eitaa logo
دفتر شعر من
92 دنبال‌کننده
7 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
. . امروز اگر مرا نپذیری شه کرم دیگر بساط توصیه را می کنم علم امروز اگر گذشت ز حسرت فنا شوم هر دم ز یاد آن به دلم می رسد الم دیگر کجا متاع شهادت بیابم و جان را به سوی کوى سعادت بياورم اين نامه ی سفارشم از جانب پدر من را مبین به فاطمه مولا به چشم کم می خواهم ای امام به راهت فدا شوم تا جاودان شوم نشوم راهی عدم لطفی بر این یتیم برادر نمی کنی تا مفتخر شوم به دفاع خود از حرم ابن حسن به توصیه کارش درست شد ای وای از دمی که عمویش شنید عم ای عسکری رها مکنی این شهید تا گیری تو قول توصیه بر شاعر عجم ۲۵ مرداد۱۴۰۰ آخرین بازنگری ۱۹ تیر ۱۴۰۳
. گفت اجل او را به سر آمد شفق آسمانش برد عوذاً بالفلق چونکه از اسبش فتاد و گفت عمو شد حسین از حزن قاسم ذی حرق ۴شهریور۹۹
. به یاد آرم شبی را جمع یاران غزل خوان گشته می کردند عنوان که جان ما چه قابل باشد ای دوست هزار ار جانمان، بر شاه قربان ز جمع عاشقان یک طفل برخاست که رویش بود چون ماهی درخشان چو آهو بره ای کو دور افتد ز جمع آهوان در آن بیابان بگفتا مضطرب با صوت لرزان سوالی دارم از تو ای عموجان در این سودای عشق و عشق بازی بود آیا مرا هم اذن میدان به زیر لب ولی می گفت با خود نیافتم ای خدا در بند حرمان نگاه او به لبهای عمو بود دلش پر از تپش، تشویش، طوفان به او فرمود ای جان برادر بگو از مرگ و تصویر خود از آن بگفتا از عسل شیرین تر آنکه دهم جان در رکابت بهر جانان حسینش گفت صد احسنت عزیزم بلی هستی تو هم راهی رضوان ولی صدها بلا در پیش داری که از آن آب گردد قلب مردان همه یاران یکایک سوی میدان برفتند از برای قرب یزدان ولیکن پا به پا می کرد قاسم به اطراف عمویش بود گردان به دستش بوسه می زد کرد اجرا همان بحث قدیم دست و دامان چو مرغ از قفس گردیده آزاد رها شد چونکه اذنش داد ایشان نبود اندازه ی او خود و جوشن نه حتی چکمه ای بر او بسامان به پایش کفش اما باز، بندش شتابان بود آخر او شتابان بگفتش گل بود در باد غلطان هر آنکس دید بر اسبش به میدان هلاک آورد بالغ بر سی و پنج به دورش داشت دشمن ترس از جان رجز خواند ار که نشناسید من را حسن را پور و سبط قطب امکان همان پیغمبری که برگزیده است امین است و به صدقش هست ایمان حسین است اینکه او را چون اسیری به حصر آورده اند افراد نادان گروهی که نگردد هیچ سیراب خدا را از عطا و لطف و احسان در این هنگام مردی بی شرف گفت که باید کار را آرم به سامان یکی هم گفت مقصودت چه باشد نیاشد بس برش این حجم عدوان شتاب آورد و زد شمشیر خود را بر آن فرقی که بود از خود عریان به رو افتاد بر حاک و صدا زد ز فرط درد آن ضربت عموجان فرود آمد ز اسبش تا بُرد سر ز خبث طینت از آن طفل شیطان حسین آمد چونان باز شکاری به سوی نوجوان یارش شتابان چو خیل روبهان رم کرد از شیر تلف شد قاتلش باسم اسبان نشست آن دم به روی خاک مولا سر قاسم گرفت آن دم به دامان به روی خاکها از پا کشیدن عمو اوضاع را فهمید آسان کشید ان لحظه جسمش را به آغوش که آمد عمر ماه او به پایان بر آورد از نهادش آه و گفتا چه بر من سخت باشد ای عموجان بخوانی و بیایم من به یاری ولی هرگز نیابی بهره از آن خدا لعن آورد بر قاتلانت نباشد جای آنها غیر نیران به محشر خاندانت داد خواهند از این نامردمان پست دوران فروردین نود و سه آخرین بازنگری ۱۹ تیر ۱۴۰۳
. ای مجتبا نشانه به قربان غیرتت ای عزم بی کرانه به قربان غیرتت میراث دار حیدر کرار، در دلت غیرت نموده خانه به قربان غیرتت ای خالق صحیفه ی احلی من العسل در محفل شبانه به قربان غیرتت خوانم برایت ای مه زیبا و ان یکاد ای یوسف زمانه به قربان غیرتت گویا گرفته ای ز عمویت تو اذن را از بس زدی تو چانه به قربان غیرتت از بند کفش خویش فراموش کرده ای زین بزم دلبرانه به قربان غیرتت بی خود آمدی که چه گویی به خصم خود ای فحل بی بهانه به قربان غیرتت تیغت بود به دست و بماند عمو غریب غیرت تو را جوانه به قربان غیرتت خواندی رجز عدو ز کلامت چه خوار شد چون می شدی روانه به قربان غیرتت "ابن حسن منم بشناسیدم ای خسان" نازم به این ترانه به قربان غیرتت از کشته پشته ساخته ای حیدر جوان ای جندی یگانه به قربان غیرتت تا آنکه تیغ دیو سرت را نشانه رفت بشکافت آهیانه به قربان غیرتت آمد به انتقام جمل هر که زخم داشت بگرفت دانه دانه به قربان غیرتت از اسب چون فتادی و گفتی عمو، رسید چون باز بر اعانه به قربان غیرتت آهی که بر کشید عمویت نمود زود بر قاتلت کمانه به قربان غیرتت گشتی تو زنده زیر سم اسبها ز زخم گردیده ای خزانه به قربان غیرتت گویی پس از نبرد چرا قد کشیده ای؟ قاسم تو زین میانه؟به قربان غیرتت ای نوجوان شهید نظر کن به عسکری ای خلد آشیانه به قربان غیرتت ۵شهریور۹۹ آخرین بازنگری ۱۳ مرداد۱۴۰۱
گفت ابن الحسنم بر دل یک لشکر زد چنگ بر مطعمه از عسل احلی تر زد باز فرمود به میدان قدم توصیه را چون غزل آمد و مانند قصاید پر زد ۲۲ تیر ۱۴۰۳