برای غزه ی مظلوم
علمداران تاریکی بریدند از فلسطین سر
کبوتر بچه های شهر، خونین بال و خونین سر
هزاران تکه بر خاک است درهم، بی هم و با هم
تعلق دارد این گردن خدایا بر کدامین سر؟
تنش افتاده در این سو سرش افتاده آن سوتر
چه باید کرد با آن تن چه باید گفت با این سر؟
چه حالی می شود فرهاد بیچاره اگر وقتی
ببیند با دو چشم خود ندارد جسم شیرین سر
تماشاچی میدانیم، می بینیم و خاموشیم
فقط باید بیندازیم ما از شرم، پایین سر
سیاست سهم ارباب است و ما پابند سجاده
چنین شد که جهان خواران جدا کردند از دین سر
امیر.س@daftareghazal
« زير گوش دلم ولي گفتم
بي طرف باش بي شرف هرگز!»
سيد حسن حسيني
چشم خون ديد و از شعف پر شد
دل ز دنيا - مع الاسف- پر شد
صبح، درگاه عشق خلوت بود
بانگي آمد: «پنير!»، صف پر شد
لب فرو بستم از هوار زدن
الغرض! آخور از علف پر شد
سرب مد شد به جاي مرواريد
جمعه بازار از خزف پر شد
صبح تا نشنويم بانگ اذان
كوچه از بانگ صوت و كف پر شد
اين طرف حرف حق و باطل بود
مجلس از هرچه بي طرف پر شد
آن طرفتر ز زوزه هاي شغال
كربلا، سامرا، نجف پر شد
خوش بحالت که نیستی سید!
زود دنيا ز بي شرف پر شد
امیرس@daftareghazal
صدای پای ظهور
می شود هر لحظه پایان خزان نزدیکتر
هم، سرانجام خوش این داستان نزدیکتر
دورتر بادا از این ملک سلیمانی شُـرور
هم به آن، لطف خدای مهربان نزدیکتر
قله های آرمانی فتح خواهد شد به عشق
می شود سرها به سقف آسمان نزدیکتر
مادران غزه می دانند هست از اشک چشم
صبح آزادی فرزندانشان نزدیکتر
پشه ای بفرست در هم بشکند نمرود را
ای خدای از رگ گردن به جان نزدیکتر
لحظه لحظه، لحظه لحظه با صدای پای آب
می شود بوی خوش صاحب زمان نزدیکتر
امیر.س@daftareghazal
روباه داور است
خم پشت باور است خدایا تو رحم کن
قرآن در آذر است خدایا تو رحم کن
از چارسو صدای ستم می رسد به گوش
این بانگ بربر است خدایا تو رحم کن
اسبی است بی سوار و سواری است بی سپاه
سردار، بی سر است خدایا تو رحم کن
امروز در منازعه ی گرگ و گوسفند
روباه داور است خدایا تو رحم کن
زلف حیا بریده و چشم عفاف کور
شهوت مصور است خدایا تو رحم کن
بازار عشق از بدلیجات پر شده است
زرگر مزور است خدایا تو رحم کن
انگار دیگر اشک و دعا کار ساز نیست
طوفان مقدر است خدایا تو رحم کن
الف.س@daftareghazal
به سران خفته و عیاش عرب
صبح آمد ولی سرم خواب است
دیرسالی است باورم خواب است
سیل تزویر برد دنیا را
چشم در شب شناورم خواب است
وقت پیکار دست من بسته است
گاه پرواز هم پرم خواب است
گفتم ارباب! گرگ آمده است
گفت خاموش! دلبرم خواب است!
بچه های شلوغ بازیگوش!
کمی آهسته، سرورم خواب است
سهم بیچاره ها است بیداری
کار مردان محترم! خواب آست
به گمانم که مرده باشم من
آه! چشمم، دلم، سرم خواب است
الف.س@daftareghazal
من معتقدم عشق، شکیبایی محض است
زیبایی محض است و فریبایی محض است
دلداده! نپندار صبوری است سفاهت
این حوصله! این حوصله! دانایی محض است
آراسته جان را به جمالی، چه جمالی!
کار دو لب دوست دلآرایی محض است
دو دیده ببندیم و نبینیم به جز عشق
این چشم فرو بستن, بینایی محض است
بی چون و چرا گوش بده حرف دلت را
والا هنر جان تو شیدایی محض است
الف.س@daftareghazal
زبان دراز گناه
ای عشق سرد کن هیجان گناه را
از ما بگیر تاب و توان گناه را
رفتم به سمت دره ی «دربند»[1] سنگها
دیدم گدازه های روان گناه را
دیدم رها گذاشته سلطان تیره دل
در لاله زار عشق عنان گناه را
گیسو کشانده است دلی را به دامگاه
ابرو کشیده است کمان گناه را
گفتم که موی و روی پریها چرا چنین؟
دیدم دراز و تلخ زبان گناه را
در گوشه ای، غریب، حیا سر به زیر داشت
دیدم به طعنه باز دهان گناه را
****
مردا کسی که راه نداد و نمی دهد
حتی به گرد ذهن گمان گناه را
[1]. منطقه ای خوش آب و هوا و تفریحی در شمال شهر تهران
امیر.س@daftareghazal
🌨🌨⛈غوغای عقل و احساس را ببینید در:
خطبه 194 نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
🌹🌹متن عربی را باید با صدای بلند خواند. فوقالعاده عالی است. فوق کلام بشر.
أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَ أُحَذِّرُكُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ، فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ، يَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ يَفْتَنُّونَ افْتِنَاناً، وَ يَعْمِدُونَكُمْ بِكُلِّ عِمَادٍ وَ يَرْصُدُونَكُمْ بِكُلِّ مِرْصَادٍ. قُلُوبُهُمْ دَوِيَّةٌ وَ صِفَاحُهُمْ نَقِيَّةٌ، يَمْشُونَ الْخَفَاءَ وَ يَدِبُّونَ الضَّرَاءَ، وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَيَاءُ، حَسَدَةُ الرَّخَاءِ وَ مُؤَكِّدُو الْبَلَاءِ وَ مُقْنِطُو الرَّجَاءِ. لَهُمْ بِكُلِّ طَرِيقٍ صَرِيعٌ وَ إِلَى كُلِّ قَلْبٍ شَفِيعٌ وَ لِكُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ، يَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ يَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ. إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا كَشَفُوا وَ إِنْ حَكَمُوا أَسْرَفُوا. قَدْ أَعَدُّوا لِكُلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَ لِكُلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَ لِكُلِّ حَيٍّ قَاتِلًا وَ لِكُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَ لِكُلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً. يَتَوَصَّلُونَ إِلَى الطَّمَعِ بِالْيَأْسِ لِيُقِيمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَ يُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ. يَقُولُونَ فَيُشَبِّهُونَ وَ يَصِفُونَ فَيُمَوِّهُونَ، قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِيقَ وَ أَضْلَعُوا الْمَضِيقَ، فَهُمْ لُمَةُ الشَّيْطَانِ وَ حُمَةُ النِّيرَانِ، «أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُون».
اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم و از منافقان بر حذر مى دارم. منافقان، گمراهان و گمراه كنندگان اند. خود خطا كارند و ديگران را هم به خطا اندازند.
هر بار رنگى به خود گيرند و هر روز سخنى ديگر گويند و شيوه اى ديگر انگيزند و تا شما را گمراه كنند به هر وسيله چنگ مى زنند و در هر جا به كمين مى نشينند. دلهايشان بيمار است، بيماريى درمان ناپذير، ولى ظاهرشان آراسته و پاكيزه است.
در خفا اين سو و آن سو روند و چون خزندگان درون جنگلها، نرم و پوشيده راه مى سپرند. سخن گفتنشان به دارو ماند و به زبان، شفاى ديگران خواهند، ولى به عمل دردى درمان ناپذيرند. اگر ديگران در راحت باشند، رشك برند كه به جد خواستار بلايند و رشته اميدها را مى برند.
در هر راهى، كسانى را فداى خود كرده، به خاك هلاك افكنده اند و ايشان را نزد هر دلى شفاعتگرى است. بر هر غمى سرشكها افشانده اند. مدح و ثنا به يكديگر وام دهند و منتظر پاداشش باشند. اگر چيزى را خواهند، به اصرار خواهند و اگر مورد ملامت قرار گيرند، پرده درى كنند و اگر داورى كنند به اسراف گرايند.
براى هر حقى باطلى مهيا كرده اند و براى هر راستى، كژى. و براى هر زنده اى، كشنده اى و براى هر درى كليدى و براى هر شبى، چراغى.
نوميد نمايى را وسيله آزمندى خود سازند تا بازار خود گرم دارند و كالاى خود به بهاى بيشتر بفروشند. سخن باطل مى گويند و حق جلوه مى دهند تا ديگران را به اشتباه افكنند. اگر توصيف مى كنند، تزوير مى كنند. طريق باطل را آماده و آسان جلوه دهند و گذرگاههاى تنگ آن را پرپيچ و خم سازند تا رونده در آن سرگشته بماند. گروه شيطان اند و زبانه هاى آتش. «آنان حزب شيطانند و بدانيد كه حزب شيطان زيانكاران اند.»
اسمع! افهم!
عشق آفریده دین را ای آدم ابن آدم!
بشنو! بفهم! این را ای آدم ابن آدم!
الف.س@daftareghazal
عزم عبور
بسم الله الرحمن الرحیم
عزم کردم امشب از دریای طوفان بگذرم
بی هراس از خلوت خشک بیابان بگذرم
تا نبندد پای چشمم را به زلف شاهدان
تند باید از خیال این خیابان بگذرم
نان که چیزی نیست در راه تو ای بالا بلند!
باید از پا باید از سر باید از جان بگذرم
جان شیرینم بگیر اما جوانمردا مخواه
بی تفاوت از کنار نعش ریحان بگذرم
دودسالاران زلالی را به مسلخ برده اند
شرم بر من باد اگر از خون باران بگذارم
مور هم باشم نخواهم بست بر بیداد چشم
دادخواهی می کنم گر بر سلیمان بگذرم
الف.س@daftareghazal