eitaa logo
صدای نفس راز ‍‍(دفتر غزل)
114 دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم امیر دربند شکوفه های بهاری اگر هراسانند گمان کنم نگران هبوط انسانند ببین که بار جدایی چقدر سنگین است که ابرها همگی سوگوار بارانند قرار وصل نبستند لیلی و مجنون اگر چه اهل دل اما مقیم تهرانند دوباره پشت سر سروهای دود اندود گل و نسیم گرفتار راه بندانند دو دیده دوخته ام من! به هر تن آرایی خوش آن شبی که عنان زین دو مست بستانند پر خیال سپردم به دست باد هوا خودت بفهم نظرها چرا پریشانند اگر «امیر» منم پس چرا خیالاتم به هر طرف که بخواهند موج می رانند خلیفه ی خلفی نیستم برای تو من جوارحم همه در بند نفس نادانند دوباره تربیتم کن به عشق! ای ارباب! که چشم و قلب و زبان سخت سست پیمانند تو فکر می کنی امروز بی نگاه نگار صلاح مملکت خویش خسروان دانند؟* .... «صلاح کار کجا و من خراب کجا...»؟ ----------------------- * رموزِ مصلحتِ مُلک خسروان دانند گدایِ گوشه نشینی تو حافظا مَخروش (حافظ) امیر.س@daftareghazal
عشق و عقل و مدرسه من شور و حال مدرسه را دوست داشتم قال و مقال مدرسه را دوست داشتم باور نمی کنید که در فصل کودکی حتی خیال مدرسه را دوست داشتم! من بچه ی زرنگ کلاس حساب و جبر! زنگ سوال مدرسه را دوست داشتم هرچند نه زیاد ولی با کمی ملال نظم و روال مدرسه را دوست داشتم آقا جلال و ترکه ی قهر و... مهم نبود! آقا جلال مدرسه را دوست داشتم بانو جمال، سفره ی مهرش همیشه پهن بانو جمال مدرسه را دوست داشتم دل بیمناک رود  گل آلود  زندگی جوی زلال مدرسه را دوست داشتم وقت اذان ظهر و وضو از زلال نهر بانگ بلال مدرسه را دوست داشتم با بال عشق و عقل مرا بُرد تا خدا این هر دو بال مدرسه را دوست داشتم با این همه مغازله من نیز مثل تو پایان سال مدرسه را دوست داشتم! امیر.س @daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم اول مادر، کلام آخر مادر سرور مادر، بلند و برتر مادر بودی، هستی، نمی روی می مانی مادر مادر همیشه مادر مادر امیر.س @daftareghazal
فلسفه ی روح تکانی کار سختی است که معمار مبانی باشی شارح  فلسفه ی  روح  تکانی  باشی نسخه ی دوم بقراط شدن مشکل نیست گیرم از جنس ارسطو نتوانی باشی ابن سیناست اباالعقل اولی العشق، رفیق! هنر آنجاست که فارابی ثانی باشی کار سختی است خمینی بشوی، دار به دوش پیر باشی و پر از شور جوانی باشی جان و جسمت بشود مجمع شوری شیرین ماده را سر بکشی مست معانی باشی با صلای تو گل از خواب گران برخیزد خار چشم شبح جاهل جانی باشی گرچه سخت است ولی باید تا درک حضور در شب شهر به دنبال نشانی باشی امیر.س@daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم خاموش بر کرانه ی دنیا نشسته ام امواج روح را به تماشا نشسته ام دارم به زلف پر خم او فکر می کنم من روبروی جنگل معنا نشسته ام از این و آن نشان مرا جستجو مکن هرجا نسیم هست همانجا نشسته ام هر ظهر زیر سایه ی گیسوی آبشار هر صبح روی شاخه ی طوبی نشسته ام امشب شبیه کودک معصوم فکر تو آرام روی دامن رویا نشسته ام با عشق بشنوید که از عشق گفته ام زیبا نظر کنید که زیبا نشسته ام امیر.س
دوست دارم بمیرم و بروم زین قفس پر بگیرم و بروم دوست دارم نظر بیندازی بر خیال دلیرم و بروم مژه باران کنی مرا از پشت تن بدوزی به تیرم و بروم در نبندی و از دهان خودم بشنوی:«ناگزیرم» و بروم بپذیرم که بی غمت هیچم بپذیرم فقیرم و بروم کاش می شد در این فراز و فرود عشق باشد امیرم و بروم از تو تا تو در این شد و آمد سبز باشد مسیرم و بروم امیر.س زمستان 1392 @daftareghazal
🔶امیرالمؤمنین علیه السلام: 🔹...فَلا تَحمِل هَمَّ سَنَتِكَ عَلى‏ هَمِّ يَومِكَ، وكَفاكَ كُلَّ يَومٍ ما هُوَ فيهِ، فَإِن تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ عزّوجلّ سَيَأتيكَ في كُلِّ غَدٍ بِجَديدِ ما قَسَمَ لَكَ، وإن لَم تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ ، فَما تَصنَعُ بِغَمِّ وهَمِّ ما لَيسَ لَكَ 🔹...در يك روز، به قدر يك سال نگران و غمگين نباش؛ كه در هر روز غم همان روز تو را كافى است. اگر يك سال از عمرت مانده باشد، خداوند عزّوجلّ از پس هر روز، روزىِ تازه ‏ات را خواهد داد، و اگر يك سال از عمرت نمانده باشد. پس چرا غم و اندوهِ زمانى را مى‏خورى كه از آنِ تو نيست؟! 📖 حکمت ۳۷۹ نهج البلاغه
جمال فروش از شهر شب زوال بر دوش باید بروم ملال بر دوش آمادۀ رفتنم از این شهر بار و بنۀ خیال بر دوش تو، آتشی از یقین به چشمت من، خرمن احتمال بر دوش تو، هستی جاودان عشقی من، عمر کمِ مجال بر دوش الماس به خس نمی فروشند گيسو سيه جمال بردوش! یک لحظه بایست خسته شد دل منظومۀ ماه و سال بر دوش! امیر.س@daftareghazal
برای غزه ی مظلوم علمداران تاریکی بریدند از فلسطین سر کبوتر بچه های شهر، خونین بال و خونین سر هزاران تکه بر خاک است درهم، بی هم و با هم تعلق دارد این گردن خدایا بر کدامین سر؟ تنش افتاده در این سو سرش افتاده آن سوتر چه باید کرد با آن تن چه باید گفت با این سر؟ چه حالی می شود فرهاد بیچاره اگر وقتی ببیند با دو چشم خود ندارد جسم شیرین سر تماشاچی میدانیم، می بینیم و خاموشیم فقط باید بیندازیم ما از شرم، پایین سر سیاست سهم ارباب است و ما پابند سجاده چنین شد که جهان خواران جدا کردند از دین سر امیر.س@daftareghazal
« زير گوش دلم ولي گفتم     بي طرف باش بي شرف هرگز!» سيد حسن حسيني                 چشم خون ديد و از شعف پر شد دل ز دنيا - مع الاسف- پر شد صبح، درگاه عشق خلوت بود  بانگي آمد: «پنير!»، صف پر شد لب فرو بستم از هوار زدن الغرض! آخور از علف پر شد سرب مد شد به جاي مرواريد جمعه بازار از خزف پر شد صبح تا نشنويم بانگ اذان كوچه از بانگ صوت و كف پر شد اين طرف حرف حق و باطل بود مجلس از هرچه بي طرف پر شد آن طرفتر ز زوزه هاي شغال كربلا، سامرا، نجف پر شد خوش بحالت که نیستی سید! زود دنيا ز بي شرف پر شد امیرس@daftareghazal