eitaa logo
داعی‌َالله🇮🇷
394 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
50 فایل
🌿💚 به یاد وعشق او ♡اللهم عجل الولیک الفرج♡ وانت لاتعرف ماذا‌ فعلت بقلب المهدی: و تو نمیدانی که با قلب مهدی(‌عج)فاطمه چه کرده ای!💔 کپی‌: حلال❤ تبادل👇🏻 @daeealah_admin به گوشیم👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16823669089213
مشاهده در ایتا
دانلود
گل نازدانه پدر
وقتی میان خون و آتش، صدای گریه‏ات، دل سنگ را می‏لرزاند و پاهای تاول زده‏ات، سختی‏ها را گلایه می‏کرد، همه چشم‏ها کور بودند و دل‏ها سنگین‏تر از آن بود که بار سنگین دلت را سبک‏تر کند... .
تا عمو بود عدو می ترسیدش از رجز خوانی اش می لرزیدش رفت و چشمان مـن رأس وی را هر کجا روی نیزه می دیدش شبم شام تار اسـت دلم بیقرار اسـت سفر با تـو بابا مرا انتظار اسـت
میگن حضرت رقیه از خواب پا میشه بهونه باباشو می گیره یزید میگه سر باباش ببرید نشونش بدید وقتی سینی رو داشتن وارد خیمه می کردن حضرت زینب میگه خودم آروم می کنم این دختر دیگه طاقت نداره ولی کو گوش شنوا
آخ بمیرم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا! دگر مرا ببر از كنج این قفس، بابا! به جز تو كآمده‌ای، امشبی به دیدارم نزد سری به یتیم تو، هیچ ‌كس، بابا!💔
شهر را یک تنه با گریه به هم میریزم نوه ی فاطمه هستم ،جگرش را دارم..❤️‍🩹 . . . ...
صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری...
خاطره ای از «حرمت لباس مشکی برای شهیدنوید» : برای لباس مشکی عزای سیدالشهــدا خیلی احترام قائل بود. می گفت:«سعی میکنم اولین شب محرم، در یکی از حرم های اهل بیت (ع) یا امامزاده ها، اذن دو ماه مشکی پوشیدنم رو بگیرم.» 🏴 با همان لباس مشکی هم راهی عملیات شد و در روز اربعین حسینی به شهادت رسید🥀 اللّهــم عَجـــِّـل لِولیّـک الفــرج🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خادمی شهیدنوید صفری در حرم حضرت رقیه (س) چقدر با اخلاص و متواضعانه بوسه بر خاک کفش زائران بی بی می زنند😢
💌 ارادت شهید عماد مغنیه به حضرت رقیه(س)
کربلایِ‌همه‌دستته‌خانوم‌سه‌ساله💔
نذر کردم امسال اربعین جای رقیه به زیارت بروم💔😭
من بمیرم برات خانوم سه ساله🖤
الهی دستت بشکنه زجر
بعد تو دخترا بابایی شدن💔😭
آن دختري را که اباالفضل نوازش بکند کاش ما را به اباالفضل سفارش بکند
روزی رسانِ زندگي ما رقيـــه است
باباي من عادت نداشت شب برنگرده پیشم:)
همین که ابی‌عبدالله تنهایی تو خیمه داشت با خواهر حرف می‌زد، دید پرده‌ی خیمه کنار رفت، رقیه خانم وارد شد، بابا! اجازه دارم پهلوت بشینم، بله عزیز دلم، اما شرط داره، باید یه مقدار جلوی من راه بری، رقیه خانم چند قدم راه رفت، ابی عبدالله رو کرد به زینب فرمود: ببین چقدر شبیه مادرم راه میره. تو گوش رقیه موند، شبیه مادر، تو طی این سفر می‌گفت: بابا دارم شبیه مادرت می‌شم. یه روز اومد پهلوی عمه نشست، گفت: حالا ببین چقدر شبیه مادرت شدم، ببین قدم خمیده شده..
من کجا و روضه ی رقیه خاتون کجا ممنونم که من و قبول کردی بیام برات گریه کنم عزیز دلم💔😭