eitaa logo
✌💥دهه هفتادیا 💥✌
207 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
30 فایل
ارتباط با مدیریت کانال↙️↙️ @Yavar_amar مغزخاکستری @khakestary_amar نفوذیها @Nofoziha_ammariyon شهدا و اهل بیت علیهم السلام @Ammar_noghtezan خنده بازار و طنز سیاسی @khande_bazarr
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 🔹پیرمردی در دامنه کوه‌های دمشق هیزم جمع می‌کرد و می‌فروخت تا مایحتاج زندگی را برطرف کند 🔹روزی حضرت سلیمان پیرمرد را در حال جمع آوری هیزم دید تصمیم گرفت تغییری در زندگی پیرمرد به وجود بیاورد او یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا شاید زندگی‌اش بهبود یابد 🔹پیرمرد تشکری کرد و بسوی خانه روان شد وقتی به خانه رسید نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش بسیار خوشحال شد و نگین را در نمکدانی گذاشت اما ساعتی بعد به کلی فراموش کرد که نگین را کجا گذاشته 🔹زن همسایه که به نمک احتیاج پیدا کرده بود به خانه آنها رفت و زن نمکدان را به او داد اما وقتی زن همسایه به خانه‌اش رفت و چشمش به نگین افتاد نگین را نزد خود مخفی کرد 🔹پیرمرد از اینکه نگین گم شده بود بسیار مأیوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت و عصبانی و زن پیرمرد هم گریه می‌کرد که چرا نگین را گم کرده‌ام 🔹چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت آنجا دوباره با حضرت سلیمان روبرو شد و جریان گم شدن نگین را گفت حضرت سلیمان نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی 🔹پیرمرد تشکر کرد و خوشحال به خانه رفت در میانه راه نگین را از جیب خود بیرون آورد و بالای سنگی گذاشت و خودش چند قدم دورتر نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد 🔹در این وقت ناگهان پرنده‌ای نگین را به منقار گرفت و پرواز کرد و رفت 🔹پیرمرد هرچه دوید و هیاهو کرد فایده نداشت تصمیم گرفت چند روز از خانه بیرون نرود 🔹بعد از چند روز همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه می‌نشینی؟ 🔹پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت و هیزم جمع آوری کرد که باز هم صدای حضرت سلیمان را شنید و دید که حضرت ایستاده و با حیرت بسوی او می‌نگرد 🔹پیرمرد باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود حضرت سلیمان به او گفت: می‌دانم که تو به من دروغ نمی‌گویی ایرادی ندارد بیا این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی و حتماً آن را بفروش تا شاید در حال و روزت تغییری بوجود آید 🔹پیرمرد قول داد که آن را به قیمت خوب بفروشد پشته هیزم خود را گرفت و بسوی خانه حرکت کرد در مسیر خانه پیرمرد رودخانه‌ای بود هنگامی که به رودخانه رسید خواست تا کمی استراحت کند و نفس تازه کند نگین را از جیب خود بیرون آورد که در آب بشوید، ناگهان نگین از دستش سُر خورد به دریا افتاد اما هر چه کوشش کرد و در آب غواصی کرد چیزی بدستش نیامد 🔹با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت و دیگر از ترس حضرت سلیمان به کوه نمی‌رفت 🔹همسرش به او اطمینان داد که صاحب نگین هر کسی که هست تو را بسیار دوست دارد اگر دوباره او را دیدی تمام قصه را برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمی‌گوید 🔹پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت پشته هیزم را جمع آوری و به طرف خانه روان شد که ناگهان حضرت سلیمان را دید پشته هیزم را به زمین گذاشت و دوید و فرار کرد 🔹حضرت سلیمان خواست تا مانعش شود اما فرستاده خدا جبرئیل آمد و به او گفت: ای سلیمان خداوند می‌گوید که تو چه کسی هستی که می‌خواهی حالت بنده مرا تغییر دهی و مرا فراموش کرده‌ای 🔹حضرت سلیمان با سرعت به سجده رفت و از اشتباه خود معذرت خواست 🔹خداوند به واسطه جبرئیل به حضرت سلیمان گفت: تو حال بنده مرا نتوانستی تغییر دهی، حال ببین من چگونه اینکار را انجام می‌دهم 🔹پیرمرد که با سرعت بسوی قریه روان بود با مرد ماهیگیری روبرو شد! ماهیگیر به او گفت ای پیرمرد من امروز ماهی بسیاری گرفته‌ام بیا چند ماهی به تو بدهم پیرمرد ماهی‌ها را گرفت و برایش دعای خیر کرد 🔹همسرش وقتی شکم ماهی‌ها را پاره کرد در شکم یکی از ماهی‌ها نگین را یافت و به شوهرش مژده داد که نگین پیدا شده است 🔹شوهر با خوشحالی به او گفت تو ماهی را نمک بزن من به کوه می‌روم تا هیزم بیاورم 🔹هنگامی که زن نام نمک را شنید ماجرای نگین اول نیز به یادش آمد که در نمکدان پنهان کرده بود سریع به خانه همسایه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد 🔹وقتی که زن همسایه صحبت‌های زن را شنید ملتمسانه عذرخواهی کرد و نگینش را آورد و گفت: نگینت را بگیر من خطا کردم خواهش می‌کنم به شوهرم چیزی نگو چون او شخص پاک نفسی است اگر خبردار شود مرا از خانه بیرون خواهد کرد 🔹از آن طرف پیرمرد در جنگل که بالای درختی رفته بود تا شاخه خشک شده‌ای را قطع کند ناگهان چشمش به نگین قیمتی در آشیانه پرنده افتاد با خوشحالی نگین را گرفت و به خانه آمد 🔹فردای آن روز پیرمرد به بازار رفت و هر سه نگین را به قیمت بالایی فروخت 🔹حضرت سلیمان علیه‌السلام که تمام ماجرا را به چشم می‌دید یقین یافت که بنده حالت بنده را نمی‌تواند تغییر دهد مگر آنکه خداوند بخواهد ⊰❀@dahehaftadiihay_amariyon
🕊🥀 ⁉️ ♻️ آدم‌هـا دو دستـہ‌اند؛ غـــــیرتۍ و قیمتـــــے 👌غــیرتی ها بــا " معاملــہ ڪـــردند 👌وقیمتی هـا بــا 🕊🥀 @dahehaftadiihay_amariyon
💔 🍃 بین ما فاصلہ‌ها، انداختہ‌اند ڪاش این فاصلہ با آمدنت سر مے‌شد 🍃شهر ما بوے داشت، دوبارہ اے ڪاش 🍃با ظهورت نفس شهر مے‌شد 🌺 🍃 تعجیل در مولا پنج صلوات 🍃 🕊🕊🕊 @dahehaftadiihay_amariyon
⚜💠⚜ "ویل" یکی از شدیدترین تهدیدهای قرآن است و دو سوره در قرآن، با کلمه "ویل" شروع شده است. و آن دو آیه این‌ها هستند: 💠 ویلٌ لِلمُطَفّفین ♦️وای بر کم فروشان 💠 ویلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة ♦️وای بر عیبجویان طعنه‌زننده اولی در مورد . دوم در مورد . 💠 مواظب باشیم. مردم برای مهم‌اند. خیلی زیاد. ⚜💠⚜ @dahehaftadiihay_amariyon
«🌸🕊 » -خدای مهربانم! میان تمام لحظه های زندگیم هستی... همیشه... همه جا... درست درکنارمن... 🌸¦↫ 🕊¦↫ @dahehaftadiihay_amariyon
💗فقط روی حساب کن🙏 💗یعنی چی که فقط روی حساب باز کنم؟ 💗یعنی اینکه کسی کارت را انجام نداد ناراحت نشو به خودت بگو درست میکنه... 💗یعنی اینکه کسی تهدیدت کرد نترس به خودت بگو من به درونم وصلم کسی نمیتونه بهم آسیب بزنه... 💗یعنی اینکه اگه کسی که دوستش داری به هر دلیلی ترکت کرد بگو یکی دیگه رابهتر از این میاره داخل زندگیم. 💗یعنی اینکه زمانی مشکلی در کسب و کارت داری و مضطربی، آرامشت را حفظ کن، روی ذهنت حساب نکن، بگو جواب مشکل را از درون خود مشکل بهم می گه... 💗یعنی اینکه زمانی که همه به خاطر اهدافت مسخره ات میکنن دلسرد نشو با خودت بگو یک حامی دارم که همیشه همراه منه نیازی به کس دیگه ای ندارم... 💗یعنی اینکه قبل از هر کاری به قلبت رجوع کن بخواه که بهترین راهنمایی را برایت کنه و زمانی که از خطری هشدار داد از او پیروی کن... @dahehaftadiihay_amariyon
🏴 اربعینی ها مسافر عرش هستند و حاجتشان ظهور آخرین خدا... @dahehaftadiihay_amariyon
🌸امــیدوار باشــ 🌊آب هـرچـند آلوده شـده باشد حتی لجـن هم شده باشد اگر به برگردد صاف و زلال و پاڪ مےشود!! 🌷یادت باشـد دریای رحـــمت است و ما چون آب آلوده اگر به آغوش رحــمت او باز گردیم ڪار تمام است و پاڪِ پاڪ مےشویم. به‌بندگانم‌بگو‌من‌ 📖 ســـوره حــجر ۴۹ @dahehaftadiihay_amariyon
🔍 فقیری از  سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟! خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی! مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم؟ خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست! یک صورت؛ که میتوانی لبخند برآن داشته باشی! یک دهان؛ که میتوانی از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی! یک قلب؛ که میتوانی به روی دیگران بگشایی! چشمانی؛ که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی! خدایا بخاطر همه ناشکری هایم  مرا ببخش 🙏 ✔️شکرنعمت نعمتت افزون کند.... 🌸🍃🌺🌿🌸🍃🌺🌿🌸🍃🌺🌿 @dahehaftadiihay_amariyon
🌿🌺﷽🌿🌺 💠ماکه مقوا نیستم با دوقطره باران خیس شویم‼️ گاهی می‌گویند که: ما می‌رویم بخوانیم، یا داشته باشیم، ما را مسخره می‌کنند. مسخره کنند، مگر ما مقوا هستیم که با حرف این و آن ، با دو قطره باران شل شویم! مقوا با دو قطره باران شل می‌شود. اعمال تو ، تو را به برساند، مردم هرچه می‌خواهند بگویند، بگویند! حدیث داریم «المؤمن کالجبل» جبل یعنی چه؟ کوه است. بعضی می‌گویند: از کوه محکم‌تر است. چون بعضی کوه‌ها ریزش دارد. مؤمن هیچ‌وقت ریزش ندارد در قاهره کسی، شتری اجاره کرد که او را به جاده عباسیه برساند .صاحب شتر پولی گرفت، مسافر را سوار کرد. داشت افسار را به سمت عباسیه می‌برد. این صاحب شتر هی به این مسافر متلک و فحش می‌گفت. این هم که سوار شتر بود، فحش‌ها را می‌شنید، هیچ نمی‌گفت. یک نفر در راه صحنه را دید و گفت: آقا! می‌دانی این صاحب شتری که افسار را می‌کشد به تو چه می‌گوید؟ سواره گفت: بله! مرا فحش می‌دهد. گفت: خوب فحشت می‌دهد، جوابش را بده ؛ مگر تو بوقی که عکس‌العمل نشان نمی‌دهی ؟! سواره گفت: ببخشید جاده کجاست؟ گفت: جاده‌ی عباسیه! گفت: اگر من را به عباسیه می‌رساند، بگذار هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید. اگر نماز و حجاب و اعمال درست و صحیح و خداپسندانه تو را به خدا می‌رساند، بگذار هرکس هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @dahehaftadiihay_amariyon
. . •| |• زندگی؛ معمولا ما را از دور می‌کند...! چون ما نمی‌توانیم آنچنان که باید ،بھ سویِ خدا حرکت کنیم...! ولی...؛ مناجات با خدا و مرورِ همه غم‌ها و آرزوها ؛ در گفتگو با حضرت‌پروردگار... انسان را در جایی کھ باید باشد قرار میدهد! ...؛ تمامِ آسیب های انسان را جبران می‌کند. +باخدا‌♥️حرف‌بزنیم 🌸✨🍃🌹✨🌿🌸✨🍃🌹 @dahehaftadiihay_amariyon
❤️ وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَاءَكَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنون خدایا مرا از دوستانت قرار ده كه بر دوستانت ترسی نيست و اندوهگين نمی شوند ..🤲 🌹✨🍃🌹✨🍃🌹✨🍃🌹 @dahehaftadiihay_amariyon