eitaa logo
دفتر شعر من
95 دنبال‌کننده
7 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
پیدا نشود گلی به زیبایی تو قرص قمری به مجلس آرایی تو گشتند همه نبود، پس منتظریم بر رزق خود از رخ تماشایی تو ۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دریا همه محو دل دریایی توست صحرا همه مسحور دل آرایی توست انگشت اگر مانده گلان را به دهان آن هم هنر روی تماشایی توست ۲۳ خرداد ۱۴۰۳
السلام ای باقر بحر علوم پیش شمست تار، سیمای نجوم در حدیث لوح می گوید رسول باقرالعلمی تو‌از نسل بتول السلام ای هاشمی هاشمَین از حسن داری نسب هم از حسین السلام ای هادی دین مبین شاکر الطاف حق عبد امین السلام استاد استادان دهر جهل و ظلمت ریخت در کام تو زهر ای شهید کشته با سیف سموم ای گل آزرده از یوم هجوم السلام ای یادگار کربلا غنچه در دام طوفان بلا السلام ای با سه ساله همسفر باشد از خار مغیلانت خبر ای شهی که جابرش داد این پیام داده ات پیغمبر خوبان سلام عسکری را هم نگاهی ای امام آنکه باشد خاندانت را غلام ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
بر ابن علی حضرت باقر صلوات بر علم جلی حضرت باقر صلوات بر که هر بود پیرو و دلداده ی آن نور ازلی حضرت باقر صلوات ۲۴ خرداد ۱۴۰۳ بر دانش بی کران باقر صلوات بر مکتب جاودان باقر صلوات بر قصه نینوا و شام و سفرش بر مرقد بی نشان باقر صلوات ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
باسیف زهر آمد یک زاده از خطایا وقت شهادت آمد بر بهترین برایا یک کربلای دیگر یک جان فدای جانان گیرد ز خالق خود والاترین عطایا یک گل عذار دیگر از گلستان زهرا ز آنها که جمع دارند در خود همه سجایا مظلوم وا اماما مسموم وا اماما رفتی اگر چه جستی از جمله ی بلایا ای لایق شهادت ای شاه با کرامت ای لایق ارادت ای لایق ثنایا در روز حشر دست مارا بگیر مولا ارباب ما توهستی کن رحم بر رعایا ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
. گفت روزی رسول حق احمد با صحابی خوب خود جابر میشود چشمهای تو روشن بر جمال محمد باقر او بود مردی از سلاله ی من هست مانند من به نام و نما باقر است او از آنکه بشکافد بر بشر چشمه های دانش را سالهای دراز می مانی چون به دنیا به قدرت یزدان چونکه چشمت به چهره اش افتاد بهرش از سوی من سلام رسان سالها از قضیه چونکه گذشت رفت جابر به بیت زین عباد دید آنجا جوان رعنایی یاد فرموده ی نبی افتاد زود پرسش نمود از نامش در عجب شد چو پاسخش گفتند گفت در نام و هم شمائل خود او بود چون نبی به حق سوگند جابر افتاد روی پاهایش بوسه باران نمود آنها را گفت آنگاه جان من به فدات که سلامت رسانده جد علا گفت با چشمهای بارانی در جوابش محمد باقر تا به جا هست آسمان و زمین السلام علی ابی، جابر مانده ام در تعجب از این اشک یک کتاب است پشت این باران شاید از شوق بود این بارش شاید از حزن و بغض های گران شاید این اشک درد دل می گفت با رحیمی که از دلی چو بلور اوج مهر و محبت خود را داده از مانع زمانه عبور شاید از دشت کربلا می گفت شاید از تشنه های دشت بلا شاید از درد تازیانه ی خصم شاید از ماجرای چادرها شاید از دست حضرت عباس شاید از آنچه رفت بر نی ها شاید از جای کُند بر گردن شاید از کودکان خونین پا شاید او با نیای خود می گفت دیدی ای حجت بزرگ خدا امتت بعد آن سفارش ها از دو ثقلت چگونه گشت جدا هجدهم شهریور نود و پنج
. گوید برای من به منا نوحه سر دهید ده سال تا که خلق بداند شدم شهید باید که خوب خلق به این نکته می رسید در سینه داشت حضرت باقر غمی شدید یا باقر العلوم بمیرم برای تو در کربلا چه آمدت از دشمن عنید همراه عمه ای که بنامندش ام غم دیگر مشخص است چه باید شود پدید آن لحظه ای که هلهله کردند کوفیان بودت چهار سال نبودی چنان رشید روز تو تیره گشت چنان شب به شهر شام آنگه که شمس از سر نی ها برت دمید آنجا تو با سه ساله چه گفتی بگو به ما وقتی که خورد لطمه ز دستی چنان حدید چون از رقیه می شنوم گریه می کنم قربان کودکی که اثر را به چشم دید ای باقر العلوم فدای تو عسکری دارم به روز حشر به دست شما امید سی شهریور نود و چهار آخرین بازنگری ۱۹ تیر ۱۴۰۳
. چون خاطرات کودکیت را ورق زنم آنگه دو صد اعوذ به رب الفلق زنم تنها چهار سال از عمر تو می گذشت آنجا که بر سرم ز غم ما حرق زنم ناز تو را که خار مغیلان فقط کشید باید که خاک یکسره بر ما خلق زنم جدت شهیدگشت وپدرچون خودت اسیر باید به دهر اف بَرِ این سان نسق زنم می شد اگر برای تو تن را سپر کنم بر جسم خویش قید توان و رمق زنم ای عسکری طلب ز کریمان عطای بیش چون از کریمیش به تو حرفی به حق زنم سی شهریور نود و چهار آخرین بازنگری۲۵ خرداد ۱۴۰۳
. ای نور درخشنده ایمان و هدایت مصباح فروزنده و حق پوی ولایت محکم شده از علم تو بنیان شریعت کردی تو به جان از ره دلدار حمایت آمد به میان بار دگر نام محمد تا باز شود مسند عشاق روایت صد چشمه ز اطراف تو جوشید به عرفان با علم تو صد میکده گردید سقایت ای تیغ شکافنده ی اسرار به دانش هر مساله مکشوف، نمودی چو عنایت ای هم سفر کوچک زهرای سه ساله بر شدت رنج تو همین نقل کفایت پابوسی مهمان گرانقدر که رسم است جز از طرف خار نشد بر تو رعایت یک کرب و بلا خاطره کودکی تو رنج و عطش و درد اسیریت حکایت نقلش زند آتش،به خلائق چه کشیدی بودی چو تماشاگر آن حجم جنایت ای وای که افتاد به جان آتشت این بار از زهر ستمکار، جهانی به فدایت بر عسکری ای وای که امروز نماید از ماتم ویرانه شدن باز شکایت ۱۶ تیر ۱۴۰۱ با نگاهی به این شعر قدیمی محمد ای تو نور روشن ای هادی امت چراغ معرفت هستی و بر یزدان دلالت وصی الاوصیا ای وارث علم پیمبر که فرموده است جابر را رساند زو سلامت شده بنیان دین محکم ز نشر علم نابت زاطرافت هزاران چشمه می جوشد زحکمت شده چشم دوگیتی کاسه ی خون زین همه ظلم که در حق تو شد شیعه نشسته در عزایت نبودی طفل خردی بیش ای مولا که گشتی تو با ام المصائب هم سفر اندر اسارت دلت محزون محنت های دشت کربلا بود اسارت،تازیانه، تشنگی، رنج اهانت ز دشمن مضطرب مولای من هر لحظه بودی چسان ضایع شدت حق وچسان قدرحقیقت زدی آتش دلم را چون به جان آتش فتادت به زهر کین اهریمن نصیبت شد شهادت تو مظلومی تو معصومی امام المتقینی ندارد شمع و فانوسی چرا مولا مزارت الهی من فدایت بابی انت و امی که باشد عسکری خاک کف پای ولایت سال ۷۷ آخرین بازنگری۶ مرداد۹۹
. دلم پر می کشد امشب برای حضرت باقر تمام هستی شاعر فدای حضرت باقر چه گوید قطره تا باشد ثنای حضرت دریا که دریاها غزل نبود سزای حضرت باقر فدای غنچه ای گردم که آماج بلاها شد جهان سوزد فقط از کربلای حضرت باقر سه ساله در کنارش بود و دست زجر دنبالش دگر خار مغیلان بود و پای حضرت باقر جوان را پیر می سازد عزایی این چنین آخر بمیرم من برای گریه های حضرت باقر میان فوج کفتاران چو جنگ افتاد دنیا هم شنید از بخت خوش قول و ندای حضرت باقر چو غالب شد به کفتاران یکی درنده تر آنگه مخالف یافت با تختش بقای حضرت باقر سیاهی بهر استیلا کشد خورشید و عالم را نشاند زین جنایت در عزای حضرت باقر مزارش عسکری خود از برایت نوحه می خواند که دشمن بغض دارد از ولای حضرت باقر ۲۷ تیر۱۴۰۰
ای خدا تنگ آمده بر شیعیان اینک زمین در تن پاک امام آتش به پا از زهر کین حامی دین خدا آن نور چشم مصطفی زاده ی خیر النسا فرزند زین العابدین هفتمین معصوم ما آن یادگار کربلا آن اسیر اشقیا همراه بانوی حزین زنده شد دین خدا از انقلاب علم او قطره ای از علم او علم همه اهل زمین گشت آثار بلا ظاهر به یک ایمای او حق باقر بر امامت اهل مدین را یقین آنکه از تیغ کلامش دشمنان خوار و ذلیل عاقبت شد در بقیع آرام یا للمسلمین در منی ده سال بر مظلوم ما شیون کنید دشمنان را تا شود افشاگر بیداد و کین قبر او با خاک یکسان شد ز جور دشمنان از جسارتهای آلی بی حیا پست و لعین باقر العلم عسکری را این قلیل آور قبول خود بر این عاصی مسکین باش در محشر ضمین سال ۷۷ آخرین بازنگری۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا (آغاز ماجرا) از جهان رفت چون معاویه مسندش را یزید قبضه نمود به ولید بن عتبه نامه نوشت که بگیر از سه شخص بیعت زود آن سه تن هم حسین ابن علی نیز ابن زبیر و ابن عمر سخت در این خصوص محکم باش لحظه ای را مده دگر به هدر چون حسین بود نزد ابن زبیر شب به مسجد، رسید پیک ولید در هراس آمد ابن زبیر دعوت از خویش را به موقع ندید گفت با او حسین، پندارم رفته طاغوتشان از این دنیا نظر این است تا برای یزید بستانند بیعتی از ما همره سی نفر ز یارانش آن شب آمد حسین نزد ولید گفت باشید جمله آماده لازم آمد مرا کمک بدهید بعد از قصه ی معاویه خواست از او ولید بیعت را گفت شایسته نیست مثل مرا که بگیرند بیعتی به خفا هر زمانی که خلق بر بیعت حاضر آیند اگر اراده کنیم همره سایر مسلمانان ما بیاییم و کار ساده کنیم بیعت در خفا نمی ارزد تو رضایت چرا به آن داری ؟ بپذیرفت از حسین ولید بیش از اینش نکرد اصراری دید مروان حسین خواهد رفت به در آورد از خود اطواری تا به والی از آن بفهماند باید او را به حکم واداری که ز دستت حسین اگر برود دیگر او را به چنگ کی آری؟ آنکه بیعت نکرد در خلوت کی کند در عیان چنین کاری؟ بایدش پیش خود نگهداری نگذاری ز مجلست برود باید از او ستاند بیعت را یا که فی الفور گردنش را زد رو به مروان بگفت ابن علی ابن زرقا (که حاصلی ز زنا) که مرا می کشد؟خودت یا او؟ کذب گویی و می کنی تو خطا گفت او یا امیر رو به ولید اهل بیت النبوه جز ما کیست؟ معدن بر رسالتیم و ملک خط و ربطش به غیر با ما نیست مهبط الرحمه ی خدا ماییم گشته آغاز راه دین با ما تا به آخر مسیر آن با ماست از شریعت نمی شویم جدا آنکه خوانی مرا به بیعت او هست مردی شراب خواره و پست خون افراد بی گنه ریزد حکم حق را حریم بشکسته است بیعتش کی رواست بر چو منی؟ آنکه فسق و فجور او علنی است باید آینده را نظر بنمود که به بیعت ز خلق بر حق کیست؟ چون صدا شد برون ز حدود آمدند عده ای از آن یاران گشت خارج حسین از مجلس بیعتش را ولید دل نگران نوزده مهر نود و پنج آخرین بازنگری ۲۵ خرداد ۱۴۰۳ 
از مدینه تا کربلا قسمت دوم ملاقات مجدد با مروان صبحگاهان برون ز منزل خود روبرو شد حسین با مروان گفت خواهم حسین خیر تو را دست بیعت بده بمان به امان آنچه گفتیم با تو دیشب ما باز بر تو همان نصیحت ماست تو بیا با یزید بیعت کن که در آن نفع دین و هم دنیاست خواند بر او امام استرجاع که به دین السلام باید داد گر خلافت رسد به دست یزید کل اسلام می رود بر باد از رسول خدا شنیدم من بر تمامی آل بو سفیان که خلافت حرام می باشد روی منبر نگردد از ایشان گر معاویه روی منبر رفت امت من به خواریش بکشید اهل این شهر غیر این کردند که چنینند مبتلا به یزید نوزدهم مهر نود و پنج  آخرین بازنگری ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت سوم شکوه بر سر مزار رسول خدا نپذیرفت چون دوباره حسین بیعت با ستمگری چو یزید او ز نزد ولید رفت حرم درد دل کرد با نیای فقید السلام ای رسول پاک خدا من حسینم که زاده ی زهراست پاره ی تن برای فاطمه ای که به حق پاره ای ز جان شماست من حسینم حسین سبط شما آنکه خواندی ز جانشینانت تا نماید پس از وفات شما رهبری و هدایت امت حال، امت نموده تضعیفم حفظ ننموده شأن و قدرم را [دعوتم می کند به بیعت دیو رفته از یادش آن سفارشها] شکوه آرم به پیشگاه شما ای رسول خدا من از آنها پر کشم تا به آستان شما تا شودد روز وصل قسمت ما بیست مهر نود و پنج آخرین بازنگری ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ 
انسانیت آئین بعضی نامداران شد این هم طریق تازه ای در نفی ایمان شد قتل هزاران کودک مظلوم را دیدند دریای احساساتشان گویا بیابان شد آنها که عکس استوریشان اشک کودک بود مردند وقتی حرفشان مشمول تاوان شد همراه میلیونها ربات دشمن انسان مقصودشان تنها و تنها رنج ایران شد آخر کجا هستید اکنون آی آدمها سلبریتیها اشکتان درگیر نسیان شد آن رقت و اشک دم مشک شما پس کو گویا که آنهم شامل سانسور و کتمان شد ای عسکری تمساح گریان را مشو غافل هر کس که غافل شد خودش درگیر حرمان شد ۲۶ خرداد ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت چهارم زیارت مجدد رسول خدا دومین شام می رود مولا بر مزار پیمبر اسلام با خدا این چنین کند نجوا ای خداوند پاک بی همتا این مزار پیام آور توست که درودت به او و آلش باد ابن بنتش منم و خود دانی آنچه بر حال و روز من افتاد ای خدا من محب معروفم از بدیها و منکرم بیزار از تو ای ذوالجلال و الاکرام به کسیکه بود درون مزار خواهشم اینکه پیش من راهی بگذاری که داریش تو رضا آن مسیری که می کند خشنود هم خدا را و هم رسول خدا شام خود سر نمود تا به پگاه با نیایش به پیشگاه خدا گریه ها کرد در مناجاتش زاهد شام و شیر میدانها بیست مهر نود و پنج 
از مدینه تا کربلا قسمت پنجم ملاقات با عمر اطرف یکی از فرزندان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام چون ز بیعت ابا نمود حسین خبرش پخش شد دهان به دهان عمرِ أَطرَفش بگفت چنین که دلم هست بر شما نگران که شنیدم من از امام حسن پدرم میر مومنان فرمود که حسین عاقبت به قتل رسد که گمانم محقق آید زود می رسی با مخالفت هایت تو به پایان ره برادرجان بکنی با یزید اگر بیعت تو بمانی از این خطر به امان داد پاسخ امام أَطرف را پدر من به نقل از جدم گفته بر من محل مدفن ما نیست فرزند من به دور از هم ای برادر چرا گمان بردی آنچه دانی منش نمی دانم بلکه سوگند بر خدای احد تحت ذلت دمی نمی مانم روز محشر ولی برد زهرا پیش جد مطهرش شکوا از گروهی ز امتش که نمود بعد او بر سلاله اش ایذا آنکه فرزندهای فاطمه را داده باشد اذیت و آزار چونکه آزرده قلب زهرا را منع گردد ز جنت دادار بیست و یکم مهر نود و پنج  آخرین بازنگری ۱۰ تیر ۱۴۰۲
از مدینه تا کربلا قسمت ششم چون به ام السلم (ام السلمه) رسید خبر که نموده حسین عزم سفر آمد و گفت می نهی به غمم مرو این راه پر ز خوف و خطر که رسول خدا به من فرمود می شود کشته ابن من به جفا در زمینی ز سرزمین عراق که بر آن هست نام کرب و بلا گفت در پاسخش که ای مادر که بر این از توام من آگه تر که قرار است تا شوم مذبوح دشمن از کین ببرد از من سر حق نموده اراده اهل مرا بیند آواره ،کشته ،یا که اسیر هیچ فریادشان برای کمک نکند بر دل کسی تاثیر ۵ اردیبهشت ۹۷ آخرین بازنگری ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ 
از مدینه تا کربلا قسمت هفتم محمد بن حنفیه به نزد برادر می رود پیش آمد محمد بن علی به برادر چو بود دل نگران گفت هستم محب تو، از تو، نیست برمن عزیزتر به جهان برخود این را وظیفه می دانم که بگویم صلاح کار شما هر چه شد از یزید فاصله گیر خلق را سوی خود بخوان ز آنجا گر نمودند با شما بیعت می شوی از خدا سپاسگزار گر به غیرت شوند هم پیمان کرده ای از گزند خصم فرار گر روی سوی شهرهای عراق کار خواهد کشید بر پیکار هدف تیر دشمنان گردی ز جفاها شوند اهل تو خوار گفت امامش بگو برای مثال در چه شهری شوم از او به امان گفت او مکه یا میان مدن گر نداری به آن تو اطمینان بینشی ناب دارم از تو سراغ به امیدم روی به راه صواب به تعمق قدم نهی به مسیر بهر هر مساله رسی به جواب گفت آنگه حسین در دنیا گر ز کیدش نماندم جایی تن به بیعت به او نخواهم داد نخرم بهر خویش رسوایی اشک ریزان برش برادر شد گفت تا حق دهد به تو پاداش خیرخواهی نمودی و اکنون ز آنچه مامور هستم آگه باش می روم مکه همره اهل و آنکه هم رای هست او با من تو بمان در مدینه تا آگاه سازیم از دسایس دشمن رفت سوی مزار پیغمبر شعر ابن مفرّغش نجوا تا بخواند به گوش های زمان نیست او مرد سازش و پروا "نیم ابن مفرّغی که به صبح از هجومش رمند فوج سباع بنهم دست گر به دست عدو تا کنم با مخاطرات وداع" مقبری گفت زین برآمد که در سرش هست آرمانی عظیم هدفی بی نظیر دارد او که کند جان به راه آن تقدیم ۵ اردیبهشت ۹۷ ۲۶ خرداد ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت هشتم می رود از مدینه ابن علی قصد رفتن به مکه او‌ دارد تا شود ثبت در دل تاریخ یک وصیت ز خویش بگذارد بر برادر کلام او این است باسم رحمن به نام رب رحیم من شهادت دهم خدا که یکی است نیست جز او به ملک هست سهیم من شهادت دهم که احمد هست بی گمان عبد و هم رسول خدا برمحمد وَ آل او صلوات که رسانده است دین حق بر ما من گواهم به جنت و دوزخ حق بود هر چه وعده داده خدا می شود خلق زنده در محشر خواهد آمد معاد و روز جزا نروم من ز روی خودخواهی تا کنم عیش یا که ظلم و فساد نهیِ از منکر ،امرِ بر معروف هست من را دلیل و قصدو مراد امر اصلاح امت جدم امر احیای سنت نابش سنت زاده ی ابیطالب با تمام رسوم و آدابش گر پذیرند دعوتم را خلق پیروی کرده اند از یزدان نپذیرند صبر پیشه کنم می شوم بر مسیر خویش روان می کنم من تحمل این دوران تا کند حکم بین ما یزدان بی گمان اوست بهترین داور بهترین حاکم زمین و زمان حتما از سوی رب بی همتاست هر چه خوبی ز ما شود مشهود تکیه و باز گشت ما به خداست ای برادر وصیتم این بود ۵ اردیبهشت ۹۷ آخرین بازنگری ۲۶ خرداد ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت نهم می رود مکه همره اهلش آخرین روزهای ماه رجب گوید او آنچه را که موسی گفت وقت رفتن ز مصر از بر رب آیه ای از قصص که می گوید۱ چون که از شهر رفت دل نگران گفت یا رب خودت مرا گردان ایمن از شر این ستمکاران او ز فرعونیان جدا گردد تا که فرعون و لشکرش بشود غرق در نیل خون خون خدا خود از این نیل تا خدا برود گوید او را یکی که بهتر نیست که شما هم بسان ابن زبیر در امان تا شوی ز حمله یرخصم راه معمول را نسازی سیر در جوابش امام می گوید نکنم هرگز این چنین والله راه معمول را ادامه دهم تا مرا حکم حق رسد از راه شاه دین نیست مثل ابن زبیر حرف حق را بلند می گوید مخفیانه نمی گریزد او مثل یک شیر راه می پوید می رسد بر ورودی مکه در شب جمعه سوم شعبان بر لبش دارد آنچه در مدین بر لبش داشت موسی عمران آیه ی بعدی از همان سوره۲ که در آن آرزو کند موسی رهنمون سازدش خدای بزرگ بر صلاح و به خیر و راه هدی گوید این آیه ها به ما که حسین در سرش هست فکر والایی که نگردد وقوع آن ممکن جز به یاری یار یکتایی بیست و ششم آبان نود و پنج آخرین بازنگری ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ ۱.سوره القصص فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ترسان و نگران از شهر بيرون شد. گفت: اى پروردگار من، مرا از ستمكاران رهايى بخش. ۲.سوره القصص وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ چون به جانب مدين روان شد، گفت: شايد پروردگار من مرا به راه راست رهبرى كند.
. غربت مسلم کنار باب بیتی خسته بنشست وَ زد بر روی زانو از غمش دست به روی گونه اشکش گشت جاری چنین آمد ز عمق غم به زاری خدایا با که گویم ساعتی پیش که بودم از شمارش یاوران بیش ز هر سو بر سر دشمن رجزخوان دلاور مرد همچون شیر ،غران کجا هستند یاران وفادار که تنها گشته ام هنگام پیکار شنیدم من هزاران صوت تکبیر نمازم را چو می بستم به شب گیر چرا وقت سلامم در فرادا نمی بینم کسی با خود هم آوا از او یک پیرزن احوال پرسید به مهمان بودنش با درد خندید به بیت خویش او را کرد دعوت به رسم سابق مردان ،مروت به کوفه گفت ای زن میهمانم ولیکن مرده گویا میزبانم خدایا پشت این درهای بسته دلم از کوفه و کوفی شکسته به قاموس عرب حرف شرف مرد طلا مردانگی را با خودش برد پریشان گشته ام من بغض دارم دلم ترکید می خواهم ببارم تمام غصه ی من جان مولاست که گفتم کوفه اش الحق مهیاست مجالی کاش تا گویم به آن میر که می آید به استقبال شمشیر به سِرِّ کوفه اش آگه کنم زود که تنها مرد آن یک پیرزن بود ز فعل کوفیان سست عنصر دلم گردیده از اندوه وغم پر برآن ضیفی که خود بنمود دعوت عرب خائن شد و نگذاشت حرمت فقط آن پیرزن بر او وفا کرد به او بیت خودش را با صفا کرد ولی ماری بَرَش در آستین بود که در خان خیانت در کمین بود پسر لو داد، سر شد میهمانی برای چند درهم مژدگانی بگویم بعد از این با او چه ها شد که مهمان بین کفتاران رها شد به سویش حمله ور صد فوج شمشیر ز بالا آتش آمد ، رو به رو تیر ولی این مرد نسبت داشت با شیر هلاکت را بر اعدا کرد تقریر امان دادند تا شمشیر بگذاشت اگر چه خبث دشمن را یقین داشت بله آن شیر زخمی را به ترفند به نزد زاده ی مرجانه بردند چو گفتندش بر او بنمای تعظیم نبینم گفت مردی بهر تکریم در آمد از ره کین باز شیطان به قتلش بی ترحم داد فرمان چو می بردش برای قتل جلاد سلامی بر حسینش می فرستاد رها شد مسلم از بالای بارو شرف از شهر کوفه گشت جارو مبر ای عسکری اسمی از آن شهر که زیبا کش شد و با عاشقی قهر سال نود و دو آخرین بازبینی ۲۶ خرداد ۱۴۰۳
بر خانه حق مولا گردیدم و گردیدم هر رکن عزیزش را با دیده ی تر دیدم با هر قدمم از او دیدار تو را جستم بر هر که نگه کردم سیمای دگر دیدم بر شانه ی خود دستی احساس اگر کردم فی الفور به سوی او با دلهره گردیدم صدبار فرج خواندم صد هم صلواتت را دل را پس هر شوطی من غرق کسر دیدم تا همهمه ام گم شد در بین هیاهوها خود را ته این دریا کمتر ز نفر دیدم گفتم که شوم دریا هر بار به دریایی من چاره ی مشکل را با اهل نظر دیدم از پای فتادم من نومید ز خود گشتم چون یوسف زهرا را از خود به حذر دیدم ای عسکری آلوده کی لایق پاک آید این است که یارت را من اهل سفر دیدم ۱۰ مرداد۹۸
عرفه عید عزیزی است که بر عفو و عطا بار عام آمده بر عبد ز معبود علا عرش در آینه ی عشق و دعا و عرفان عینهُ نورِ علی نور، ز حیث معنا عرصه ی عشوه و عشق است زمین عرفات از تعابیر عجیب گلی از آل عبا می کند نعت نعم چون بر عالم آرا از عروق و عنق و عینْ وَ دیگر اعضا او به معشوق کند عرضه تو گویی به عدد آنچه عودت بدهد عاقبت از خیل عطا تا بگوید عرفه موعد عارف شدن است که فقط عاشق عارف بکند جان اهدا بی عدد داد به من صانع عالم من هم آنچه آید به عدد می کنمش پس به فدا عسکری پس عرفه معبر وصل است به عرش سعی کن در عمل و دور شو از عیب و خطا بیست و یکم شهریور نود و پنج آخرین بازنگری ۲۷ خرداد ۱۴۰۳
. لبیک بر دهانم آنگه که گشت جاری گویا که گشت شیطان از گرد من فراری چون کودکان نمودم احساس پاک بودن افتادم از عطایش در بند شرم و زاری گفتم به او ستایش مخصوص توست مولا تنها به دستهایم، نعمت، تو می سپاری در دست توست مولا تنها حیات و مرگم هرگز شریک و مثلی در این جهان نداری جانم ازین عنایت مشعوف بود و حیران این کمترین کجا و اینگونه افتخاری هرگز به خود نمی دید این عبد رو سیاهت تا آنکه محرم آید در پیشگاه باری زلزال در دل و جان اخلاص بر لبانم با کافرون کشیدم بر دین خود حصاری یارا به دور بیتت پروانه وار گشتم شاید برای دینت من هم شوم حواری بی پا و سر نمودم سیر منا و رفتم در سرزمین عرفان تا مرز بی قراری از قید هر تعلق گشتم رها به مشعر شاید کرم نمایی بر مفلس صحاری بر عسکری نظر کن یارا که یاد وصلت آخر برد از او جان در گوشه و کناری ۲۷خراد۱۴۰۰ آخرین بازنگری ۲۷ خرداد ۱۴۰۳