eitaa logo
صدای نفس راز ‍‍(دفتر غزل)
113 دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست دارم بمیرم و بروم زین قفس پر بگیرم و بروم دوست دارم نظر بیندازی بر خیال دلیرم و بروم مژه باران کنی مرا از پشت تن بدوزی به تیرم و بروم در نبندی و از دهان خودم بشنوی:«ناگزیرم» و بروم بپذیرم که بی غمت هیچم بپذیرم فقیرم و بروم کاش می شد در این فراز و فرود عشق باشد امیرم و بروم از تو تا تو در این شد و آمد سبز باشد مسیرم و بروم امیر.س زمستان 1392 @daftareghazal
🔶امیرالمؤمنین علیه السلام: 🔹...فَلا تَحمِل هَمَّ سَنَتِكَ عَلى‏ هَمِّ يَومِكَ، وكَفاكَ كُلَّ يَومٍ ما هُوَ فيهِ، فَإِن تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ عزّوجلّ سَيَأتيكَ في كُلِّ غَدٍ بِجَديدِ ما قَسَمَ لَكَ، وإن لَم تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ ، فَما تَصنَعُ بِغَمِّ وهَمِّ ما لَيسَ لَكَ 🔹...در يك روز، به قدر يك سال نگران و غمگين نباش؛ كه در هر روز غم همان روز تو را كافى است. اگر يك سال از عمرت مانده باشد، خداوند عزّوجلّ از پس هر روز، روزىِ تازه ‏ات را خواهد داد، و اگر يك سال از عمرت نمانده باشد. پس چرا غم و اندوهِ زمانى را مى‏خورى كه از آنِ تو نيست؟! 📖 حکمت ۳۷۹ نهج البلاغه
جمال فروش از شهر شب زوال بر دوش باید بروم ملال بر دوش آمادۀ رفتنم از این شهر بار و بنۀ خیال بر دوش تو، آتشی از یقین به چشمت من، خرمن احتمال بر دوش تو، هستی جاودان عشقی من، عمر کمِ مجال بر دوش الماس به خس نمی فروشند گيسو سيه جمال بردوش! یک لحظه بایست خسته شد دل منظومۀ ماه و سال بر دوش! امیر.س@daftareghazal
برای غزه ی مظلوم علمداران تاریکی بریدند از فلسطین سر کبوتر بچه های شهر، خونین بال و خونین سر هزاران تکه بر خاک است درهم، بی هم و با هم تعلق دارد این گردن خدایا بر کدامین سر؟ تنش افتاده در این سو سرش افتاده آن سوتر چه باید کرد با آن تن چه باید گفت با این سر؟ چه حالی می شود فرهاد بیچاره اگر وقتی ببیند با دو چشم خود ندارد جسم شیرین سر تماشاچی میدانیم، می بینیم و خاموشیم فقط باید بیندازیم ما از شرم، پایین سر سیاست سهم ارباب است و ما پابند سجاده چنین شد که جهان خواران جدا کردند از دین سر امیر.س@daftareghazal
« زير گوش دلم ولي گفتم     بي طرف باش بي شرف هرگز!» سيد حسن حسيني                 چشم خون ديد و از شعف پر شد دل ز دنيا - مع الاسف- پر شد صبح، درگاه عشق خلوت بود  بانگي آمد: «پنير!»، صف پر شد لب فرو بستم از هوار زدن الغرض! آخور از علف پر شد سرب مد شد به جاي مرواريد جمعه بازار از خزف پر شد صبح تا نشنويم بانگ اذان كوچه از بانگ صوت و كف پر شد اين طرف حرف حق و باطل بود مجلس از هرچه بي طرف پر شد آن طرفتر ز زوزه هاي شغال كربلا، سامرا، نجف پر شد خوش بحالت که نیستی سید! زود دنيا ز بي شرف پر شد امیرس@daftareghazal
صدای پای ظهور می شود هر لحظه پایان خزان نزدیکتر هم، سرانجام خوش این داستان نزدیکتر دورتر بادا از این ملک سلیمانی شُـرور هم به آن، لطف خدای مهربان نزدیکتر قله های آرمانی فتح خواهد شد به عشق می شود سرها به سقف آسمان نزدیکتر مادران غزه می دانند هست از اشک چشم صبح آزادی فرزندانشان نزدیکتر پشه ای بفرست در هم بشکند نمرود را ای خدای از رگ گردن به جان نزدیکتر لحظه لحظه، لحظه لحظه با صدای پای آب می شود بوی خوش صاحب زمان نزدیکتر امیر.س@daftareghazal
روباه داور است خم پشت باور است خدایا تو رحم کن قرآن در آذر است خدایا تو رحم کن از چارسو صدای ستم می رسد به گوش این بانگ بربر است خدایا تو رحم کن اسبی است بی سوار و سواری است بی سپاه سردار، بی سر است خدایا تو رحم کن امروز در منازعه ی گرگ و گوسفند روباه داور است خدایا تو رحم کن زلف حیا بریده و چشم عفاف کور شهوت مصور است خدایا تو رحم کن بازار عشق از بدلیجات پر شده است زرگر مزور است خدایا تو رحم کن انگار دیگر اشک و دعا کار ساز نیست طوفان مقدر است خدایا تو رحم کن الف.س@daftareghazal
به سران خفته و عیاش عرب صبح آمد ولی سرم خواب است دیرسالی است باورم خواب است سیل تزویر برد دنیا را چشم در شب شناورم خواب است وقت پیکار دست من بسته است گاه پرواز هم پرم خواب است گفتم ارباب! گرگ آمده است گفت خاموش! دلبرم خواب است! بچه های شلوغ بازیگوش! کمی آهسته، سرورم خواب است سهم بیچاره ها است بیداری کار مردان محترم! خواب آست به گمانم که مرده باشم من آه! چشمم، دلم، سرم خواب است الف.س@daftareghazal
من معتقدم عشق، شکیبایی محض است زیبایی محض است و فریبایی محض است دلداده! نپندار صبوری است سفاهت این حوصله! این حوصله! دانایی محض است آراسته جان را به جمالی، چه جمالی! کار دو لب دوست دلآرایی محض است دو دیده ببندیم و نبینیم به جز عشق این چشم فرو بستن, بینایی محض است بی چون و چرا گوش بده حرف دلت را والا هنر جان تو شیدایی محض است الف.س@daftareghazal
زبان دراز گناه     ای عشق سرد کن هیجان گناه را از ما بگیر تاب و توان گناه را رفتم به سمت دره ی «دربند»[1] سنگها دیدم گدازه های روان گناه را دیدم رها گذاشته سلطان تیره دل در لاله زار عشق عنان گناه را گیسو کشانده است دلی را به دامگاه ابرو کشیده است  کمان گناه را گفتم که موی و روی پریها چرا چنین؟ دیدم دراز و تلخ زبان گناه را در گوشه ای، غریب، حیا سر به زیر داشت دیدم به طعنه باز دهان گناه را **** مردا کسی که راه نداد و نمی دهد حتی به گرد ذهن گمان گناه را   [1]. منطقه ای خوش آب و هوا و تفریحی در شمال شهر تهران امیر.س@daftareghazal