eitaa logo
صدای نفس راز ‍‍(دفتر غزل)
113 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مدرنیته در بستريم و از هوس آغوش ما پر است وز وهم ذهن بسته و مغشوش ما پر است «گل سنتي است»، «جاز جديد است»، «مي بنوش» از اين قبيل موعظه ها گوش ما پر است ز آثار استخوان سلاطين بي شمار همسايه! مثل روم شما شوش ما پر است! از ياد دلبران و شكوه دلاوران اين چشمهاي بسته و خاموش ما پر است عاجز ز راندن مگسي مانده ايم و باز از راهكار، جمجمه هوش ما پر است امیر.س@daftareghazal
یا رسو ل الله یا رسول الله ای بلند آستان! سلام! سلام! آسمان! آسمان! سلام! سلام! تو گذشته، تو حال، آینده سر گذشت جهان! سلام! سلام! رود آرام! جنگل سر سبز! کوه آتشفشان سلام! سلام! باد ای باد! دشت! ای دریا! ای زمین ای زمان! سلام! سلام! اَشهدُ انّ عشق لا یفنی ای صدای اذان سلام! سلام! ای پیمبر بخوان بنام خدا یا محمد! بخوان: سلام! سلام! امیر.س@daftareghazal
ننگ اسكار بيا در ببنديم افكارشان را بشوئیم از ذهن، زنگارشان را به سخره گرفتند نام خدا را به سخره بگيريم كردارشان را به اين مشركان سو ظن داشت بايد ببينيم آوار، ديوارشان را مبادا مبادا مبادا بلندان! که گرمی ببخشیم بازارشان را نه خوشحال باشيم تأييدشان را نه هرگز برنجيم انكارشان را و چون قاتلانند یک روز باید مهيا كنی چوبه دارشان را خدا تاج عزت نهد بر سر ما ببينيم اگر ننگ، اسكارشان را 25/3/1391 امیر.س @daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم نسأل الله منازل الشهدا و معایشه السعدا و مرافقه الانبیا مرد و نامرد میدان روح بهاران بود او، سوز زمستان تو دیشب رسیدی ای تب کنگو به پایان تو او جان اقیانوس، او قد قامت کوه بی روحیِ مرداب، خشکیِ بیابان تو جلبک کجا همسایه ی دریا تواند بود دوری –هزاران سال نوری- از «سلیمان» تو نه دیپلماسی را هنر داری نه میدان را بازنده در این صحنه ای ترسیده از آن تو ای کاش دست کم سیاست را بلد بودی هر بار می بازی ز نادانی به شیطان تو قصر سیاهت قبله شد، عاشق شدی او را هرگز ندادی ای مسلمان! دل به قرآن تو خون خیانت می چکد از تیغ بغضت های! خنجر زدی از پشت بر سردار ایران تو روزی -نه چندان دور- می بینی تقاصش را خواهی شد از گفتار شوم خود پشیمان تو ای تو! تو ای تو! ای تو ای تو! ای تو ای تو! نامرد میدان تو! همین! نامرد میدان تو 9/2/1400 امیر.س@daftareghazal
آیت‌الله العظمی بهجت رحمت الله علیه «چه بکنیم از بی علمی، چه بکنیم از ضعف در ایمان، از ضعف در تدین، ... چه بکنیم از این ضعف‌ها؟! چه بکنیم از این ضعف‌های اختیاری؟! نمی‌رویم دنبال تحصیلات علمیه، نمی‌رویم که بفهمیم که خب عمل چطور بر ما آسان بشود؟ اختیارا نمی‌رویم! اگر غیراختیاری باشد حالا، خدا می‌بخشد ما را، اما اختیاری را چه بکنیم؟ چه‌کار بکنیم از ضعف ما در علم و عمل، چه کار بکنیم که این ضعف ما به اختیار ماست. خودمان نمی‌رویم دنبال تقویت.» (٠٨-٠۵-١٣٧۶) سقوط اختیاری به ستوه آمده ام از دل بدمست خودم چه کنم آه خدا! شاکی ام از دست خودم می روم هر طرفی در پی هر هاهویی می رسم آخر هر روز به بن بست خودم باز می گردد و این حنجره را می بوسد تیر بغضی که رها کرده ام از شست خودم چه نیاز است گواهی بدهندم بر جرم؟ من خودم متن خودم هستم و پیوست خودم «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود» اختیاری است، بلندا! شده ام پست خودم امیر.س@daftareghazal
فراوانی نخواهد بود سیری را دو شب تضمین فراوانی چرا کمبود جان داریم ما در این فراوانی؟ دویدم من! دویدم من! به کام دل رسیدم؟ نه! طمع نگذاشت کامم را کند شیرین فراوانی من از تبعیض دلگیرم نه از کمبود شیر و نان نخواهد داد رنج روح را تسکین فراوانی یکی چیده است برگ خواب و آن یک میوه ی همت اگر در «قاهره» قحطی است در «برلین» فراوانی یقینا حکمتی دارد اگر پروردگار گل به بهمن برف می بخشد به فروردین فراوانی **** تو از ناشکری اهل زمین دلخور نشو باران! نرو از ابر بالاتر بیا پایین فراوانی! امیر.س@daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم بازگشت باز آمده ام یار! که باز آمده باشم بی آنکه به اکراه و نیاز آمده باشم طردم نکن ای دوست اگرچه به گدایی بی حوصله، بی سوز و گداز آمده باشم از یاد زمان رفته ام ای وای من! انگار دیر از سفری دور و دراز آمده باشم از دور مصلّی نکنم دور دلیرا! شاید به تماشای نماز آمده باشم من کیستم از تو نپذیرم گله ات را؟ من چیستم آخر که به ناز آمده باشم؟ شیرین تر از آن هست؟ بگوئید اگر هست؟ روزی که به خلوتگه راز آمده باشم برگشته ام از خواب گران دل نگران، شُکر! باز آمده ام یار! که باز آمده باشم @daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم یا صاحب الزمان  خدايا از تو باشم دور تا كي؟ سراي قلب من بي نور تا كي؟ پري رو! پرچم گل را علم كن جهان در سلطه ی ساطور تا كي؟ پري رو تو بگو جان جهان را تماشا با دو چشم كور تا كي؟ نفس محبوس گور سينه تا چند جهان محكوم حرف زور تاكي؟ شهيدان لبت گمنام تا چند مريدان هوس مشهور تا كي؟ شياطين همچنان بازارشان گرم كتاب بندگي مهجور تا كي؟ گل خوشبوي باغ عشق و ايمان ميان سيمها محصور تا كي؟ بماند بر فراز دار دنيا خدايا پيكر منصور تا كي؟ هميشه هيچ در هيچيم اي دوست به خود باشيم ما مغرور تا کی؟ الف.س
بسم الله الرحمن الرحیم عنکبوتهای نامقدس مشمئز از حی لایموت شمایید ننگ شمایید عنکبوت شمایید سست ترین خانه آنِ عاشق دنیا است ساکن آن دورِ «کور و سوت» شمایید هم، همه «همجنس» با نجاست شیطان وارث احوال قوم لوط شمایید دوست ندارید دوستان خدا را دشمن سجاده و قنوت شمایید شرم کِش از مشرقید و خنده ی خورشید مزبله ی غرب در سقوط شمایید ضد عدالت، تمام حنجره هستید گاه ستم مأمن سکوت شمایید روبهکانید پُر دروغ و دغلکار چرک شمایید عنکبوت شمایید امیر.س @daftareghazal
ای لقمه ی حلال به فریادمان برس اي ديدنت محال به فريادمان برس بي مرگ بي زوال! به فريادمان برس بي چيز و بي كسيم در اين دشت سوخته ذاالجود ذوالجلال به فريادمان برس رو به جنوب تب زده سيلابي از هوس جاري شد از شمال به فريادمان برس لاليم در جواب سوالات بي شمار ای پاسخ سوال به فريادمان برس شب زنده داري من و دل بود بي اثر اي خواب! اي خيال! به فريادمان برس بالا نمي روند دعاهايمان دگر اي لقمه ی حلال به فريادمان برس امیر.س
آزادی ترور از کینه تپانچه های پر آوردند کفتار کنار لاشخور آوردند بازیگر و بازیکن و بازیگردان سوغات برای ما ترور آوردند ++++ پولی است اگر، عاشق هائیتی باش! آواره ترین لاشخور گیتی باش! انگار که جمع این دو تا ممکن نیست یا انسان باش یا سلبریتی باش! ++++ بر بام، شعار «مرگ بر دیکتاتور» در دست ولی چماق و سنگ و آجر اعماق تناقض تو را می فهمند حتی خر و گاوهای سر در آخور!
عقل مهجور چون ندارند به جز دغدغه ی عیاشی کار این طایفه ی لوچ شده کلاشی نسل و ناموس و وطن را پسرم! باور کن می فروشند به یک بربری خشخاشی نوجوانا که به تحریک به رزم آمده ای بهتر آن است در این معرکه عاقل باشی پاره کن پرده تزویر دغلبازان را نه نظام است ستم پیشه نه تو اوباشی پدر خسته فرستاده تو را دانشگاه متخصص بشوی لیک نه در فحاشی! خصم خونریز چو فرصت بکند با نیزه می کشد روی سر و صورت گل نقاشی استفاده کن از این عقل، نخواهش مهجور! خاک بر چهره ی آیینه چرا می پاشی؟ امیر.س
بسم الله الرحمن الرحیم امیر دربند شکوفه های بهاری اگر هراسانند گمان کنم نگران هبوط انسانند ببین که بار جدایی چقدر سنگین است که ابرها همگی سوگوار بارانند قرار وصل نبستند لیلی و مجنون اگر چه اهل دل اما مقیم تهرانند دوباره پشت سر سروهای دود اندود گل و نسیم گرفتار راه بندانند دو دیده دوخته ام من! به هر تن آرایی خوش آن شبی که عنان زین دو مست بستانند پر خیال سپردم به دست باد هوا خودت بفهم نظرها چرا پریشانند اگر «امیر» منم پس چرا خیالاتم به هر طرف که بخواهند موج می رانند خلیفه ی خلفی نیستم برای تو من جوارحم همه در بند نفس نادانند دوباره تربیتم کن به عشق! ای ارباب! که چشم و قلب و زبان سخت سست پیمانند تو فکر می کنی امروز بی نگاه نگار صلاح مملکت خویش خسروان دانند؟* .... «صلاح کار کجا و من خراب کجا...»؟ ----------------------- * رموزِ مصلحتِ مُلک خسروان دانند گدایِ گوشه نشینی تو حافظا مَخروش (حافظ) امیر.س@daftareghazal
عشق و عقل و مدرسه من شور و حال مدرسه را دوست داشتم قال و مقال مدرسه را دوست داشتم باور نمی کنید که در فصل کودکی حتی خیال مدرسه را دوست داشتم! من بچه ی زرنگ کلاس حساب و جبر! زنگ سوال مدرسه را دوست داشتم هرچند نه زیاد ولی با کمی ملال نظم و روال مدرسه را دوست داشتم آقا جلال و ترکه ی قهر و... مهم نبود! آقا جلال مدرسه را دوست داشتم بانو جمال، سفره ی مهرش همیشه پهن بانو جمال مدرسه را دوست داشتم دل بیمناک رود  گل آلود  زندگی جوی زلال مدرسه را دوست داشتم وقت اذان ظهر و وضو از زلال نهر بانگ بلال مدرسه را دوست داشتم با بال عشق و عقل مرا بُرد تا خدا این هر دو بال مدرسه را دوست داشتم با این همه مغازله من نیز مثل تو پایان سال مدرسه را دوست داشتم! امیر.س @daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم اول مادر، کلام آخر مادر سرور مادر، بلند و برتر مادر بودی، هستی، نمی روی می مانی مادر مادر همیشه مادر مادر امیر.س @daftareghazal
فلسفه ی روح تکانی کار سختی است که معمار مبانی باشی شارح  فلسفه ی  روح  تکانی  باشی نسخه ی دوم بقراط شدن مشکل نیست گیرم از جنس ارسطو نتوانی باشی ابن سیناست اباالعقل اولی العشق، رفیق! هنر آنجاست که فارابی ثانی باشی کار سختی است خمینی بشوی، دار به دوش پیر باشی و پر از شور جوانی باشی جان و جسمت بشود مجمع شوری شیرین ماده را سر بکشی مست معانی باشی با صلای تو گل از خواب گران برخیزد خار چشم شبح جاهل جانی باشی گرچه سخت است ولی باید تا درک حضور در شب شهر به دنبال نشانی باشی امیر.س@daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم خاموش بر کرانه ی دنیا نشسته ام امواج روح را به تماشا نشسته ام دارم به زلف پر خم او فکر می کنم من روبروی جنگل معنا نشسته ام از این و آن نشان مرا جستجو مکن هرجا نسیم هست همانجا نشسته ام هر ظهر زیر سایه ی گیسوی آبشار هر صبح روی شاخه ی طوبی نشسته ام امشب شبیه کودک معصوم فکر تو آرام روی دامن رویا نشسته ام با عشق بشنوید که از عشق گفته ام زیبا نظر کنید که زیبا نشسته ام امیر.س
دوست دارم بمیرم و بروم زین قفس پر بگیرم و بروم دوست دارم نظر بیندازی بر خیال دلیرم و بروم مژه باران کنی مرا از پشت تن بدوزی به تیرم و بروم در نبندی و از دهان خودم بشنوی:«ناگزیرم» و بروم بپذیرم که بی غمت هیچم بپذیرم فقیرم و بروم کاش می شد در این فراز و فرود عشق باشد امیرم و بروم از تو تا تو در این شد و آمد سبز باشد مسیرم و بروم امیر.س زمستان 1392 @daftareghazal
🔶امیرالمؤمنین علیه السلام: 🔹...فَلا تَحمِل هَمَّ سَنَتِكَ عَلى‏ هَمِّ يَومِكَ، وكَفاكَ كُلَّ يَومٍ ما هُوَ فيهِ، فَإِن تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ عزّوجلّ سَيَأتيكَ في كُلِّ غَدٍ بِجَديدِ ما قَسَمَ لَكَ، وإن لَم تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ ، فَما تَصنَعُ بِغَمِّ وهَمِّ ما لَيسَ لَكَ 🔹...در يك روز، به قدر يك سال نگران و غمگين نباش؛ كه در هر روز غم همان روز تو را كافى است. اگر يك سال از عمرت مانده باشد، خداوند عزّوجلّ از پس هر روز، روزىِ تازه ‏ات را خواهد داد، و اگر يك سال از عمرت نمانده باشد. پس چرا غم و اندوهِ زمانى را مى‏خورى كه از آنِ تو نيست؟! 📖 حکمت ۳۷۹ نهج البلاغه
جمال فروش از شهر شب زوال بر دوش باید بروم ملال بر دوش آمادۀ رفتنم از این شهر بار و بنۀ خیال بر دوش تو، آتشی از یقین به چشمت من، خرمن احتمال بر دوش تو، هستی جاودان عشقی من، عمر کمِ مجال بر دوش الماس به خس نمی فروشند گيسو سيه جمال بردوش! یک لحظه بایست خسته شد دل منظومۀ ماه و سال بر دوش! امیر.س@daftareghazal
برای غزه ی مظلوم علمداران تاریکی بریدند از فلسطین سر کبوتر بچه های شهر، خونین بال و خونین سر هزاران تکه بر خاک است درهم، بی هم و با هم تعلق دارد این گردن خدایا بر کدامین سر؟ تنش افتاده در این سو سرش افتاده آن سوتر چه باید کرد با آن تن چه باید گفت با این سر؟ چه حالی می شود فرهاد بیچاره اگر وقتی ببیند با دو چشم خود ندارد جسم شیرین سر تماشاچی میدانیم، می بینیم و خاموشیم فقط باید بیندازیم ما از شرم، پایین سر سیاست سهم ارباب است و ما پابند سجاده چنین شد که جهان خواران جدا کردند از دین سر امیر.س@daftareghazal
« زير گوش دلم ولي گفتم     بي طرف باش بي شرف هرگز!» سيد حسن حسيني                 چشم خون ديد و از شعف پر شد دل ز دنيا - مع الاسف- پر شد صبح، درگاه عشق خلوت بود  بانگي آمد: «پنير!»، صف پر شد لب فرو بستم از هوار زدن الغرض! آخور از علف پر شد سرب مد شد به جاي مرواريد جمعه بازار از خزف پر شد صبح تا نشنويم بانگ اذان كوچه از بانگ صوت و كف پر شد اين طرف حرف حق و باطل بود مجلس از هرچه بي طرف پر شد آن طرفتر ز زوزه هاي شغال كربلا، سامرا، نجف پر شد خوش بحالت که نیستی سید! زود دنيا ز بي شرف پر شد امیرس@daftareghazal
صدای پای ظهور می شود هر لحظه پایان خزان نزدیکتر هم، سرانجام خوش این داستان نزدیکتر دورتر بادا از این ملک سلیمانی شُـرور هم به آن، لطف خدای مهربان نزدیکتر قله های آرمانی فتح خواهد شد به عشق می شود سرها به سقف آسمان نزدیکتر مادران غزه می دانند هست از اشک چشم صبح آزادی فرزندانشان نزدیکتر پشه ای بفرست در هم بشکند نمرود را ای خدای از رگ گردن به جان نزدیکتر لحظه لحظه، لحظه لحظه با صدای پای آب می شود بوی خوش صاحب زمان نزدیکتر امیر.س@daftareghazal