eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
789 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 📖حدیث امروز: ✳️ امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) : دیروز که گذشت و به فردا هم اطمینان نیست ؛ امروزت را با اعمال صالح غنیمت شمار. 📚 شرح غرر ، ج۲ ، ص۵۷ 🪧تقویم امروز: 📌 شنبه ☀️ ۲۸ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۵ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 19 اکتبر 2024 میلادی
💚 🔹‌آلوده ایم حضرت باران ظهورکن ‌آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صَد‌مُرده‌زنده‌می‌شود‌از‌ذکرِ‌یا‌حُسین اربــابِ‌مــا‌معلمِ‌عیسى‌بن‌مریم‌است🫀! صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خــــدایـا... نورت را در وجودمان متجلی کن که سخت محتاج آنیم ... ✨خــــدایـا... برکت نگاهت را در نگاهمان بریز تا هر کجا که مینگریم نیکی باشد و مهر ... ✨خــــدایـا... میدانی که خسته ایم از خودمان از روزمرگی ها از نفرتها از جدایی ها از من بودن ها و ما نشدن هایمان ... ✨خــــدایـا... دستمان را بگیر تا یادمان باشد که باید دستی را بگیریم .... ✨خــــدایـا ... نگاه مهربانت را ما دریغ مکن تا یادمان باشد که باید به تمامی نگاهی باشیم از سر مهر و عشق به انسانها... الهی آمین
💬 *یک زن * از نتایج زحمت‌های خود در *تنظیم خانه* که دنیای کوچک کاملی است باید به همان میزان مغرور و مفتخر باشد که یک رجل دولتی برجسته‌ای که توانسته *مملکتی* را نظم و ترتیب بخشیده و سازمان دهد. -آندره موروا
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هشتادودوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 صراط مستقیم كمي
💙 :) 🌱 اسخريوطي به شدت جا خورده بود ... - تو ادعا مي كني اون مرد زنده است ... منم اين حرف رو قبول مي كنم چون وقتي گفتي توي عراق دنبالش مي گشتن ... هر چند دليلش رو نمي دونستم ... اما براش مدرك داشتم ... شايد قابل استتناد و ثبت شده نبود ولي براي من قابل پذيرش بود ... اين حرف رو قبول كردم كه مردي وجود داره از نسل پيامبر شما ... با بيش از هزار سال سن ... به سني ها كاري ندارم كه ارتباط شون با پيامبري كه هرگز نديدن ... قرن هاست قطع شده ... پس هر كسي كه در راس قرار بگيره مي تونه در مسير درست يا غلط باشه ... اما شماها براي من خنده دار هستيد ... تو ادعا مي كني شيعه به جهت داشتن امام و افرادي كه به لحاظ معرفتي منتخب خدا هستند ... در مسير صحيح قرار داره و عمل شما درسته ... اگر اينطوره ... پس چرا گفتي ما، اون مرد رو نمي بينيم ... و نمي دونيم كجاست؟ ... يعني شما عمل تون هيچ شباهتي به اون فرد نداره ... و الا چه دليلي داره كه اون بين شما نباشه ... شما چنين ادعايي داريد ... و آدم هايي مثل تو ... نصف دنيا رو سفر مي كنن و ميرن ايران ... كه مثلا در روز تولد اون فرد كنار برادران شون باشن ... و اين روز رو جشن بگيرن ... در حالي كه اون به حدي تنهاست ... كه كسي رو نداره حتي تولدش رو با اون جشن بگيره ... نه يك سال ... نه ده سال ... هزار سال ... رفتم جلو و سرم رو بردم نزديكش ... - هزار سال ... بيشتر از هزار جشن تولد ... بيشتر از هزار عيد ... بيشتر از هزار تحويل سال ... و بين تمام ملت هايي كه از شما به وجود اومدن ... و از بين رفتن ... همه تون عين يهوداي* عيسي مسيح بوديد ... شما فقط يك مشت دروغگو هستيد ... اگر دروغ نمي گيد و مسيرتون صحيحه ... اگر مسیری كه میری درسته ... امام تون كجاست؟ ... اشك توي چشم هاش جمع شده بود ... سرش رو پايين انداخت و با دست، اونها رو مخفي كرد ... اما لغزيدن و فرو افتادن قطرات اشك از پشت دست هاش ديده مي شد ... دو قدم ازش فاصله گرفتم ... نمي دونم چي شد و چرا اون كلمات رو به زبون آوردم ... هنوز قادر به تشخيص حقيقت نبودم ... قادر به پذير تفكر و ايدئولوژي اسلام نبودم ... جواب سوال هام بيشتر از اينكه ذهنم رو آرام كنه آشفته تر مي كرد ... اما يه چيز رو مي دونستم ... در نظر من، شيعيان انسان هاي احمقي بودند كه حرف و عمل شون يكي نبود ... ادعاي پيروي و تبعيت از خدا رو داشتند ... در حالي كه طوري زندگي مي كردن ... انگار وجود امام شون دروغ و افسانه است ... آدم هايي بودن كه با جامه هاي مقدس ... فقط براي رسيدن به بهشت خيالي، خودشون رو گول مي زدن و فريب مي دادن ... در حالي كه اگر لا قي اون بهشت خ يالي بودن ... پس چرا لا قي بودن در كنار امام شون نبودن؟ ... اونها خودشون رو پيرو خدايي مي دونستن ... كه همون خدا هم بهشون اعتماد نداشت ... و جانش ني يپ امبرش رو مخفي كرده بود ... چند لحظه به ساندرز نگاه كردم ... نمي تونستم حالتش رو درك كنم ... اما نمي تونستم توي اون شرايط رهاش هم كنم ... اون آدم خاص و محترمي بود كه نظيرش رو نديده بودم ... و هر چه بيشتر باهاش برخورد مي كردم بيشتر از قبل، قلبم نسبت بهش نرم مي شد ... براي همين نمي تونستم وسط اون بدبختي و انحطاط تصورش كنم ... رفتم جلو و آروم دستم رو گذاشتم روي شونه اش ... - اگه توي تمام اين سال هاي كاريم ... توي دايره جنايي ... يه چيز رو درست فهميده باشم ... اونه كه فريب و گمراهي با كلمات زيبا به سراغ آدم مياد ... تو آدم محترمي هستي ... و من تمام كلماتت رو به دقت گوش كردم ... اما حتي پيامبر و كتاب تون با حقانيت داشتن فاصله زيادي داره ... هر چقدرم كه زندگي سخت باشه ... براي رسيدن به آرامش ذهن ... نيازي به تبعيت از تخيل و توهم نيست ... دين مال انسان هاي ضعيفه كه تقص ري اشتباهات و كمبود خودشون رو گردن يكي ديگه بندازن ... و كي از يه موجود خيالي بهتر كه تقصير همه چيز رو بندازيم گردنش ... سرم رو كه آوردم بالا ... كشيش داشت صندلي مادر ساندرز رو هل مي داد و از كليسا خارج مي كرد ... وقت رفتن بود ... هر كسي بايد مسير خودش رو مي رفت ... * یهوداي اسخريوطی ، شخصي از حواريون كه در ازاي پول، جاي اختفاي حضرت عيسی را به سربازان رومی لو داد تا ايشان را بكشند 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هشتادوسوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 اسخريوطي به ش
💙 :) 🌱 جايي از وسط ماجرا ساندرز آشفته بود و اصلا توي حال خودش نبود ... توي همون حال و هوا رهاش كردم و بدون خداحافظي ازش جدا شدم ... اميدوار بودم كلماتم رو جدي بگيره و بيشتر از اين وقتش رو پاي هيچ تلف نكنه ... برگشتم توي ماشين ... برعكس قبل، حالا ديگه آشفتگي و طوفان درون و ذهنم آرام شده بود ... اما هنوز يه سوال، مثل چراغ چشمك زن ... گوشه مغزم روشن و خاموش مي شد ... - چرا پيدا كردن اون مرد اينقدر مهمه كه ديگران رو به خاطرش بازجويي و شكنجه كنن؟ ... حتي اگه وجودش حقيقت داشته باشه ... چرا با اين جديت دنبال پيدا كردنش هستن؟ ... اون بيشتر از هزار ساله كه نيومده ... ممكنه هزار سال ديگه هم نياد ... چه چيز اين مرد تا اين حد اونها رو به وحشت مي اندازه ... كه مي خوان پيداش كنن و كاري كنن ... كه هزار سال ديگه ت... ليبد به هرگز نيامدن بشه؟ ... استارت زدم و برگشتم خونه ... كتم رو انداختم روي مبل ... و رفتم جلوي ديوار ايستادم ... چند روز، تمام وقتم رو روي تحقيقات صرف كرده بودم ... و كل ديوار پر شده بود از نوشته ها و سرنخ هايي كه براي پيدا كردن جواب سوال هام ... به اون چسبونده بودم ... شبيه تخته اطلاعات جنايي اداره شده بود ... با اين تفاوت كه تمام اون ديوار بزرگ پر از برگه و نوشته بود ... چه تلاش بيهوده اي ... مي خواستم برگه ها و دست نوشته ها رو از ديوار بكنم ... اما خسته تر از اين بودم كه در لحظه، اون كار رو انجام بدم ... بيخيال شون شدم و روي مبل ولو شدم ... و همون جا خوابيدم ... چند ساعت بعد، دوباره ذهنم آرام و قرار رو از دست داد ... اون سوال هاي آخر ... و زنده شدن خاطره اي كه ... اولين بار به قرآن رو گوش كرده بودم ... جواب من هر چي بود ... اونجا ديگه جايي نبود كه بتونم دنبالش بگردم ... بايد مي رفتم وسط ماجرا ... بايد مي رفتم و از جلو همه چيز رو بررسي مي كردم، نه از پشت كامپيوتر و با خوندن مقاله يه مشت محقق اسلام شناس دانشگاهي ... كه معلوم نبود واقعا چقدر با مسلمان ها برخورد نزديك داشتن ... ديدن ماجرا از چشم اونها مثل اين بود كه براي حل يه پرونده ... فقط به شنيدن حرف اطرافيان مقتول اكتفا كني ... و حتي پات رو به صحنه جنايي نگذاري ... بايد خودم جلو مي رفتم و تحقيق مي كردم ... همه چيز رو ... از نزديك ... جواب سوال هاي من ... اينجا نبود ... بلند شدم و با وجود اينكه داشتم از شدت گرسنگي مي مردم ... از خونه زدم بيرون ... بعد از ظهر بود و من از صبح، اون قدر محو تحقيقات بودم كه هيچي نخورده بودم ... يه راست رفتم سراغ ساندرز ... در روز كه باز كرد شوك شديدي بهش وارد شد ... شايد به خاطر حرف هاي اون روز ... شايد هم ديگه بعد از اونها انتظار ديدن من رو نداشت ... مهلت سلام كردن بهش ندادم ... - دينت رو عوض كردي؟ ... يا هنوز هم مي خواي واسه تولد بري ايران؟ ... هنوز توي شوك بود كه با اين سوال، كلا وارد كما شد ... چند لحظه، فقط مبهوت بهم نگاه كرد ... - برنامه مون براي رفتن تغيير نكرده ... اما ... واسه چي مي خواي بدوني؟ ... خنده شيطنت آميزي صورتم رو پر كرد ... - مي خوام باهاتون بيام ايران ... مي تونم؟ ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 📖حدیث امروز: ✳️ امام صادق (علیه السلام) : به آموختن حدیث (معارف دینی) به جوانانتان ، پیش از آن که منحرفین آنان را گمراه سازند ، اقدام نمایید. 📚 تهذیب الأحکام ، ج۸ ، ص۱۱۱ 🪧تقویم امروز: 📌 یکشنبه ☀️ ۲۹ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۶ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 20 اکتبر 2024 میلادی 🔖مناسب امروز: 🌐 روز صادرات
سلام امام زمانم✋🌸 قد کشیده‌ایم به اعتبار تشعشع مهربان تو زنده‌ایم به برکت حیات بخش تو دلخوشیم به یمن نگاه امیدبخش تو همچون گل‌هاے آفتابگردان، روی دل‌هاے منتظر و بیقرار ما؛ به هر سویی که یاد و نام توست می‌چرخد... نگاه تو سوے غزه هست، نگاه‌ِ ما هم ما با تو زنده‌ایم... 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم حبیبُ . . حسین غریبُ ❤️‍🩹 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
. ✍رجبعلی خیاط مستاجری داشت که زن و شوهر بودند با 20 ریال اجاره، بعد از چند وقت این زن و شوهر صاحب فرزندی شدند رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: "چون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت! تو دوره زمونه الان کرایه ها رو با فرزنددار شدن مردم بالا میبرن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد 🦋هدیه به مادر امام زمان ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨ 🌼 دعای عهد با عج ✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀🌺🌤️🧕🏻❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀🧕🌤️🌸❀⊱━━╯
🌺🌸🌺🌸🌺 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاحب الزمان التماس دعا ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬معنای *خوشا آنان که دائم در نمازند* 🔖ویژه مخاطب جوان. 🎙️حجت الاسلام ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️ 🌺خدا من قطره بارون؛اما تو دریایی🌺 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هشتادوچهارم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 جايي از وسط ماجرا
💙 :) 🌱 من هم بيايم؟ ... كمي توي در جا به جا شد ... انتظار داشتم از فكر اينكه مجبور به تحمل من توي اين سفر بشه ... بهم بريزه و باهام برخورد كنه ... اما هنوز آرام بود ... آرام و مبهوت ... - ما با گروه هاي توريستي نميريم ... - منم نمي خوام با گروه هاي توريستي برم ... اونها حتي اگه واسه اون زمان، تور داشته باشن ... واسه شركت توي جشن نميرن ... چند لحظه سكوت كردم ... - مي تونم باهاتون بيام؟ ... هيچ كس حاضر نميشه يه غريبه رو با خودش همراه كنه ... اون هم توي يك سفر خانوادگي ... اون هم آدمي مثل من رو ... كه جز دردسر و مزاحمت براي ساندرز، چيز ديگه اي نداشتم ... همين كه به جرم ايجاد مزاحمت ازم شكايت نمي كرد خيلي بود ... چه برسه به اينكه بخواد حتي يه لحظه روي درخواستم فكر كنه ... انتظار شنيدن هر چيزي رو داشتم ... جز اينكه ... - ما مهمان دوست ايراني من هستيم ... البته براي چند تا از شهرها هتل رزرو كرديم ... اما قم و مشهد رو نه ... بايد با دوستم تماس بگيرم ... و مجدد برنامه ها رو بررسي كنيم ... اگه مقدور بود حتما ... چهره اش خيلي مصمم بود ... و باورم نمي شد كه چي مي شنيدم ... اگه من جاي اون بودم، حتما تا الان خودم رو له كرده بودم ... سري تكان دادم و ... - متشكرم ... اومدم ازش جدا بشم كه يهو حواسم جمع شد ... به حدي از برخوردش متحير شده بودم كه فراموش كردم از هزينه هاي سفر سوال كنم ... سريع برگشتم ... تا هنوز در رو نبسته ... - دنيل ... در نيمه باز در حال بسته شدن بود ... از حركت ايستاد و دوباره باز شد ... تا اون موقع، هيچ وقت با اسم كوچيك صداش نكرده بودم ... صدا كردنم بيشتر شبيه دو تا دوست شده بود ... - مخارج سفر حدودا چقدر ميشه؟ ... شما قطعا هتل هاي چند ستاره ميريد ... اگه دوستت قبول كرد، اون شهرهايي رو هم كه مهمان اون هستيد ... من جاي ديگه اي مي مونم ... فقط اگه رزور هتل رو اون انجام ميده ... من جايي مثل متل اي مسافرخونه رو ترجيح ميدم ... از شنيدن اين جملات من خنده اش گرفت ... - باشه ... حتما بهش ميگم ... هر چند فكر نمي كنم نيازي به نگراني باشه ... با خوشحالي و انرژي تمام از اونجا خارج شدم ... نمي دونستم سرنوشت رفتنم چي مي شد اما حداقل مطمئن شده بودم ساندرز با اومدن من مشكلي نداره «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج»      
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هشتادوپنج #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 من هم بيايم؟ ...
💙 :) 🌱 حمله اگرها ... همه چيز به طرز عجيبي مهيا شد ... تمام موانعي كه توي سرم چيده بودم يكي پس از ديگري بدون هيچ مشكلي رفع شد ... به حدي كارها بدون مشكل پيش رفت كه گاهي ترس وجودم رو پر مي كرد ... انگار از قبل، يك نفر ترتيب همه چيز رو داده بود ... مثل يه سناريوي نوشته شده ... و كارگرداني كه همه چيز رو براي نقش هاي اول مهيا كرده ... چند بار حس كردم دارم وسط سراب قدم برمي دارم ... هيچ چيز حقيقي نيست ... چطور مي تونست حقيقي باشه؟ ... از مقدمات سفر ... تا تمديد مرخصي ... و احدي از من نپرسيد كجا ميري ... و چرا مي خواي مرخصيت رو تمديد كني؟ ... گاهي شك و ترس عميقي درونم شكل مي گرفت و موج مي زد ... و چيزي توي مغزم مي گفت ... - برگرد توماس ... پيدا كردن اون مرد ارزش اين ريسك بزرگ رو نداره ... اونها مسلمانن و ممكنه توي ايران واسشون اتفاقي نيوفته ... اما تو چي؟ ... اگه از اين سفر زنده برنگردي چي؟ ... اگه ... اگه ... اگه ... هنوز دير نشده ... بري توي هواپيما ديگه برگشتي نيست ... همين الان تا فرصت هست برگرد ... روي صندلي ... توي سالن انتظار فرودگاه تورنتو ... دوباره اين افكار با تمام اين اگرها ... به قوي ترين شكل ممكن به سمتم حمله كرد ... نفس عميقي كشيدم و براي لحظاتي چشم هام رو بستم ... اراده من براي رفتن قوي تر از اين بود كه اجازه بدم اين ترس و وحشت بهم غلبه كنه ... دست كوچيكش رو گذاشت روي دستم ... - خوابي؟ ... چشم هام رو باز كردم و براي چند لحظه بهش نگاه كردم ... - پدر و مادرت كجان؟ ... خودش رو كشيد بالاي صندلي و نشست كنارم ... - مامان رو نمي دونم ... ولي بابا داره اونجا با تلفن حرف ميزنه ... روي صندلي ايستاد و با انگشت سمت پدرش اشاره كرد ... نه مي تونستم بهش نگاه كنم ... نه مي تونستم ازش چشم بردارم ... ولي نمي فهميدم دنيل چطور بهم اعتماد كرده بود و به هواي حضور من از بچه اش فاصله گرفته بود؟ ... دوباره نشست كنارم ... - اسم عروسكم ساراست ... براش چند تا لباس آوردم كه اگه كثيف كرد عوض شون كنم ... نفس عميقي كشيدم و نگاهم برگشت سمت ساندرز ... هنوز داشت پاي تلفن حرف مي زد ... بايد عادت مي كردم ... به تحمل كردن نورا ... به نظرم بچه ها فقط از دور دوست داشتي بودن و مراقبت ازشون چيزي بود كه حتي فكرش، من رو به وحشت مي انداخت ... اما نه اينقدر ... يول ماجراي نورا فرق داشت ... هر بار كه سمتم مي اومد ... هر بار كه چشمم بهش مي افتاد ... و هر بار كه حرف مي زد ... تمام لحظات اون شب زنده مي شد ... دوباره حس سرماي اسلحه بين انگشت هام زنده مي شد ... و وحشتي كه تا پايان عمر در كنار من باقي خواهد موند ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم" 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 📖 حدیث امروز : ✳️ امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) : عمل اندک که بر آن مداومت ورزی ، از عمل بسیار که از آن خسته شوی امیدوار کننده‌تر است. 📙 نهج البلاغة ، الحکمة۲۷۸ 🪧تقویم امروز: 📌 دوشنبه ☀️ ۳۰ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۷ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 21 اکتبر 2024 میلادی اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین