، الان خاله‌ام میاد بیچاره اسرا رو می‌کوبه که چرا این رو به خوردت نداده. ما دو تا که شانس نداریم. چشمکی زدم. –خوبه الان بهش بگم تو این مدت اولین باره که یه کارمثبت کردی و یه لیوان شربت دادی دستم؟ –هیس، بزار مامانم بره، من و اسرا حسابت رو می‌رسیم. –فعلا که اسرا طرفه منه و با تو شکر آبه، –نه بابا، اگه خاله حرفش رو نمیشنید که مشکلی نبود. تقصیر من چیه خاله خیلی دوسم داره. لبخند زدم. –آهان، واسه همین تو اتاق سرت داد میزد. –اون دادا لازمه، چوبه خاله گُلِ، هر کی نخوره خُله، ببین تو نخوردی یه کم پنج میزنی. بلند خندیدم. اسرا جارو به دست وارد اتاق شد و گفت: –بد نگذره، واقعا من چه گناهی کردم دختر کوچیکه این خونه شدم. سعیده فوری جارو را از دست اسرا گرفت و گفت: –بده خودم جارو می‌کنم. امشب آخرین شبه که اینجام، میخوام خاطره خوش براتون باقی بزارم. اسرا با ناراحتی گفت: –نه سعیده نرو. –ندیدی مامانم چی گفت، این مریضی راحیل همه چیز رو خراب کرد. فردا دوباره میام دیگه. بعد از چند دقیقه از جایم بلند شدم. –اسرا چادرم رو میاری، میخوام برم سالن پیش بقیه.سعیده گفت: مردا نیومدن، گفتن تو مریضی یه وقت سختت میشه، موندن خونه. اسرا با خنده گفت: –پس نمی‌بینی یه ساعته واسه خودم راحت میرم میام. –راست میگیا حواسم نبود. سعیده خندید: –راحیل گفتم پنج میزنیا. می‌بینی اسرا، حالا که خیالش راحت شد همه‌ی کارا داره انجام میشه، به طور ناگهانی حالش خوب شد. اسرا با دلسوزی گفت: –ول کن سعیده، من حاضرم همه‌ی‌ کارها رو انجام بدم، ولی راحیل حالش خوب باشه. با بی حالی گفتم: –یاد بگیر سعیده، نصف توئه کنار مادر و خاله نشستم. خاله بامزه گفت: –همچین اسرا و سعیده رو به کارکشیدم که نیم ساعت دیگه بری توی اتاقت شده دسته‌ی گل. سرم را به بازوی خاله چسباندم. –خاله هر وقت میای، خونه انرژی می گیره، زود زود بیا دیگه. –مثلا نماینده خودم رو فرستادم، امده اینجا اونقدر خورده خوابیده اضافه وزن پیداکرده. خندیدم. –همیشه همینجوره خاله، باید بالا سر نماینده‌ها بود وگرنه خدا رو بنده نیستن که...خاله خندید. رو به مادر گفتم: –مامان یه چیز مقوی بده بخورم، جون بگیرم. آخرشب می‌خوام درس بخونم. –مگه میخوای بری امتحان بدی؟ –آره، امتحان فردام زیاد سخت نیست. –آخه من به آقا کمیل زنگ زدم گفتم فردا نمیتونی بری دانشگاه. –عه، خب الان یه پیام بهش میدم، میگم بیاد. –میخوای فردا رو حالا با آژانس برو، –نه مامان، حوصله عصبانیتش رو ندارم. اون به هیچ کس اعتماد نداره. حتی میخوام با سعیده برم، کلی سفارش میکنه و زنگ میزنه. نمی‌دونم اونفریدون چی بهش گفته که اینقدر نگرانه.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت298 مادر محتویات لیوان را به خوردم داد. به چند دقیقه نکشید که عرق کردم
بعد از رفتن خاله و سعیده، با این که کمی ضعف داشتم ولی شروع به درس خواندن کردم. نزدیک نیمه شب بود که یادم افتاد هنوز به کمیل پیام نداده‌ام. فوری گوشی را برداشتم، چون دیر وقت بود دو دل شدم برای پیام فرستادن. ولی وقتی یاد عصبانیتش افتادم فوری گوشی‌ام را باز کردم. چند ساعت پیش خودش پیام داده بود و حالم را پرسیده بود. تشکر کردم و نوشتم که فردا برای امتحان میروم. فوری جواب داد: –مگه حالتون خوب شده؟ از این که هنوز بیدار بود تعجب کردم. –بله بهترم. –خیلی نگرانتون بودم، از نگرانی خوابم نمیبرد، بخصوص که جواب پیامم رو هم ندادید. –ببخشید، مهمون داشتیم گوشیم رو چک نکردم. –خدا ببخشه، فردا می‌بینمتون. تا اذان صبح درس خواندم. همین که نمازم تمام شد سر سجاده از خستگی خوابم برد. با صدای زنگ گوشی‌ام از خواب پریدم. اسرا چادر به سر وارد اتاق شد و گفت: –راحیل صدات کردم باز خوابیدی؟ بعد نگاهی به صفحه‌ی گوشی‌ام انداخت. –اوه، اوه، بادیگارد خشنه پشت خطه، خدا به دادت برسه. با شنیدن حرف اسرا به طرف گوشی‌ام شیرجه زدم و پرسیدم: –مگه ساعت چنده؟ نگاهی به ساعت انداخت. – فکر کنم یه یه ربعی پایین وایساده باشه. –وای! اسرا، کاش با کتک بیدارم می‌کردی. فوری گوشی را جواب دادم. –الو. بر خلاف انتظارم خیلی آرام و متین گفت: –خواب موندید؟ شرمنده گفتم: –ببخشید. الان آماده میشم میام. –منتظرم. اسرا نوچ نوچی‌ کرد و گفت: –خدا به دادت برسه. من رفتم خداحافظ. به سرعت برق آماده شدم و صبحانه نخورده به طرف آسانسور دویدم. مادر لقمه‌ایی دستم داد و سفارش کرد که حتما بخورم. سوار ماشین که شدم دوباره عذر خواهی کردم. ریحانه داخل صندلی‌اش خواب بود. کمیل همانطور که به روبرو نگاه می‌کرد گفت: –یعنی من اینقدر بداخلاقم؟ با تعجب نگاهش کردم. –آخه خیلی با حول تلفن رو جواب دادید. الانم اونقدر دست پاچه و رنگ پریده‌اید انگار که از من وحشت دارید. –نه، رنگ پریدگیم واسه کم خوابیمه. دست پاچگیم هم واسه اینه که شما رو معطل گذاشتم. –حتما شب تا دیر وقت درس می‌خوندید؟ –بله. اصلا نفهمیدم کی خوابم برد. –راستی فنی زاده گفت هفته پیش برای فریدون احظاریه فرستاده، احتمالا تا حالا به دستش رسیده. با تعجب پرسیدم: – مگه آقای وکیل آدرسش رو داشتن؟ –نه، مثل این که زنگ زده به فریدون و با یه کلکی گرفته. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: –خدا به خیر بگذرونه. بعد از یک سکوت طولانی نزدیک دانشگاه ترمز کرد و پرسید: –امتحانتون کی تموم میشه؟ –کمتر از یک ساعت. –پس من ریحانه رو میبرم مهد، بعد میام دنبال شما. اگر دیر رسیدم بیرون نیایید زنگ میزنم. لبخند زدم و گفتم: –حالا دیگه تروریست نیست که یهو غافلگیرم کنه... اخم کرد. –چرا، بعضیها از اونام بدترن، شخصیت آدمها رو ترور می‌کنن. بعد از امتحان جلوی در دانشگاه ایستادم اثری از کمیل نبود. بچه‌ها در رفت و آمد بودند. دانشگاه تقریبا خلوت بود. داخل رفتم و قدم زنان به محوطه‌ی پشت دانشگاه رسیدم. روی صندلی شکسته‌ایی که هنوز آنجا بود نشستم و خاطراتم را مرور کردم. حرفهایی که سوگند در مورد آرش شنیده بود را اینجا به من گفت. ذهنم شرطی شده بود ناخوداگاه خودش این فکرها را پس زد. انگار واقعا ذهنم قوی شده بود و زورش به این جور افکارم میرسید. همه ی اینها را مدیون مادرم بودم. بلند شدم تا به طرف در دانشگاه بروم و نگاهی به خیابان بیندازم. همان لحظه با دیدن فریدون که به طرفم می‌آمد خشکم زد. –خیلی وقته دنبالت می‌گردم، امدی اینجا؟ مطمئن بودم نرفتی چون اونی که بیرون وایساده گفت هنوز بادیگارتت نیومده. قدرت حرکت نداشتم. –نترس کاریت ندارم. دیگه تلفن غریبه جواب نمیدی مجبور شدم حضوری خدمت برسم. بعد برگه‌ایی از جیبش درآورد. –این چیه؟ مگه با این بادیگاردت قرار نزاشتیم که من رضایت بدم شمام شکایتی نکنید؟ –به لکنت گفتم: –چون بعدش مزاحمم شدی، تلفن زدی و... –باشه دیگه نمیشم به شرطی که توام شکایتت رو پس بگیری. چند قدم جلو امد. تکانی به خودم دادم و به طرف در دانشگاه حرکت کردم. –کجا میری؟ دارم حرف میزنم. سرعتم را بیشتر کردم. او هم پشت سرم آمد و با صدای بلند گفت: –اگر شکایتت رو پس نگیری بد می‌بینی، من که آب از سرم گذشته چه یک وجب چه صد وجب. احساس کردم صدایش نزدیک تر شد. شروع به دویدن کردم. از در دانشگاه رد شدم. کمیل نبود. به طرف خیابان اصلی می‌دویدم. تقریبا به سر خیابان رسیده بودم که کمیل را دیدم. جلوی پایم ترمز کرد و خم شد در جلوی ماشین را باز کرد. خودم را داخل ماشین انداختم. صدای موسیقی که پخش میشد را قطع کرد.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت299 بعد از رفتن خاله و سعیده، با این که کمی ضعف داشتم ولی شروع به درس
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 احساس امنیت کردم. پیش او که بودم از هیچ چیز نمی‌ترسیدم. خیالم راحت بود. مات و مبهوت نگاهم می‌کرد. –میشه از اینجا بریم؟ دور زد و گفت: –آخه بگید چی شده؟ –اون اینجا بود. پایش را روی ترمز گذاشت و گفت: –کی؟ فریدون؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. دستش به طرف در رفت. –در ماشین رو قفل کنید و بشینید تا من بیام. با استرس گفتم: –کجا؟ عصبی گفت: –الان میام. دستم را دراز کردم و آستین لباسش را گرفتم و هر چه التماس داشتم در چشم‌هایم ریختم. –تو رو خدا نرید. من می‌ترسم. من رو تنها نزارید. اون تنها نیست. یه مرد دیگه هم باهاش بود. نگاهی به دستم انداخت و صاف نشست. –آروم باشید. باشه نمیرم. رنگتون بد‌جور پریده. نترسید، من اینجام. بغض کردم و گفتم: –چطوری نترسم، آرامش ندارم. شده کابوسم. زندگیم به هم ریخته. امنیت ندارم... دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. اشکهایم به هم امان ندادند. نفس عمیقی کشید و با غم نگاهم کرد. –اون هیچ کاری نمی‌تونه بکنه، من مواظبتون هستم. –آخه تا کی؟ شما از کار و زندگیتون افتادین. چند روز دیگه امتحاناتم تموم میشه، چاره‌ایی جز این که بشینم خونه ندارم. الان یه مدت حتی کلاس خیاطیمم سعی میکنم کمتر برم. نمیشه که هر جا میرم به شما زنگ بزنم. –چرا نمیشه؟ یه مدت کوتاهه، حکمش که بیاد میوفته زندان، راحت میشیم. اتفاقا من منتظرم امتحانهای شما تموم بشه براتون برنامه دارم. اصلا وقت نمی‌کنید خونه بشینید. جعبه دستمال کاغذی را روبرویم گرفت و ادامه داد: –فعلا آروم باشید. بعدا با هم حرف میزنیم. یک برگ دستمال برداشتم و تشکر کردم. از این که نتوانسته بودم خود دار باشم خجالت کشیدم. کمیل ماشین را روشن کرد و راه افتاد. در سکوت به حرفهایش فکر می‌کردم. منظورش از برنامه چه بود. بعد از چند دقیقه جلوی مغازه‌ایی نگه داشت. –قفل مرکزی رو میزنم و زود برمی‌گردم. حرفی نزدم. روشن و خاموش شدن چراغ های دستگاه پخش توجهم را جلب کرد. یادم آمد سوار ماشین که شدم صدای موسیقی می‌آمد. کنجکاو شدم ببینم چه گوش می کرد. صدای پخش را باز کردم. باچیزی که شنیدم دوباره بغضم گرفت... 🎶چنان مُردم از بعد دل کندنت که روح من از خیر این تن گذشت🎶 🎶گلایه ندارم نرو گوش کن تو باید بدانی چه بر من گذشت🎶 تو باید بدانی چه بر من گذشت زمانی که دیدم کجا میروی🎶 خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم🎶 من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد میکشانم🎶 خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم🎶 من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد میکشانم🎶 چگونه تو را می‌پرستم هنوز عجب روزگار غریبی شده🎶 گریه ام گرفته بود، نمی دانم، برای خودم بود، یا برای کمیل، یابرای سرنوشتمان، حالم بد شد. سرم را تکیه دادم به صندلی و دیگر اشکهایم را نتوانستم کنترل کنم. انگار تازه متوجه ی موقعیت کمیل شدم، یعنی او هنوز هم اذیت می‌شود. نمی دانم چرا، باورکردنش برایم سخت بود. کمیل مرد خود دار و محکمی بود. شاید زیادی ظاهرش با باطنش فرق دارد، فکر نمی‌کردم اینقدر احساساتی باشد. با صدای باز شدن در ماشین چشم‌هایم را باز کردم. کمیل فوری پنل را خاموش کرد و اخم کرد. از خجالت آب شدم و سرم را پایین انداختم. من حق نداشتم به پنل دست بزنم. اشتباه کردم. کیسه ایی که در دستش بود را روی پایم گذاشت و گفت: –هر طعمی رو که دوست دارید بخورید تا یه کم حالتون جا بیاد، بعد تعریف کنید ببینم چی شده بود. نگاهی به نایلون انداختم. انواع شکلات و آبنبات و آب میوه و... از خجالت فقط محتویات نایلون را نگاه می‌کردم. –هیچ کدومش رو دوست ندارید؟ –چرا. –پس نمی‌خواهید برنامم رو بدونید؟ –چرا لطفا بگید. –اول باید یه چیزی بخورید. –الان میل ندارم. نایلون رو برداشت. اخم‌هایش را باز کرد. نگاه متفکرانه‌ایی به محتویات نایلون انداخت وگفت: –پس باید خودم براتون انتخاب کنم. یک شکلات فندقی باز کرد و به طرفم گرفت: –فکر می‌کنم برای این که زودتر قند خونتون بیاد بالا اول اینو بخورید بهتر باشه. نگاهی به شکلات انداختم و با خجالت گرفتم و تشکر کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🏴خداحافظ محرم، ماه ارباب🖤 حالا تمام دغدغه‌ام این شده حسین این کرب و بلا میبری مرا ؟😢 پایان محرم الحرام ۱۴۴۶ ؛ ۱۴۰۳🏴
💢 احترام، از روی ترس پیامبر خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله: 🍃 شـرُّ النّاسِ عِندَ اللّه ِيَوْمَ القِيـامَةِ الَّذينَ يُـكْرَمُونَ اتّـِقاءَ شَـرِّهِمْ. 🍃 در روز قيامت، بدترين مردم نزد خدا آنانند كه‌ بـه خـاطر پرهــيز از بدی و شـرّشان،‌ مورد احترام مردم قرار مى‌گيرند. 📚 اصول كافى، ج۲، ص۳۲۷.
💢روانشناسان در نقاشی کودک دنبال چه هستند؟ 🍀شناخت شخصیت کودک 🍀نحوه ارتباط کودک با محیط اطرافش 🍀 شناخت مشکلات تعاملی با افراد خانواده 🍀زبان اشکال در نقاشی کودک ⚠️ چون هوش کلامی در کودکان هنوز کامل رشد نکرده و موضوعات را کامل نمی‌شناسند، بنابراین قادر نیستند منظور و خواسته خود را به طور کامل و واضح توضیح بدهند. 📎 📎
💢محاسبه نفس پیامبر اکرم صلي‌الله‌عليه‌وآله: 🍃 حاسِبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسَبُوا، وَ زِنُوها قَبْلَ اَنْ تُوزَنُوا و تَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الأكْبَرِ . 🍃پيش از آن كه مورد حسابرسى قرار گيريد، خود به حساب نفستان برسيد و پيش از آن كه سنجيده شويد، خود نفستان را در ترازوى سنجش بگذاريد و براى آن حسابرسى بزرگ آماده شويد. 📚وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۳۸۰.
💢 بیم از آتش پیامبر خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله: 🍃 عجَبا لِمَنْ يَحْتَمى مِنَ الطَّعامِ مَخافَةً مِنَ الدّاءِ، كَيْفَ لا يَحْتَمى مِنَ الذُّنُوبِ مَخافَةً مِنَ النّارِ . 🍃 شگفت از كسى كه از بيم مرض و بيمارى، از غذا پرهيز مى‌كند، ولى از ترس آتش دوزخ، از گناه پرهيز نمی‌كند! 📚مكارم الاخلاق، ص۱۴۷.
💢 تعاون بر نیکی پیامبر خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله: 🍃 رَحِــمَ اللّه ُوَلَـدا اَعانَ والِدَيْهِ عَلى بِرِّهِ، وَ رَحِـمَ اللّه ُوالِـدا اَعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّهِ، وَ رَحِـمَ اللّه ُجـارا اَعانَ جارَهُ عَلى بِرِّهِ، وَ رَحِـمَ اللّه ُ رَفيقا اَعانَ رَفيقَهُ عَلى بِرِّهِ . 🍃 خدا رحمت كند فرزندى را كه در كار نيک، به پدر و مادرش كمک كند، خدا رحمت كند پدرى را كه در كار نيک، پسرش را يارى كند، خدا رحمت كند همسايه‌اى را كه در كار نيک، به يارى همسايه بشتابد و خدا رحمت كند دوستى را كه در كار نيک دوستش، به او كمک كند. 📚وسائل الشيعه، ج۱۱، ص۵۹۲. 📎 📎 📎
🟪 روشهای پیشگیری از ترس ✔️ تقویت اعتماد به نفس در کودک ✔️آماده کردن کودک برای رویارویی با چیزهایی که احتمال ترس در آنها وجود دارد. ✔️برخورد سالم با کودک در خانواده ✔️ الگو بودن پدر و مادر و ارائه مدل‌های شجاع ✔️جلوگیری از تماشای صحنه‌های دل خراش و فیلم‌های وحشتناک ✔️ بالا بردن سطح آگاهی ✔️ رسیدگی به وضعیت تغذیه 📎 📎
🔴 هرگز کودک را کتک نزنید 🔺هر قدر هم که رفتار فرزندتان بد باشد، کتک زدن نباید یکی از گزینه‌های شما باشد. کتک زدن کودکان و سیلی خوردن به آنها می‌آموزد که باید از پدر و مادر خود بترسند و مهم‌تر از آن، این پیام را به آنها می‌دهد که اگر قوی‌تر باشی، زدن دیگران ایرادی ندارد. اگرچه شما هرگز قصد آسیب رساندن به فرزندتان را ندارید، ولی وقتی عصبانی هستید به سادگی ممکن است کنترل خود را از دست بدهید. 🔻اگر احساس می‌کنید که می‌خواهید فرزندتان را کتک بزنید، تا وقتی این احساس می‌گذرد به خودتان یک وقفه بدهید. همچنین در مورد عواقب و اثر بدرفتاری با کودکان آگاه باشید.
🌙 اول ماه صفر 🌹اعمـــــال مـــــاه صفـــــر 💠 سفارشات مخصوص بمناسبت ورود به ماه صفرالمظفر: ▪️ماه صفر ماه حزن اهل بیت علیهم السلام و ماه مهم و شریفی هست، ♦️لذا در مفاتیح الجنان اعمالی برای کل این ماه و اعمال مخصوص بعضی روزها آمده است: ۱- خواندن نماز اول ماه دو رکعت در رکعت اول بعد از حمد سی مرتبه سوره قل‌هوالله احد در رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره قدر بعد از نماز صدقه دهد. ۲- خوانده دعای؛ " یَا شَدِیدَ الْقُوَى وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. " روزی ۱۰مرتبه که در مفاتیح الجنان آمده. ۳- روز سوم نمازی دارد به این نحو: دو رکعت در رکعت اول سوره حمد سوره فتح و در رکعت دوم حمد و توحید. بعد از نماز صد مرتبه صلوات، صد مرتبه بگوید: اللهم العن آل ابی سفیان و صد مرتبه استغفار کند. ۴- صدقه دادن هم در طول ماه مطلوب است.
💠 حدیث روز 💠 💎 گناهانى كه باعث نزول عذاب مى‌شوند 🔻امام سجاد عليه‌السلام: وَ الذُّنُوبُ الّتى تُنْزِلُ النِّقَمَ عِصْيانُ الْعارِفِ بِالْبَغىِ وَ التَطاوُلُ عَلَى النّاسِ وَ الاِستِهْزاءُ بِهِمْ وَ السُّخْريَّةُ مِنْهُمْ 🔹گناهانى كه باعث نزول عذاب مى‌شوند، عبارت‌اند از: ➖ ستم كردن شخص از روى آگاهى، ➖ تجاوز به حقوق مردم و ➖ دست انداختن و مسخره كردن آنان. 📚 معانى الاخبار، ص ۲۷۰ ‌ ‌
💢تعهدنامه‌ای که رئیس جمهور امضا نکرد! 🔹مشاور عالی فرمانده کل سپاه بیان کرد: «رئیس جمهور به هر دو طرف اصلاح‌طلب و اصولگرا گفته که فهرست افراد پیشنهادی خود را برای انتخاب وزیران کابینه بدهند، تصمیم دارد با مجلس شورای اسلامی نیز تعامل و سیاست‌ها و منویات رهبر معظم انقلاب را پیاده کند. جریان اصلاحات از دکتر پزشکیان خواسته بود که تعهدنامه‌ای به این جریان سیاسی مبنی بر در پیش گرفتن خط مشی آنها بدهد، اما او نپذیرفت و حرکت در چارچوب نظام را سرلوحه کار قرار داد.» 🔸«حجت‌الاسلام حسین طائب» اظهار کرد: «رهبر معظم انقلاب شناخت کافی نسبت به دکتر پزشکیان دارند، ایشان وامدار دیگران نیست، شاید تفکر اصلاح‌طلبی داشته باشد، اما تعریف او از اصلاح‌طلبی منحصر به خود اوست و خود را در درون حاکمیت می‌بیند.» 🔹وی اضافه کرد: «امروز دیگر کمپین انتخابات به پایان رسیده و نباید تحت تأثیر دوگانه‌های سیاسی قرار گرفت، آنچه مهم است اداره کشور و کمک به رئیس جمهور آن است.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢از كودك قول نگيريد 👨🏻‌🏫کودکان زیر ۶ سال مفهوم قول دادن را نمی فهمند، چقدر به او می‌گویید قول بده این کارو نکن یا بُکن و کودک دائم قول می‌دهد و مجدداً همون کارها رو تکرار می‌کنه! 📌 او معنی قول دادن را نمی‌فهمد ولی چون می‌بیند با گفتن این کلمه خنده بر لبان شما می‌آید، تُند تُند به شما قول می‌دهد. 📌 او حافظه كوتاه مدتی دارد و فراموش می‌كند (چون هیپوکامپ او یا رشد نکرده و یا هنوز تکامل نیافته) و هرگز نمی‌فهمد چرا از او عصبانی شده‌اید. 🟦اگر قول گرفتن و خُلف وعده کودکان و حس منفی شما به او ادامه پیدا کند، اعتماد به نفس کودک ضعیف می‌شود و خودش را کودک ناتوانی می‌پندارد. 📎 📎 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛