فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️یک کار خیلی متفاوت و زیبا در مورد حجاب!👏🏻👏🏻
حتما ببینید و منتشر کنید دوستان🌹
خیلی خوب و خوش ساخت هست!👌🏻
#حجاب_تکریم_زنان_است
#طرح_نور
یادت باشه
هنگامی که میبخشی
شفا می یابی
و هنگامی که رها می سازی
رشد می کنی...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
#نخود
🔺آشامیدن آب پخته نخود با نمک (نخودآب)، تکه کننده اخلاط لزج و باز کننده انسداد ها است.
🔸ادرارآور، برطرف کننده درد سینه وعفونت ریه می باشد.
🔸درمان ورم لثه و درد آن موثر است.
#سلامتی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
#دندان
ماسک سفید کردن دندان
یک قاشق چای خوری جوش شیرین را با 1/2 قاشق چای خوری نمک دریا با یک کمی آب در یک ظرف کوچک مخلوط کنید، تا یک خمیر نازک ایجاد شود، از مسواک نرم برای مالیدن خمیر روی دندان استفاده کنید ، و به آرامی به مدت 2 دقیقه مسواک بزنید سپس با آب بشووید و پس از آن با خمیر دندان به طور منظم مسواک بزنید.
#زیبایی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
37.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻ خیاطی༺✂️
(( سارافون سه سوته با روسری ))
👌 فوق آسون
با دو تا روسری که بدردت نمیخوره سارافون بدوز
زیرش میتونی زیر سارافونی متناسب بپوشی
یا از شومیزهایی که آموزش دادیم استفاده کنی
💛#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
📜 چرا #معلم شدهاى؟
✍🏻 عینصاد
❞ چرا #معلم شدهاى؟ انگيزه و نيت تو براى انتخاب اين كار چه بوده است؟
آيا معلمى را به عنوان يك «شغل» همانند ساير شغلها، براى كسب درآمد گزيدهاى؟ آيادر طلبِ يك كار به اصطلاح بىدردسر و با چند ماه تعطيلى با مزد و مواجب، بودهاى؟
❌ اگر چنين است، در خويش، تجديد نظر كن و مسئوليت خدايى و انسانىات را به خاطر آور، كه تو همانند يك كارمند اداره نيستى.
✅تو با «انسانهايى» سر و كار دارى كه بسيارى از مسائل «زندگى» شان را از تو مىآموزند، اعمال و حركات تو را الگو قرار مىدهند. بخش عظيمى از شخصيتشان را «حرفها» و «رفتار» «تو» مىسازد.
👈اگر فاسد باشى، نسلهايى را فاسد كردهاى و اگر صالح باشى، نسلها را اصلاح كردهاى.
📚 #تربیت_کودک | ص ۹
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبجمعهشبزیارتیاباعبداللهالحسین(ع)
از مجموع روایات، زیارت آن حضرت از راه دور به یکی از عبارات زیر استفاده میشود:
۱ ـ سه بار بگوید: «صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ».
یا :
۲ ـ بگوید: « السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ ».
#امام_زمان ❣
#شبجمعستهوایتنکنممیمیرم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما رهگذریم، خوب و بد میماند
از ما یک نام تا ابد میماند ...
ما غیر حسین از کسی دم نزدیم
هرکس که دم از حسین زد، میماند
#مجتبی_خرسندی
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به نام خداوند پذیرنده توبهها...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌺 سلام علیکم! صبح زیبای آدینه بهاریتون بهخیر و شادی، زندگیتون مملو از عطر یاد خداوند و منور به انوار الهی انشاءالله
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعًا. ای کسانی که ایمان آوردهاید! آمادگی خود را (در برابر دشمن) حفظ کنید و در دستههای متعدّد، یا بصورت دسته واحد، (طبق شرایط هر زمان و هر مکان،) به سوی دشمن حرکت نمایید!» (سوره مبارکه نساء، آیه ۷۱)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 عاشقی که عابد شد
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار رادان: من اینجا در حرم حضرت معصومه در برابر همۀ شما قسم یاد میکنم که حتی اگر آبرویی در میان داریم تماما برای احیای دین و ارزشهای میهن اسلامی خواهیم گذاشت و از این راه عقبنشینی نخواهیم کرد.
🔻برخی پدر و مادرهای امروزی
آموزشِ:
🚩 موسیقی از ۵ سالگی
🚩 زبان انگلیسی از ۶ سالگی
🚩 نقاشی ۵ سالگی
🚩 رانندگی ۱۳ سالگی
🚩 خلبانی پهباد ۷ سالگی
🚩 ریاضی ۶ سالگی
🔹 آموزش همه چیز قبل از موعد
حالا همین پدر و مادر ها:
🚩 حجاب: هنوز بچه است زوده!
🚩 روزه: هوا گرمه اذیت میشه!
🚩 نماز: حالا چند سال بعد میخونه!
🚩 حیا و عفت: هنوز بچه است چیزی نمیفهمه!
🚩 کلا پای دین که وسط میاد یعنی همون چیزی که انسان رو تبدیل به یک آدم قوی و قدرتمند و با ایمان و اراده می کنه هنوز بچه است!
🚩 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به برخی از کودکان نگاه کردند و فرمودند: وای بر اولاد آخر الزمان از دست پدرانشان! سؤال شد یا رسول الله: آیا از پدران مشرکِ آنان؟ فرمودند:
خیر، از دست پدران مؤمن آنها، چون واجبات دین را به فرزندانشان نمی آموزند و اگر اولاد آنها بخواهند، بیاموزند، آنان را منع می کنند. و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی را به دست آورند. من از آنها بیزارم و آنها هم از من بیزارند.
🔻🔸🔹
#پهلواناننمیمیرند
۱۷ شوال ، روز شکست عمرو بن عبدود
در جنگ خندق به دست مـــولا عــلی (ع)
و روز فرهنگپهلوانی و ورزش زورخانهای
خدمتشما ورزشکارانوپهلوانان گرامیباد
#پهلوانباشنهقهرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀غربت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
👌حتما ببینید بسیار زیبا و قشنگ
🔴دعای برای تعجیل در فرج اقا
فراموش نشه
#دانشمند
#السلامعلیکیااباصالحالمهدیعج
#اللهم_عجل_لولیک_الفذج
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت12 –این شما بودیدکه بزرگواری کردیدواز حقتون گذشتید،
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت13
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
با ویلچرش طرف آشپزخانه رفت از اپن گرفت و به سختی بلند شد.
نگران شدم وگفتم:
–مواظب باشید.
شنیده بودم از خواهرش زهرا خانم که کمکم می تواندراه برود. ولی جلو من تا حالا این کاررا نکرده بود.
کتابی روی اپن بود همان کتابی که هردویمان خیلی دوستش داشتیم. آن رابرداشت و نگاهی از روی محبت به من انداخت و گفت:–این کتاب رو دلم می خواد بدمش به شما. دودستی کتاب رو به طرفم گرفت.
بازاین معلم زندگی ام مراشرمنده کرد. کتاب راگرفتم و گفتم:–ولی شما خودتون...حرفم راقطع کرد.–پیش شما باشه بهتره.
نگاهم را از روی کتاب به چشمهایش سر دادم. اوهم نگاهم می کرد، ولی سریع این گره نگاهمان را باز کرد. بالبخندگفتم:–البته به نظرمن شما نیازی به این کتاب ندارید، چون خودتون شبیهه یکی از شخصیت های این کتاب هستید.–اغراق اونم دراین حد؟ ممکنه فشارم روببره بالاها.–خب این نظرمنه، برای همین میگم نیازی بهش ندارید.آهی کشیدوگفت:–اینجا نباشه بهتره...وقتی می بینمش دل تنگی خفهام می کنه.انگار غم عالم را در جملهاش ریخته بود.خیلی دلم می خواست بپرسم دل تنگ کی؟
ولی ترسیدم بپرسم.ازجوابش ترسیدم.خیلی آرام به طرف اتاقش رفت. کتاب رادر بغلم فشردم و آرزو کردم کاش آرش اعتقادات این مرد را داشت.با صدای گریه ی ریحانه به طرف اتاقش رفتم. دستم را روی سرش گذاشتم. تبش قطع شده بود.بغلش کردم.غذایی که عمه اش برایش درست کرده بودو همیشه درظرف مخصوصش می گذاشت، از یخچال برداشتم. گرمش کردم و به خوردش دادم.ریحانه سرحال شده بود.چند تا اسباب بازی مقابلش ریختم تا بازی کند.
کتابی را که آقای معصومی داده بود را باز کردم تا نگاهش کنم.متوجه یک برگه شدم که لای کتاب بود، با خط خوش خودش این شعر را با قلم ریز، خطاطی کرده بود.
به جز غم تو که با جان من همآغوشست
مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست
چراغ خانه چشم منی نمیدانی که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست
وقتی خواندمش تپش قلب گرفتم، همین جوربه نوشته خیره مانده بودم شاید مدت طولانی.
حالا فهمیدم منظورش از دل تنگی خفه ام می کند یعنی چی.آنقدرحجب و حیا داشت که اصلا فکر نکنم من رادرست دیده باشد چطوری...
با این فکر لبخندی روی لبهایم امد و نمیدانم چرا تصویر عصبانیه مادرم جلوی چشم هایم ظاهرشد.بیچاره مدام می گفت تو نروآنجا، سعی کن بچه رااینجابیاوری، من خودم نگهش میدارم. ولی آقای معصومی اجازه نمیداد خوب حق هم داشت.بیچاره مامانم از این که اینجا می آمدم همیشه ناراضی بود و سفارش می کرد مواظب همه چیز باشم.ولی من آنقدراز این معلم سربه زیرم تعریف می کردم که کمکم مامان اعتمادکرد.
می گفتم مامان تا وقتی من آنجاهستم او زیاد بیرون نمی آید، بیرون هم بیاید زیاد اهل حرف زدن نیست، به جزدرمواقع ضروری.
آنجا مثل اداره است. اودراتاق خودش کارش را انجام می دهد من هم این ور،گاهی که
شاگردهایش برای آموزش خطاطی می آیند، از من می خواهدکه ازاتاق ریحانه بیرون نیایم. حتی برای بازکردن درهم خودش می رود.
این حرفها خیال مامان را راحت می کرد. بااین حال سفارش کرده بود به کسی نگویم اینجا کار می کنم. به جز خانواده خودمان و خاله ام کسی خبرنداشت.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت13 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 با ویلچرش طرف آشپزخانه رفت از اپن گرفت و به سخت
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت14
مادرم وقتی خیلی جوان بود و من و خواهرم کوچک بودیم بیوه می شود. پدرم بر اثرتصادف ضربه مغزی می شود ودر جا فوت می کند.
مادرم تمام زندگیاش را پای ما ریخته است و همیشه میگوید دلم می خواهد مثل پدرتان بنده ی خدا باشید.تنها نصیحتی که از بچگی از اوشنیده ام همین است... «بنده باش»...اوایل نمی فهمیدم منظورش چیست؟
ولی هر چقدر بزرگ تر شدم فهمیدم چقدر سخت است بنده بودن و چقدر حرف در این دو کلمه است.چقدر می شود در موردش کتاب نوشت وحرف زد و باز به قول عطار اندر خم یک کوچه ماند.صدای گریهی ریحانه که آویزان پاهایم شده بود، من را از اقیانوس فکرهایم بیرون آورد.
نگاهی به ساعت انداختم نزدیک اذان بود.
همیشه پیش ریحانه نماز را می خواندم بعد به خانه می رفتم.ریحانه را بغل کردم تا آرامش کنم.
نمی دانستم چه کنم. ریحانه بی قراری می کردو از من جدا نمیشد. اذان گفته بود ومن هنوز بچه به بغل فکرمی کردم چطورراضی اش کنم که روی زمین بنشیندوآرام باشد. آقای معصومی ازاتاقش بیرون آمدتا وضو بگیرد. نمی خواستم ببینمش خجالت می کشیدم. یادشعری که برایم نوشته بودافتادم وسرم راپایین انداختم.
–خانم رحمانی بچه رو بدید من نگه دارم، اذانه شما نمازتون رو بخونید، من بعدا می خونم. امروز حالش خوب نیست اذیتتون می کنه.
اصلا رویم نشد حرفی بزنم. بدون این که نگاهش کنم بچه رادرآغوشش گذاشتم و برای وضوگرفتن به سرویس رفتم.وقتی بیرون آمدم نبود. بچه راداخل اتاقش برده بود.بعد از نماز لباس پوشیدم که بروم.
چند تا تقه به در زدم از همان پشت اتاق گفتم:
–آقای معصومی با اجارتون من دارم میرم، فقط اگه دوباره تب کرد داروش رو بهش بدید.
خواستم بروم که دراتاقش راباز کردو گفت:
–دستتون درد نکنه. زحمت کشیدید. دیدم بچه در بغلش بی قراری می کند.گفتم:–من بچه رو نگه می دارم تا شماهم نمازتون رو بخونید بعد میرم.ــ نه شما برید ما با هم کنار میاییم.ــ بی توجه به حرفش دستهایم را دراز کردم برای گرفتنش، که خود ریحانه مشتاقانه خودش را دربغلم انداخت و نگذاشت پدرش تعارف کند.
بعد از تمام شدن نمازش، تشکر کردو گفت:
–صبر کنید زنگ بزنم آژانس.–نه با مترو راحت ترم.بلند شدم تاخداحافظی کنم دیدم به کتاب روی اپن، خیره شده، با سرش اشاره کرد به کتاب و گفت:–نمی برینش؟
ــ روز آخر که خواستم برم با بقیه ی وسایل هام می برم. یکم سنگینه. (چون چند تا لباس و چادر نمازو کتاب و غیره آورده بودم اینجا.)
با بستن در خروجی و وارد شدن به کوچه، دنیایی از افکاربه ذهنم هجوم آوردند. غرق در افکارم بودم که با صدای سلامی به خودم امدم.
با دیدن آرش که دست به سینه ایستاده بودوبه ماشینش تکیه داده بود شوکه شدم. به نظر یک خشم پنهانی هم داشت که نمی توانست خوب مهارش کند.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...