جنت و رضوان و حور و کوثر، همگی آیت و نشانهای از خوی وی است. او آبشاری است که از کوهی استوار چون على، در طبیعتی چون امالبنین جاری شد و در سرشاری از عطش سوخت. قهرمان نهر علقمه که شمس و قمر از نور جمالش خجل میشوند، افسانه و اساطیر نبود؛ مردی بود که مثل یک عَلَم هیچ وقت بر زمین نماند.
لقب «اَسَدُ الله الْغالِبْ» را چون علی بر او نهادند تا دوباره حملههای حیدری در میدانها تکرار شوند و هنوز بعد از این همه سال، زیر نور مهتاب، چهرهاش در زلالی آب میلرزد؛ گویی تنها بعد از خدا از آب میترسد. مردی که افسانه نیستعباس است و برادری تنها که یک به یک عزیزانش را قربانی می کند عباس است و هزاران جفت چشم که از فریاد حیدری اش لرزه بر اندامشان می افتد گاهی به خیمه ها نگاه می کند، گاهی میدان را می خواهد امتحان کند، که کودکی دیگر بی رمق به زمین می افتد.
نگاه های عباس سرتاسر خیمه ها را مرور می کند. اشک هاله ای بین چشمان به خون بسته نشسته ابوفاضل با خیمه های خاکی آل الله است. طاقت از کف علمدار تشنه ربوده شده بود اذن حضور در میدان را از برادر می خواهد .... برادرم اکبر رفت، عون رفت، قاسم رفت و ... من تنهای تنها مانده ام آیا هنوز نرسیده آن زمانی که سرم را بر دامن ملکوتی فاطمه بنهم و به دیدار پدرم علی( ع) بروم ...
آسمان بغض کردو برای رفتن بزرگ مردی چون عباس گریست.
#نهم_محرم
#ابالفصل_العباس
#همہ_خادم_الرضائیم
#کانون_خدمت_رضوی_شهرستان_گلپایگان