eitaa logo
دیار تدین و تمدن
329 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
410 ویدیو
57 فایل
گرچه امروز،توسعه و پیشرفت، مادی مایه شرافت و شکوه شهرهاست اما شناسنامه حقیقی هر منطقه، تمدن و تدین مردمان آن دیار است...
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 روایتی از شکوه و آقایی 🖤 حدیث دهم بااینکه دو سال و اندی می‌شد که دیگر حتی برای نشسته نماز خواندن هم نتوانسته بود به مسجد جامع بیاید، اما انگار نمازگزاران هنوز به آمدن حاج آقا شیخ محمد ترابی، همان امام جماعت چهل ساله مسجد جامع، چشم امید داشتند و در این روزهای پس از ارتحال آن عالم وارسته که دیگر امیدی به بازگشت دوباره وی به مسجد ندارند، درددل‌های‌شان سر باز کرده و هر کس از دری داد سخن سر می‌دهد؛ آقا سیدمحمد، قاری ممتاز قرآن است و حالا این شبها که گاه‌گاهی ویژه‌برنامه تلاوت نور را با صدای دلنشینش اجرا می‌کند، آه سردی می‌‌کشد و می‌گوید: جای حاج آقا شیخ محمد خالی است که بعد از هر تلاوت من یا دیگر دوستان قاری، با صدای بلند پشت میکروفون احسنت می‌گفت و تایید و تشویقش را هر جور که بود به ما ابراز می‌کرد. دیگری که سالها افتخار خدمتگزاری در این خانه خدا را داشته، کمی دل‌نگران از نبودِ حاج آقا در مسجد، می‌گوید: حاج شیخ محمد در اداره مسجد فوق‌العاده بود؛ گاه در جلسات هیئت امنا به دیگر اعضا می‌گفت: صبر کنید فلانی بیاید و نظرش را بگوید -و بعد، در حالی که به خودش اشاره می‌کرد، می‌گفت:- حاج آقا شیخ محمد مرا می‌گفت، یعنی برای نظر خادم مسجد هم چنین احترام ویژه‌ای قائل بود. آقا عبدالله یکی از مسجدی‌هاست. در بین آنچه در طول این سالهای متمادی از امام جماعت پیشین مسجد جامع دیده و شنیده یکی، دو خاطره را برایم تعریف می‌کند. از جمله اینکه یک شب، شخصی -که بعد فهمیدم محافظ وزیر بهداشت بوده- به حاج آقا شیخ محمد نزدیک شد و در حالی‌که ایشان داشت برای گفتن اقامه نماز آماده می‌شد، آهسته گفت: آقای وزیر دارد وضو می‌گیرد، اگر چند دقیقه صبر کنید، ایشان هم به ابتدای نماز جماعت می‌رسد، اما حاج آقا با همان صلابت و قدرت مدیریتی همیشگی گفتند: وزیر است که باشد، مردم را که نمی‌شود معطل کرد!، و همان لحظه شروع به گفتن اذکار اقامه کرد. و دل این مردم نمازگزار پر است از خاطراتی زیبا از امام جماعتی که یک عمر در سرما و گرما و از جوانی تا پیری در کنار این مردم بود. امید آنکه با پیشوای پرهیزکاران، امیر مؤمنان علیه‌السلام محشور گردد. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
🔹روایتی از شکوه و آقایی ▪️حدیث یازدهم چندی پیش و پس از گذشت روزهایی چند از ارتحال عالم وارسته شهرمان، حضرت حاج آقا شیخ محمد ترابی -قدّس سرّه- در محفلی که جمعی از اهل دانش و دقت حضور داشتند، سخن از مهم‌ترین شاخصه وجودی آن عالم تازه‌گذشته شد. من نیز پس از شنیدن مطالب آن عزیزان، ویژگی درس‌‌آموز و عبرت‌آمیز ایشان را دوری از هواپرستی و خواهش‌های نفسانی برشمردم؛ برخلاف آنچه که در حالات برخی از اهل علم و اطلاع دیده و شنیده‌ام؛ ماجرا از این قرار است که آقا شیخ محمد در سال ۱۳۳۳ به‌اتفاق پسردایی گرامی‌اش،حضرت حاج آقا سیدمحمود ترابی-قدس سره- که از قضا هم‌سن و سال هم بوده‌اند، وارد حوزه علمیه دامغان می‌شود و خیلی زود راهی حوزه علمیه قم می‌شود، اما این بار تنها و به‌عنوان سومین طلبه دامغانی مهاجر به قم. پس از هفده سال تحصیل و رسیدن به رتبه قریب الاجتهاد، در سال ۱۳۵۲ به دامغان برمی‌گردد و اندکی بعد، پسردایی وی. حالا این دو، در کنار هم و دوشادوش یکدیگر مشغول به کارهای حوزوی و تلاشهای مبارزاتی شده‌اند. آقا سیدمحمود، علاوه بر گوهر علم و تقوا، به زیور سیادت و هم‌چنین برخورداری از شناسه پرافتخار پدر و عموی مکرمّش آراسته و البته بسیار محجوب و کم‌سخن بود.‌ در مقابل، آقا شیخ محمد هم توانایی خطابه فوق‌العاده‌ای داشت و هم قدرت نویسندگی و علاوه بر این دو، راه و رسم مدیریت را به خوبی می‌ دانست و از این‌رو در میدان تدریس و تحقیق و تبلیغ و تلاش انقلابی، پیشتاز بود. در دهه شصت آن دو یار صمیمی، امامت جمعه موقت شهر را بر عهده داشتند و هم‌چنین امامت جماعت ظهر و شب مسجد جامع را، تا اینکه در آغازین سال دهه هفتاد، آقا سیدمحمود عهده‌دار امامت جمعه و مدیریت حوزه علمیه شد. سالها بر این روال گذشت و آقا سیدمحمود رفته‌رفته موقعیت اجتماعی ویژه‌ای می‌یافت و بار محوریت شهر را او بود که به دوش می‌کشید و آقا شیخ محمد، عالمی وزین و البته نه به آن اندازه مورد توجه. در طول این چند دهه، هیچ کسی از آشنا و غریبه حتی یک بار هم از آقا شیخ محمد نشنید که نسبت به دوستان هم‌دوره‌ای‌اش سخنی به تندی یا طعنه یا حتی ایراد و اشکال و بدگویی گفته باشد یا صحبتی حسدآلود و یا توقع‌آمیز بر زبان آورده باشد که چرا فلانی آری و چرا من نه، با آنکه به گواهی اهل دقت، وی هم‌ از نظر سنّی و هم از نظر علمی و هم از نظر مدیریتی حائز رتبه‌ای برتر بود و البته هم خود و نیز دیگران واقف به این حقیقت بودند، اما از وی جز به اکرام و احترام دوستانش چیزی نشنیدند و هرگز کسی نتوانست از خودبرتربینی یا دیگرکوچک‌بینی شیخ رحیل شهرمان تصویرگری کند. و من معتقدم که این از هر کرامت و فضیلتی برتر است و پر ثواب‌تر. اللهمَّ‌ لا تَجعَل فِی قُلُوبِنا غِلّاً للَّذِینَ امَنُوا 📝 مصطفی ترابی @damghan220
🖇 روایتی از شکوه و آقایی 🔹حدیث سیزدهم یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های استاد حاج آقا شیخ محمد ترابی (ره) اهتمام و علاقه فراوان ایشان به فهمیدن و فهماندن هرچه دقیق‌تر آیات قرآن بود. این حقیقت، چیزی نبود که بر کسی مخفی باشد؛ بس که در جای جای فعالیتهای فرهنگی وی شاهد بودند که تفسیر قرآن را محور قرار می‌داد؛ از سخنرانی شب قدر گرفته که پیش از قرآن به سر گرفتن معتقد بود باید آیات این کتاب مقدس را تفسیر گفت، تا سخنرانی‌اش در دهه فجر یا در مجلس بزرگداشت شهید یا ترحیم عالم و یا ... همه و همه مزین به مباحث تفسیر قرآن خدا بود. اینکه در طول صحبتهای چند ده‌ساله‌اش در مسجد جامع توانسته بود بیش از یک بار به تفسیر تمام آیات قرآن برای نمازگزاران بپردازد، و یا هر ساله در فصل تابستان و یا در ماه مبارک رمضان، کرسی تدریس تفسیر قرآن را ویژه طلاب و روحانیان برقرار کند، خودش از عشق و علاقه وافر حاج آقا شیخ محمد ترابی ره به تفسیر قرآن حکایت داشت. ماه‌های پایان عمر شریفش هم که دیگر حتی توان چند دقیقه نشستن را نداشت، به من می‌گفت: "آقا شیخ مصطفی! اگر دو ساعت هم پای کار تفسیر بنشینم خسته نمی‌شوم". شاهدش هم نشستنش پای برنامه درسهایی از قرآن استاد قرائتی بود که حتی به قدر یک پلک بر هم گذاشتن حرکتی از خود نشان نمی‌داد و محو کلام قرآنی وی می‌شد. سال گذشته در دهه اول ماه محرم وقتی به ایشان گفتم که سخنران مراسم عزاداری منزل حاج آقا سیدمحمود ترابی، استاد رستم‌نژاد درباره تفسیر آیات قرآنی مربوط به قیام سیدالشهدا علیه السلام بحث می‌کند، گفتند: "خبر داشتم، ایشان در این‌باره کتابی هم قبلاً نوشته است، ببین می‌توانی این کتاب را از قم برای من فراهم کنی تا مطالعه کنم!". آن روزها با اینکه ایشان چشم مطالعه و حال خواندن نداشت، اما دلی پر از شوق دانستن هر چه بیشتر قرآن داشت. و حالا این روزها که دفاتر یادداشت ایشان را مطالعه می‌کنم، رد پای این اشتیاق وصف‌ناشدنی را می‌یابم؛ بس که در این دفترها یادداشتهایی از جلسات تفسیری استاد ایشان، آیت‌الله خزعلی، آن آموزگار قرآن و حدیث، به‌یادگار مانده از دهه چهل و پنجاه به چشم می‌خورد. روح پاک ایشان و استاد بزرگوارش محشور با قرآن خدا باد. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
🖇 روایتی از شکوه و آقایی 🍃حدیث چهاردهم با هزاران شوق آمده بود تا خاطره‌ای از عالم تازه‌گذشته شهر را برایم تعریف کند. می‌گفت: خدا حاج آقا شیخ محمد ترابی را رحمت کند، چقدر شیفته خوش‌اخلاقی و درست‌رفتاری‌اش بودم. در سالهای جنگ تحمیلی، یکبار به همراه دیگر خیاطان شهر در جلسه‌ای دور هم جمع شده بودیم و حاج آقا برای‌مان درباره رفتن به جبهه صحبت می‌کرد که من گفتم: "بنده چهار دختر در خانه دارم" و همین شد که ایشان به من اشاره کرد و گفتند: "آقای فلانی با این وضعیت، وظیفه‌ای برای رفتن به جبهه ندارد". از ‌اینکه در جلسه کسی بود تا شرایط مرا به‌خوبی بفهمد، خیلی خوشحال شدم؛ آنقدر که از فرط خوشحالی سیب کوچکی را که در دستم بود به طرف بالا انداختم، ولی ناگهان آن سیب به پره‌های پنکه سقفی برخورد و در برگشت، به سر و صورت حاج آقا شیخ محمد برخورد کرد. خیلی خجالت کشیدم و البته کمی هم ترسیدم.‌ برای همین چیزی نگفتم و کسی هم متوجه نشده بود این سیب از کجا و به دست چه کسی پرتاب شده است. تا پایان جلسه، دیگر چیزی نگفتم و غرق خجالت بودم. همین که جلسه تمام شد و مهمانان یکی یکی داشتند از آنجا بیرون می‌رفتند، خدمت حاج آقا رسیدم و تمام ماجرا را برای‌شان تعریف کردم و در حالی‌که منتظر بودم تا ناراحتی و عصبانیت ایشان را شاهد باشم، شنیدم که گفتند: "عیبی ندارد، گذشت دیگر". فقط همین. بسیار تعجب کردم و در روز بعد وقتی عالم وارسته شهرمان، مرحوم حاج آقا سیدمسیح شاهچراغی را از نزدیک زیارت کردم، درباره رفتار تعجب‌برانگیز حاج آقا شیخ محمد برای‌شان تعریف کردم. خدا رحمت کند آقا سیدمسیح را، وقتی حرفم را شنید، گفتند: "درست است، حاج شیخ محمد اخلاقش درست مثل پدرش، کربلایی رحمت‌الله است؛ قاطع اما پر گذشت و مهربان". خداوند بر ارواح آن عالمان وارسته روح و رحمت بی‌پایان نازل فرماید. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
🖇 روایتی از شکوه و آقایی 🍃 حدیث پانزدهم در این صد روز آغازین سال جاری، عالم تازه‌گذشته شهر ما تقریبا نیمی از آن را در بیمارستان ولایت و به‌ویژه در بخش آی‌سی‌یو گذراند و این برای مردی که سالهای متمادی را همراه و هم‌دوش با مردم و به‌ویژه طلاب علوم دینی و نمازگزاران مسجد جامع گذرانده، بسی سخت و دشوار بود؛ سخت‌تر از بیست ماهی که در ایام غربت و تنهایی شیوع کرونا، در خانه و بر روی تخت، روز و شب را سپری ‌کرد. آنچه در این روزهای پر مهنت و اکنده از رنج، از زبان حال و مقال او شنیده می‌شد، چیزی جز صبر و شکر نبود و دائما "الحمد لله" ورد زبان ذاکرش بود؛ اگرچه دیگر درمانده از ماندن در بیمارستان شده بود و از تحمل حال بیماری و رنجوری سخت بی‌طاقت بود. و البته این دو گوهر زیبای شکر و صبر، نشات گرفته از زلالی ایمان وی بود؛ همان‌طور که در پرتو همین سرمایه ایمانی‌ حزن فراوانش را از دیدگان همه پنهان می‌کرد و تا جایی که برایش ممکن بود گل خوشرویی را نثار دیگران می‌نمود و همین‌ حال خوب او -با وجود بی‌حالی‌اش- باعث شده بود که پرستاران بخش آی‌سی‌یو ایشان را "پدر پر انرژی" صدا می‌زدند. آری، با رفتنش، صدف شهر از گوهر والای ایمانش تهی گشت. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
🍃 روایتی از شکوه و آقایی 🏴 حدیث شانزدهم ماه محرم نزدیک است و امسال برای اولین بار در کنار جای خالی استاد با فضیلت حضرت آقا شیخ محمد ترابی -رضوان الله علیه- باید مراسم سوگواری و عزاداری را برگزار کرد. در این چند روز هر کجا و هر زمان از ویژگی‌های ایشان صحبتی به میان آمد، یک گوشه حرفها برمی‌گشت به حال بُکا و گریه‌های پر هیاهوی وی که با شنیدن حتی جمله‌ای کوتاه از مصیبتهای آل الله علیهم‌السلام قرار از کف می‌داد و واقعا مثل مادر فرزند مرده گریه می‌کرد؛ آنقدر که گاهی اطرافیان بر حالش نگران می‌شدند. دوستی از دوستان روضه‌خوان تعریف می‌کرد که در ‌ایام فاطمیه در یک مجلس خانگی که حاج آقا شیخ محمد ترابی هم حضور داشتند، وقت روضه ایشان چنان منقلب شد که صدای گریه‌هایش مرا از ادامه روضه‌خوانی باز داشت. وقتی هم که خود روضه می‌خواند معمولا به ذکر چند جمله اکتفا می‌کرد، بغض گلوگیرش بیشتر از این اجازه روضه‌خوانی به او نمی‌داد. با آن صلابت و شُکوه مثال‌زدنی، قلب بسیار رقیق و دل نازکی داشت. آری، به قول دوست و رفیق قدیمی‌اش، حضرت حاج آقای نعیم‌آبادی، به حکم "مَن بَکی او اَبکی او تَباکی وَجَبَت لَه الجَنَّه" آقا شیخ محمد جز جنّه الحسین، بهشت خدا ماوایی نخواهد داشت. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
🍃 روایتی از شکوه و آقایی 🏴 حدیث هفدهم امام جماعت داشت کم‌کم برای گفتن اقامه آماده می‌شد و آقا سیدمحمد پیش از اینکه روی صندلی بنشیند، با اشاره دست مرا به‌طرف خودش خواند. نزدیک رفتم‌ بعد از سلام و احوال‌پرسی، آهسته گفت: از آقاعمویت، مرحوم حاج آقا شیخ محمد [ترابی] خاطره‌ای دارم که می‌خواهم یک وقت برایت تعریف کنم، شاید یک جا در نوشته‌هایت به دردت بخورد. با خوشحالی حرفش را تایید کردم و گفتم: چرا یک وقتی، همین امروز بعد نماز عصر می‌آیم تا خاطره‌ات را بشنوم. آقا سیدمحمد طبائی جانباز هفتاد درصد دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد در رشته قرآن و حدیث و دلداده نماز جماعت است که ظهر و شب از فاصله‌ای دور و بدون در اختیار داشتن وسیله نقلیه یا راننده شخصی، هر جور که هست خودش را به مسجد جامع می‌رساند. آن روز بعد از نماز عصر کنارش نشستم و به حرفهایش گوش که نه، دل دادم؛ "از آغاز دهه شصت که وارد سپاه شدم و البته در مسجد جامع، با حاج آقا شیخ محمد آشنا شدم و ارتباط صمیمانه‌ای پیدا کردم. چند سال بعد هم در دانشگاه آزاد دامغان افتخار شاگردی و حضور در کلاس درس ایشان را داشتم. با اینکه قاطعیت و صلابت، شاخصه مهم ایشان به‌حساب می‌آمد، ولی صحنه‌هایی از بزرگواری پدرانه ایشان هم برای هر بیینده‌ای جلب توجه می‌کرد. از جمله یک سال در کلاس علوم قرآن حاج آقا بیست دانشجو حضور داشتند؛ هفده خانم و سه آقا. تقریبا تمام خانمهای کلاس از اهالی استانهای شمالی بودند. یک روز کلاس حاج آقا متوجه هرج و مرج و پج‌پج دانشجوها در آخر کلاس شد. از من خواست تا ببیینم چه مسئله‌ای پیش آمده.‌ متوجه شدم یکی از دختران دانشجو عکسهای مراسم عروسی یکی از هم‌روستایی‌هایش را آورده تا به همکلاسی‌هایش نشان بدهد. ‌حاج آقا از این بابت ناراحت شد و همان موقع و البته بعدها چند باری تذکر داد که نمره پایان ترم فقط به کسی داده می‌شود که درس را خوب فهمیده باشد.‌ تا اینکه امتحان پایان ترم برگزار شد و درست در روز هجدهم ماه رمضان، نتایج نهایی اعلام شد. آن شب برای برنامه قرآن به سر به مسجد جامع رفته و بعد از پایان مراسم به خانه آمدم. خواستم کمی استراحت کنم که تلفن خانه به صدا درآمد. همان خانم هم‌کلاسی بود که از درس حاج آقا نمره قبولی نگرفته بود و از من خواست تا همین امشب با استاد تماس بگیرم و از ایشان بخواهم هر جور شده نمره قبولی را به وی بدهد تا با قبولی در این درس، بتواند مدرک کارشناسی ارشدش را بگیرد. من هم که مطمئن بودم حاج آقا به کسی نمره الکی نمی‌دهد، با خواسته‌اش مخالفت کردم؛ علاوه بر اینکه می‌دانستم آن لحظه وقت استراحت حاج آقاست و از سر دردهای بی‌امان ایشان که یادگاری ضربات ماموران دولت سعودی به سر ایشان در آن حج پر خاطره بود، خبر داشتم. گفتگوی تلفنی ما تمام شد ولی ماجرا به همین جا ختم نشد؛ بعد از نماز صبح و طلوع آفتاب، دوباره تلفن به صدا درآمد. این بار استاد گرانقدرم، حاج آقا شیخ محمد ترابی پشت خط بود. ایشان خبر داشت که من صبحها تا بعد از طلوع آفتاب بیدارم. از صحبتهای حاج آقا فهمیدم که آن دختر دانشجو شماره تلفن منزل حاج آقا را پیدا کرده و بعد از نماز با ایشان تماس گرفته و تا نزدیکی‌های طلوع آفتاب، با گریه و اصرار فراوان از حاج آقا خواسته تا نمره قبولی به او بدهد. استاد به من فرمود: آقای طبائی! برو دانشگاه و ببین اگر آن خانم بقیه درسهایش را قبول شده و فقط همین یک درسش باقیمانده، بگو تا نمره قبولی‌اش را بدهم تا از همشهری‌هایش عقب نیفتد. بعد هم اضافه کرد: به آن خانم هم اطلاع بده به خاطر گریه‌ها و ناله‌ها و اصرارش نبوده که با خواسته‌اش موافقت کردم، فقط چون در وقت شریفی تماس گرفته و ابراز نیاز کرد، نخواستم حرمت این وقت شکسته شود. با حاج آقا خداحافظی کردم و از این همه بزرگواری‌شان غرق در حیرت شدم؛ هر کس دیگری جای ایشان بود، حتما عصبانی می‌شد و تلفن را بی‌پاسخ قطع می‌کرد، اما حاج آقا با آن همه خستگی و سر درد، حدود یک ساعت حرفهایش را شنیده و بعد هم پدرانه او را مورد محبت خودش قرار داده بود؛ این شاید تنها باری بود که شنیدم حاج آقا به کسی بیش از آنچه در برگه امتحانی نوشته بود، نمره داده باشد. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
▪️ یا حسین ... 🔹روایتی از شکوه و آقایی 🔸حدیث هجدهم یکی از ویژگی‌های ارزشمند استاد فرزانه مرحوم حاج آقا شیخ محمد ترابی، مسجدداری و توانمندی فوق‌العاده در اداره مسجد بود؛ چنانکه این امر در امامت چهل ساله‌اش در مسجد جامع آشکار بود و البته قبل از آن، در خاطرات به‌جای‌مانده از دوران امامت ایشان در مسجد محله قلعه -پاساژ خندق فعلی- در سالهای پیش از پیروزی انقلاب هم از این نکته شواهد زیادی به چشم می‌خورد. یکی از دغدغه‌های قابل توجه‌شان در مسجد، ایراد سخنرانی صحیح و عالمانه از سوی منبری‌های دعوت‌شده بود. اولا خودش پای منبر سخنران، یک شب هم که شده می‌نشست و با دقت آن را ارزیابی می‌کرد. پیش از دعوت هم مترصد بود تا به صرف تعریف و تمجید این و آن، اقدام به دعوت از کسی نکند. در این‌باره خاطرم هست یکبار نوار کاست سخنران محترمی را از من خواست تا خود گوش کند و در صورت تایید، از وی برای سخنرانی در مسجد دعوت کند. یکبار هم سخنرانی در مسجد جامع آمده بود و حرفهای رطب و یابسی را روی منبر گفته بود. حاج آقا شیخ محمد به صورت جدی به او تذکر داده و گفته بود که روی این منبر فلسفی‌ها سخنرانی کرده‌اند و این منبر جای سخنرانی غیر عالمانه نیست! از واکنش نشان دادن به اشتباهات و ایرادات روضه‌خوانی هم فراوان پیش آمده بود که حاج آقا اجازه غلط روضه خواندن به مداح یا سخنرانی نمی‌داد و همین سبب شده بود تا کار سخنرانی در حضور ایشان دشوار باشد؛ بس که دلش می‌خواست مردمش جز حقیقت و صداقت چیز دیگری نشنوند. درباره بیان احکام بر روی منبر هم توصیه می‌کرد که حتما از روی رساله برای مردم مسئله گفته شود. این‌ها شمه‌ای از ویژگی‌های مدیریتی امام‌‌ جماعتی بود که خود به دقت و نکته‌سنجی در ایراد سخنرانی معروف بود. روحش مهمان ارباب بی‌کفنش باد. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
▪️یا حسین ... 🔹روایتی از شکوه و آقایی 🔸حدیث نوزدهم در میدان اخلاق عملی گاه صحنه‌هایی از تضادها و دوگانگی‌ها به وجود می‌آید که جمع آن دو کارِ به‌ظاهر متناقض برای افراد معمولی ناممکن یا حداقل سخت و دشوار می‌نمایاند، در حالی‌که وجه تمایز بزرگان علم و اخلاق در اتصاف ایشان به این‌گونه دوگانه‌هاست. عالم با فضیلت شهرمان، مرحوم حاج آقا شیخ محمد ترابی رضوان الله علیه دارنده این مدال افتخار در شئون مختلفی بود؛ از جمله اینکه وی اگرچه به انضباط رفتاری شدیدی شهرت داشت و برای خود و البته دیگران، رعایت آیین راستی و آراستگی در پوشش و گویش، راه و رفتار و خلاصه بخشهای مختلف زندگی را امری لازم برمی‌شمرد، اما این ویژگی هرگز او را به متنوع‌زیستن و دل‌سپردن به سبکهای گوناگون این و آنی وانداشت؛ چنانکه متاسفانه در سیره رفتاری بسیاری از مردم و برخی از اهل علم مشاهده می‌شود. ایشان براستی ساده‌زیستی و زهدپیشگی صحیح را هیچ‌گاه از یاد نبرد و دارندگی را هرگز دلیلی برای برازندگی به‌حساب نیاورد.‌ یادم هست در سنین کودکی با آنکه در محیط خانواده و اطرافیان سادگی و ساده‌زیستی را به چشم دیده و لمس کرده بودم، اما هرگاه به منزل آن دانشمند فرزانه رفته یا هم‌نشین و هم‌مجلس با آن چهره علمی حوزه و دانشگاه شهر می‌شدم، طعم شیرین ساده‌زیستی‌اش کام مرا شیرین می‌کرد و آرزو می‌کردم که بتوانم مانند وی زندگی کنم. این ویژگی را که از شدت ظهور در رفتار ایشان، عادی انگاشته و به‌این‌خاطر در وصف‌نامه‌ای که از معظم له در ذهنم مرور می‌کردم، از قلم انداخته بودم، چند روز پیش با مرور وصیت‌نامه‌شان به یاد آوردم؛ آنجا که نوشته بود: "شکر خدا از مال دنیا جز خانه‌ای که در آن سکونت دارم، هیچ ندارم". 📝 مصطفی ترابی @damghan220
▪️یا حسین... 🔹روایتی از شکوه و آقایی 🔸حدیث بیستم آنچه در وصف دانشمندان حقیقی گفته شده که شوق علم‌آموزی و دانش‌اندوزی‌شان سیری‌ناپذیر است، از جمله حقایقی است که آن را براستی در سیره رفتاری عالم وارسته شهرمان، مرحوم حاج آقا شیخ محمد ترابی رضوان الله علیه یافتم. هم‌او که در راه تعلیم و تعلم، از همتی والا و انگیزه‌ای سرشار برخوردار بود و دلش می‌خواست عمرش را در راه دانش و بینش صرف کند. باری به بنده می‌گفت: وقتی از قم هجرت کردم، نه به‌خاطر دور شدن از فضای درسی یا محیط معنوی قم، بلکه همیشه به‌سبب محروم شدن از دوره‌های آموزشی و پژوهشی که مهارت علم‌آموزی را در طلبه بارور می‌ساخت، غصه می‌خورم! دیگر حسرت و افسوس ایشان، خدمت سالیان متمادی در نیروی انتظامی شهرستان به‌‌عنوان مسئول بخش عقیدتی سیاسی بود که بارها می‌گفت: کاش آن سالها را به فعالیت در حوزه علمیه سپری می‌‌کردم‌. با آنکه همه از برکت وجودی ایشان در اداره شهربانی و بعد هم نیروی انتظامی سخن می‌گویند و درباره ضرورت حضور شخصیتی دانشمند و منضبط همچون ایشان در نیروی انتظامی اظهار نظر می‌کنند. اردیبهشت ماه سال جاری و پس از ترخیص از بیمارستان در دومین مرحله از بازگشت دوباره بیماری در وجودشان، در اولین ملاقات با ایشان، به بنده گفتند: در وجودم احساس می‌کنم توانایی تدریس در حوزه را بار دیگر یافته‌ام و دوست دارم درسی ساده را برای طلاب علوم دینی تدریس کنم. فقط برای رفت و آمد به حوزه مشکل جدی دارم. این حرف را ایشان در حالی ایراد می‌کرد که توانایی لازم حتی برای نیم‌ساعت نشستن را هم نداشت چه برسد برای تدریس، اما بساط شوق و انگیزه در وجود پر برکتش به راه بود. دیگر نکته اینکه یادم هست شاید در اوائل دهه هشتاد، تازه رایانه و موبایل داشت مردمی می‌شد و هنوز به آن شکل، فراگیری و عمومیت نیافته بود که حاج آقا با علاقه خاصی ابراز می‌کرد دوست دارم کار با رایانه و تلفن همراه را یاد بگیرم. یعنی در عین حال که به :سنّت" اهتمام داشت، "مدرنیته" را هم تخریب نکرده بلکه آن را دوست می‌داشت. بر اساس همین عشق و علاقه به علم‌آموزی بود که نسبت به طلاب سختکوش و با انگیزه در مطالعه و تحقیق، شیوه تشویقی را به اجرادرمی‌آورد و هدیه‌های شایسته و شایانی به آنان می‌داد. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
▪️یا حسین ... 🔹روایتی از شکوه و آقایی 🔸حدیث بیست‌ویکم در حالی‌که خیلی از مدیران فرهنگی، مهم‌ترین توانایی یک مدیر را قدرت و توانمندی در حفظ برنامه‌ها و پاسداری‌ها از راه و رسم پیشین خود و گذشتگانشان می‌دادند و در سخن که نه ولی در مقام عمل چندان توجهی به نوآوری ندارند، عالم وارسته شهرمان مرحوم حاج آقا شیخ محمد ترابی رضوان الله علیه در مدیریت مسجد جامع، نوآوری و تحول‌آفرینی را به معنای حقیقی باور داشت و به همین‌خاطر اعتماد به نسل جوان و نوجوان را برنامه خود قرار داده بود؛ آن هم نه حالا و در این روزگار که هر جا می‌روی صحبت از جوان‌گرایی است و بر سرِ صحنه آمدن نوجوانان و حتی نونهالان برای اجرای برنامه، به امری متعارف و پسندیده تبدیل شده است، بلکه در آن روزهای دهه هفتاد - و شاید پیش‌تر از آن که دیگر نگارنده به خاطر ندارد- وقتی برنامه‌های فرهنگی و مجریان میانسال و پا به سن‌گذاشته آنها، همه از پیش مشخص ‌شده و حتی برای چند سال آینده قابل پیش‌بینی بود. آنچه در این‌باره از تجربه خود می‌نگارم، البته اختصاصی به این کمترین نداشت، بلکه دیگر نوجوانان و کودکان آن دوران را نیز کم و بیش شامل می‌شد؛ چهار،پنج سال بیشتر نداشتم که برخی سوره‌های ‌کوچک قرآن را از حفظ کرده بودم -قابل توجه اینکه در آن زمان فرهنگ حفظ آیات قرآن به مثل امروز رواج نداشت و یادم هست در دامغان یک جوان که موفق به حفظ ده جزء قرآن شده بود، شایسته تحسین و اهدای سکه طلا دانسته شد- حاج آقا شیخ محمد ترابی به‌عنوان امام جماعت مسجد جامع پیشنهاد کرد تا شبی در مسجد به اجرای برنامه حفظ بپردازم و این اولین حضور من در برنامه رسمی بود در حالی‌که هنوز نمی‌توانستم به راحتی بر روی چهارپای چوبی گوشه مسجد که به خادم آنجا اختصاص داشت، بنشینم. بعدها برای اجرای شعر کودکانه، دکلمه‌های نوجوانانه و قرائت انفرادی شعر و اجرای گروه سرود به دعوت و در سایه اعتماد ایشان دعوت شده و به اجرای برنامه پرداختم که البته نقش انگیزشی فراوانی در من و مثل من داشت. در دهه هشتاد و نود، معظم له در ساختاری نو در ماه‌های محرم و صفر در کنار دعوت از سخنرانان سرشناس ملی و منطقه‌ای، به دعوت از منبری‌های جوان و خوش‌مطالعه و البته غیر معروف پرداخت و با امید و اعتماد به ایشان، فصل جدیدی را در برنامه‌های مسجد جامع به‌وجود آورد که بعدها مورد تبعیت دیگر مراکز مهم فرهنگی شهر نیز قرار گرفت. ❗️و البته امروز هنوز برخی مدیران فرهنگی دستی لرزان در اعتماد به نسل جوان و نوجوان دارند؛ وا مصیبتا... 📝 مصطفی ترابی @damghan220
▪️یا حسین... 🔹روایتی از شکوه و آقایی 🔸حدیث بیست‌ودوم همین که پا در مسجد جامع گذاشتم، با اشتیاق و عصازنان به‌طرفم آمد و بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: دوست داری خاطره زیبایی از کرامت و بزرگواری حاج عمویت، آقا شیخ محمد ترابی رضوان الله علیه بشنوی؟ گفتم: بله، با کمال میل. با هزار اشتیاق که از شوق نهفته در نگاهش می‌شد فهمید، چنین گفت: شبهای شنبه حاج آقا بین دو نماز مغرب و عشا به مدت بیست دقیقه و شاید کمی کمتر صحبت می‌کرد و انصافا خیلی از دانسته‌های دینی ما مرهون همان جلسات جمعه‌شبها است. تا اینکه یک هفته وقتی حاج آقا از سجاده بلند شد، همین که برای سخنرانی به‌طرف منبر می‌رفت، صدای نمازگزاری را که در پشت سر من نشسته بود، شنیدن که با ناراحتی می‌گفت: من یک کارگرم، شش روز هفته صبح تا شب سر کارم. یک جمعه می‌ماند برای بودن در کنار خانواده‌ام. ظهر که چاره‌ای ندارم از شرکت در نماز جمعه و گرنه بد می‌بینم. شبها هم که با این وضعیت نمی‌شود با خیال راحت مسجد بیایی و چند رکعت بخوانی و بعد هم با خیال راحت بروی پیش زن و بچه‌ات!! من که این حرفها را از او شنیدم، بعد از نماز عشا خدمت حاج آقا رسیدم و آنچه را شنیده بودم، مو به مو برای‌شان بازگو کردم. حاج آقا تاملی کرد و بعد، میکروفون را به دست گرفت و گفتند: از هفته آینده سخنرانی شبهای شنبه بعد از نماز عشا انجام می‌شود. و تا آخرین هفته‌های حضور ایشان در مسجد جامع، همین رویه را در پیش گرفتند. اثرپذیری از حرف دل یک کارگر ساده یک‌لا قبا، برای من بسیار حیرت‌انگیز بود؛ آن هم از سوی آقایی که خود، در قله آقایی و والایی قرار داشت. 📝مصطفی ترابی @damghan220
▪️یا حسین 🔹روایتی از شکوه و آقایی 🔸حدیث بیست‌وسوم از پله‌های منبر پایین آمدم و در صحن و سرای باصفای هئیت همراه با عزاداران عاشورایی دل به حال‌وهوای مدح و مرثیه و روضه‌خوانی سپردم. مجلس که تمام شد، آقایی حدودا ۵۶، ۵۷ ساله خودش را به من نزدیک کرد و دستانم را به گرمی فشرد؛ همچون دوستی صمیمی که سالهاست مرا می‌شناسد. از او خواستم تا خودش را معرفی کند. نام و فامیلی‌اش را گفت. پاسدار بازنشسته سپاه دامغان بود و از اینکه پای منبر دلش پر زده بود تا منبرهای روشنگرانه استادش، حاج آقا شیخ محمد ترابی (ره) حسّ زیبایی را که در وجودش نقش بسته بود برایم تعریف کرد و بعد هم گفت: "ما پاسداران دامغانی هرچه از اطلاعات و معلومات دینی داریم همه را مدیون زحمات دو حاج آقای ترابی هستیم؛ حاج آقا شیخ محمد و حاج آقا سیدمحمود (ره). در دهه شصت ما به صرف اعتقادی که به اسلام و انقلاب و امام داشتیم وارد سپاه شدیم و این دستگیری‌ها و روشنگری‌های علمای شهر بود که ما را هرچه بیشتر با دین خدا آشنا کرد، با قرآن، با احکام، با اخلاق و ... یادم هست حاج آقا سیدمحمود هر هفته جلسه آموزش احکام و حاج آقا شیخ محمد کلاس تفسیر قرآن برگزار می‌کرد. هم‌چنین خاطرم هست یک وقت در سپاه شایع شد که یکی از برادران پاسدار همسرش را در خانه کتک زده است. این خبر به گوش حاج آقا شیخ محمد هم رسید. از همان هفته موضوع کلاس را تفسیر سوره حجرات یا همان سوره اخلاق قرار داد و اینگونه و به‌صورت غیر مستقیم شیوه صحیح خانواده‌داری را به آن برادر پاسدار و البته به دیگران آموخت". 📝 مصطفی ترابی @damghan220
▪️یا حسین 🔹روایتی از شکوه و آقایی 🔸حدیث بیست‌وچهارم یادم هست در دهه هشتاد، در یک صبح تابستانی و در آستانه عید میلاد امام زمان علیه السلام حدود ۶۰ نوجوان پسر -شرکت‌کننده در طرح تابستانی- را برای بازدید از یک مرکز امام زمانی، به مدرسه علمیه امام صادق علیه السلام دامغان -موقوفه مرحوم حاج فتحعلی‌بیک- بردیم تا از نزدیک با فضای حوزه علمیه و فعالیتهای طلاب علوم دینی آشنا شوند. پایان این برنامه و لحظه خروج ما از مدرسه، مصادف شد با خروج استاد گرانقدر حوزه، مرحوم حاج آقا شیخ محمد ترابی رضوان الله علیه از کلاس درس تفسیر قرآن. حاج آقا با دیدن این همه نوجوان در مدرسه خوشحال شد. من هم توضیح دادم که دلیل این حضور چیست و از ایشان خواستم اگر امکان دارد چند دقیقه‌ای -هر چند کوتاه- برای بچه‌ها صحبت کنند. آن روحانی با فضیلت که احتمالا حالا پا به دهه هفتم زندگی گذاشته و بعد از ساعتی حضور فعالانه در کلاس، احتمالا خسته هم‌ شده بود، خواسته مرا پذیرفت و به‌خاطر پا دردی که داشت نمی‌دانم تکیه به دیوار زد یا کسی رفت و یک‌صندلی آورد تا حاج آقا بر روی آن بنشیند. قبل از هر چیز دست در جیب قبایش برد و یکی، دو تراول پنجاه هزار تومانی را از کیف پولشان بیرون آوردند تا از بستی‌فروشی سید در نزدیکی مسجد جامع، برای همه مهمانان مدرسه بستنی تهیه شود. بعد هم خیلی کودکانه و همه‌فهم شروع به صحبت کردند و بعد از خیر مقدم، گفتند: "شما دانش‌آموزان با کلمه امتحان آشنا هستید. خداوند هم برای همه بندگانش امتحان قرار داده. می‌دانید ماده امتحانی خدا چیست؟ نماز. پس سعی کنید نمازتان را مرتب و اول وقت بخوانید تا در این امتحان موفق باشید". بعد هم اشاره کردند به سرود دسته‌جمعی دانش‌آموزان که در ابتدای دیدار اجرا شد و ضمن تحسین بچه‌ها، همان‌جا دعوت کردند تا دانش‌آموزان طرح تابستانی این سرود را در شب میلاد امام زمان علیه السلام در مسجد جامع اجرا کنند. آنچه در این دیدار حدودا ۱۵ دقیقه‌ای برای همه ما ارزشمند و فراموش‌ناشدنی بود، شخصیت‌بخشی حاج آقا به بچه‌ها و توجه ویژه و محترمانه‌شان به نسل نوجوان بود. خدایش رحمت کند. 📝 مصطفی ترابی @damghan220
هدایت شده از دیار تدین و تمدن
🔹بخشی از مقاله " تجلی مردم‌داری" مندرج در یادنامه عالم پارسا، حجت‌الاسلام و المسلمین حاج سیدمسیح شاهچراغی (ره) "... به حقیقت یکی از ابعاد برجسته‌ی زندگی مرحوم آقا سیدمسیح شاهچراغی، مدارا و مردم‌داری او بود که هیچ‌گاه از خاطره‌ها فراموش نخواهد شد؛ آری، فراموش نخواهیم کرد درب خانه‌ای را که هیچ‌گاه به روی نیازمندان و محتاجان بسته نشد و حتی اجازه رد و ردع سائلان و مستمندان، به اهالی خانه هرگز داده نشد. از یاد نخواهیم برد خان کریمانه‌اش را که همواره از برای مهمانان و مراجعان گسترده بود، تا جایی که خانه بدون میهمان برای اهل منزل رنگ‌وبوی غریبانه‌ای داشت و این قصه تا بدانجا ادامه یافت که حتی گناه‌کاران و بدنامانی که از همه جا رانده شده بودند نیز از بخشندگی و بخشودگی‌اش محروم نبودند. اما آنچه مردم را شیفته و شگفت‌زده می‌ساخت دو نکته بود؛ نخست آنکه معاشرت ایشان با مردم گزینشی نبود، بلکه در مراسم غم و شادی مردم یکسان شرکت می‌نمود و کسی را از نگاه پدرانه و مهربانانه‌اش محروم و بی‌نصیب نمی‌ساخت. دوم آنکه این برخورد در کمال ادب و متانت بود و تا آن زمان که بیماری به وی رخصت می‌داد، در برابر میهمان، زانوی ادب بر زمین می‌زد و محترمانه با او معاشرت می‌نمود و در پایان نیز هدایایی مادی و معنوی را همراه او می‌ساخت و با پای برهنه وی را تا مقابل درب منزل بدرقه می‌نمود ...." 🖋 مصطفی ترابی @damghan220
هدایت شده از دیار تدین و تمدن
🔹در اوج ولایت‌مداری 🔸برگی از خاطرات سردار شهید حاج هاشم ساجدی دامغانی عاشق ولایت بود و اعتقاد قلبی به آن داشت. آقا هاشم ولایت را با تمام وجودش احساس کرده بود و به آن پای‌بند بود. وقت حج‌رفتنش با این‌که پاسپورتش آماده شده بود و حتی بلیط هواپیما هم رزرو کرده بود و در ساعت مشخصی قرار بود پرواز کند، اما با شنیدن این خبر که امام -ره- فرمودند: "کسانی که در جبهه مسئولیت دارند، نباید به مکه بروند"، از هواپیما پیاده شد و به مشهد آمد و گفت: "اعتقادم بود که مرا از پای پلکان هواپیما برگرداند به منطقه جنگی و سرِ کارم". او همواره به همه دوستان و خانواده‌ها به‌خصوص به جوانان توصیه می‌کرد: "از ولایت فقیه پیروی کنید و اخلاق اسلامی و کمک به مستضعفین را هیچ‌گاه از یاد نبرید". @damghan220
هدایت شده از دیار تدین و تمدن
🔹واقعه اولین روز از سومین ماه پاییز 🔸ارتحال مبلّغی تاثیرگذار حضرت حجت الاسلام مرحوم شیخ علی اکبر ابراهیمی ورکیانی در سال ۱۳۰۵ شمسی در یکی از شهرهای توابع استان مازندران از پدری به نام ملا محمد که آشنای به شرع و دیانت بود، دیده به جهان گشود. سال‌های پس از تولد به همراه پدر به زادگاه اجدادی خود یعنی روستای ورکیان مهاجرت نمود. دروس مکتب خانه را از محضر مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ اسحاق طاهریان بهره برد و پس از آن دوران ابتدایی را در دامغان سپری کرد و سپس به حوزه علمیه این شهر راه یافت‌. با ورود به حوزه علمیه، دروس مقدماتی را از محضر حجت الاسلام حاج شیخ علی اکبر سعیدی عباس آبادی و دروس سطح را از در خدمت حاج شیخ غلامحسین خیری ورکیانی رحمه الله علیهما فرا گرفت. مرحوم ابراهیمی ضمن بهره بردن از محضر مرحوم آیت الله میرزا آقا ترابی، در درس فقه مرحوم آیت الله شیخ گل محمد نصیری و حجت الاسلام والمسلمین مرحوم حاج میرزا حسین ترابی شرکت کرد. مرحوم شیخ علی اکبر ابراهیمی تبلیغ دین را در راستای فعالیت‌های حوزوی خود برگزید و به عنوان یک منبری اهل مطالعه به ترویج دین و تبیین احکام الهی می‌پرداخت. مردم قدر شناس دامغان و مازندران منبرهای ایشان را هرگز فراموش نخواهند کرد. در سال ۱۳۴۲ و پس از ماجرای انقلاب سفید و قیام مردم، به خاطر سخنرانی و حمایت از امام خمینی، توسط ماموران رژیم پهلوی دستگیر و مورد بازجویی قرار گرفت. در کتاب تذکره مجیدی در توصیف مرحوم ابراهیمی چنین آمده است: "واقعا چراغی روشن بود که احتیاجات دینی چندین قریه به دست ایشان برطرف می‌گردید.‌ عالمی با حقیقت و مهربان و دلسوز و واعظی سخنور و شیوا بیان بوده است." سرانجام این واعظ دامغانی بعد از تحمل بیماری، در اول آذر ماه ۱۳۷۷ شمسی دار فانی را وداع گفت و در روستای ورکیان به خاک سپرده شد. @damghan220
🔹خاطرات رمضانیه 1⃣ 🔸درس‌هایی از نیکو مردمان دیار تدین و تمدن در ماه مبارک رمضان 💠حضور آیت الله در قهوه خانه در‌ ایامی که فقیه عالیقدر مرحوم‌آیت الله میرزا آقا عالمی دامغانی در شهر همدان زندگی کرده و به وعظ و خطابه و نیز تدریس در حوزه علمیه آیت الله دامغانی همدان می‌پرداخت (قبل از سال ۱۳۲۰ ه ش)، در شبی از شب‌های ماه مبارک رمضان آن مرحوم از کنار قهوه خانه ای می‌گذشت که متوجه شد قهوه چی برای جلب مشتری، دستگاه رادیو ای را تهیه و در مغازه روشن نموده است، صدای طرب انگیز خواننده‌ها و آهنگ لهو و لعب از آن به گوش می‌رسید. مرحوم آیت الله عالمی بدون هیچ‌گونه‌ برخورد و اعتراضی، عصازنان وارد قهوه خانه شده، مستقیما به سمت رادیو رفته و در همان جا می‌نشیند. قهوه چی و دیگر حاضران در آنجا سعی می‌کنند به احترام عالم جلیل القدر شهر، رادیو را خاموش کرده و بزم گناه را به هم بزنند، اما مرحوم ‌آیت الله میرزاآقا عالمی با کمال خونسردی و با رویی گشاده فرمودند: بگذارید روشن‌باشد، اگر خوب است، برای من هم خوب است و اگر بد است، برای همه ما ناروا است! سپس به سوی چند نفر از حاضران رو کرده و با مهربانی فرمودند: مگر شما ظهر در مسجد نبودید؟! اینجا چه می‌کنید؟! مگر روزهای ماه رمضان با شب‌های آن تفاوتی دارد؟! اگر به خاطر کار و تلاش روزانه، شب‌ها به مجلس دعا و قرائت قرآن نمی‌روید، لااقل به خانه بروید و بخوابید، خواب شما هم در این ماه عبادت است، چرا با این‌عمل، عبادات روزانه خود را حبط و نابود می‌سازید؟! کلام‌ نرم و تاثیرگذار مرحوم آیت الله عالمی سبب شد که از فردا شب آن محفل گناه در قهوه خانه از بین‌برود و خوشروئی و خوش رفتاری ایشان، راهگشای گروهی از میهمانان ماه خدا گردد. راوی: فرزند برومند آیت الله، مرحوم‌ شیخ ابوالقاسم عالمی 🔰کاری از: پایگاه فرهنگی دیار تدین و تمدن @damghan220
🔹خاطرات‌ رمضانیه 2⃣ 🔸درس‌هایی از نیکو مردمان دیار تدین و تمدن 💠احیاگر جلسات قرآنی شهر پدربزرگم، حجت الاسلام و المسلمین مرحوم آقا شیخ عباسعلی معلی، بعد از دوران پهلوی اول که برگزاری هرگونه جلسه مذهبی؛ اعم از تدریس علوم دینی، سخنرانی و روضه خوانی، آموزش قرآن کریم و ... ممنوع شده بود، با برگزاری جلسات آموزش قرآن کریم در سال ۱۳۲۰ ه ش، احیاگر جلسات قرآنی شهر شد و به تربیت شاگردان توانمند اهتمام ورزید که پس از گذشت چند سال، هر یک از آن‌ها با تشکیل جلسات قرآنی، مدیریت آن‌ها را بر عهده گرفتند. همچنین به خاطر دارم که ایشان در یکی از اتاق‌های مدرسه علمیه مطلب خان، جلسه آموزش قرآن کریم را برگزار می‌کرد و روخوانی و روانخوانی قرآن را به طلاب جدیدالورود آموزش می‌داد، البته علاوه بر طلاب، دیگر اقشار مردم‌ هم در این‌ جلسه‌ی با معنویت شرکت می‌کردند. آن مرحوم ‌همچنین هر ساله ‌با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، شبها جلسه قرائت قرآن را در مسجد سرهنگ - واقع در قسمت شرقی مسجد جامع- برگزار می‌کرد و صحیح‌خوانی قرآن را به علاقه‌مندان یاد می‌داد. خاطره شیرینی که از آن روزها به یاد دارم، مربوط به مبالغ اندکی بود که به منظور تقدیر و تشکر از زحمات معلم‌ قرآن، توسط برخی از شاگردان به پدربزرگم داده می‌شد که ایشان بعد از قبول هدایا، آهسته و به صورت پنهانی در اختیار کسانی قرار می‌داد که با وجود علاقه و اشتیاق فراوان، به خاطر فقر و تنگدستی، توان برگزاری جلسه قرآن را در منزلشان نداشتند. مرحوم حاج شیخ عباسعلی معلی در سال ۱۳۴۱ ه ش، از دنیا رفت و در آستان مقدس امامزادگان جعفر و محمد علیهما السلام به خاک سپرده شد. راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی معلی 🔰کاری از: پایگاه فرهنگی دیار تدین و تمدن @damghan220
🔹خاطرات رمضانیه 3⃣ 🔸درس‌هایی از نیکو مردمان دیار تدین و تمدن 💠 یک سال به دنبال شب قدر؛ عارف صاحب سخن، حجت الاسلام والمسلمین مرحوم کربلایی سیدطاهر شاهچراغی در کتاب نفیس "اَعلام دامغان" در معرفی دانشمند فرزانه مرحوم حاج‌ میرزاحبیب دامغانی چنین فرموده‌ است: "نگارنده شنیدم از مرحوم استاد آقا سید میرزاآقا ترابی -اعلی الله مقامه- که مرحوم حاج میرزاحبیب کلاته‌ای -جد اعلای دودمان شریعتمدار- یک سال تمام شب‌ها را به احیا و بیداری تا به صبح گذراندند که را درک کنند و فقط حاجتش این بود که فرزندان ایشان از علماء و روحانیون گردند و همانطور هم شد، مانند مرحوم حاج میرزا رضای بزرگ ... و مرحوم شریعتمدار ثانی حاج میرزا حسن و میرزا رضای شریعتمدار و فرزندش آقا حسن پرورش و مرحوم‌میرزا فتح الله و برادرش آقا میرزا عسکری و مرحوم حاج میرزا علی‌اکبر و فرزندش حجت‌الاسلام حاج میرزامحمد معلم و فرزندش آقا میرزا علی اکبر معلم معاصر و مرحوم آقا شیخ حاجی آقا و دانشمندان دیگر از این دودمان مانند مرحوم شریعت‌زاده و امثال ایشان". 🔰کاری از: پایگاه فرهنگی دیار تدین و تمدن @damghan220
🔹خاطرات رمضانیه 5⃣ 🔸درس‌هایی از نیکو مردمان دیار تدین و تمدن [برگی از خاطرات عبد صالح خدا مرحوم حاج شیخ محمدباقر آذری دامغانی به روایت فرهیخته گرامی حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیدعلی شاهچراغی] 💠 مطالعه در وقت سحر "مرحوم پدرم حجت‌الاسلام والمسلمین کربلایی سیدطاهر شاهچراغی در سالهای متمادی در حجره‌ای کوچک ‌اما با معنویت در مدرسه علمیه حاج فتحعلی‌بیک دامغان، به اتفاق عموی بزرگوارم مرحوم آقا سیدمسیح و همچنین عالم فرزانه و عارف فرهیخته مرحوم حاج محمد باقر آذری سکونت داشتند و در آنجا به عبادت و نیز مطالعه می‌پرداختند. به خاطر دارم که در شب‌های ماه مبارک رمضان مرحوم والد به همراه دو همراه و هم‌حجره خود تا به هنگام سحر، در همان اتاق به سر می‌برده و به مطالعه و ذکر و عبادت می پرداختند. من هم در دوران کودکی گاهی به اتفاق پدرم به آن حجره با صفا می‌رفتم و از نزدیک شاهد بودم که مرحوم آقای آذری کتاب شریف بحارالانوار را -که ۱۱۰ جلد می‌باشد- در مقابل خودش ‌باز کرده و پیوسته به مطالعه مشغول بود، گاهی هم سرَش را بلند کرده و به بهانه نوشیدن چای، چند جمله با دوستانش سخن می‌گفت. به یاد دارم که ایشان می‌فرمود: بعد از افطار، دقایقی را به استراحت می‌گذرانم که بتوانم تا به هنگام سحر، بیدار بوده و به مطالعه مشغول باشم". 🔰کاری از: پایگاه فرهنگی دیار تدین و تمدن @damghan220
🔹خاطرات رمضانیه 6⃣ 🔸درس‌هایی از نیکو مردمان دیار تدین و تمدن [برگی از خاطرات شهید روحانی حاج سیدحسن شاهچراغی-نماینده مردم دامغان در مجلس شورای اسلامی-] 💠افطاری ساده بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ارتباط برادرانه و نزدیکی با شهید آقا سیدحسن ‌شاهچراغی داشتم، برای همین، با فرارسیدن ماه مبارک رمضان، روزی ایشان رو به دوستان ‌کرد و با خنده گفت: یک شب هم افطاری باید برویم خانه آقای کثیریان. من هم با شنیدن این ‌پیشنهاد، با خوشحالی به ایشان گفتم: قدم شما و دوستان انقلابی روی چشم من، حتما برای افطاری در خدمت شما هستیم. شب موعود فرا رسید و همسرم مثل دیگر زنان کدبانوی دامغانی که برای سفره افطاری تدارک زیادی می‌بینند، برای آن شب، سفره رنگارنگی را پهن کرد، چون میهمان حبیب خداست، آن هم میهمان عزیزی مثل آقا سیدحسن. شهید شاهچراغی همین‌که وارد خانه شد، گفت: چه خوب است اول نماز جماعت بخوانیم و بعد افطار کنیم. پس به اتفاق دیگر دوستان، نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم. نماز که تمام شد، وقتی آقا سیدحسن‌ چشمش به سفره افطاری افتاد، با تعجب به من نگاهی کرد و گفت: آقای کثیریان! برو دو، سه تا سینی بیاور، من هم چنین کردم و با شگفتی منتظر عکس العمل ایشان بودم. یک وقت دیدم ایشان بیشتر چیزهایی که در سفره افطاری بود را ‌در سینی‌ها گذاشت و گفت: اینها را بردار و بین همسایه‌ها تقسیم کن. من که دیدم چیز زیادی در سفره باقی نمانده، به او گفتم: حداقل از این فرنی‌ها بگذار بماند، و به شوخی ادامه دادم: اگر شما میل نمی‌کنید، اجازه بده خودِ ما چیزی بخوریم! آن انسان فکور و خوش‌نظر که همیشه با رفتارش درس دین و زندگی به ما می‌آموخت، از من‌ پرسید: مگر ما چند نفریم؟! گفتم: هشت نفر دوباره پرسید: مگر هشت نفر روزه دار چقدر افطاری می‌خواهند؟ فرضا ده بشقاب فرنی، چند عدد نان، مقداری خرما و چند استکان چای، قرار نبود بیش از این تدارک ببینید، بلکه ما هم در کنار خانواده در خدمت شما باشیم! آن شب برای من و خانواده‌ام شب خاطره‌انگیزی بود و آقا سیدحسن، آن روحانی پارسا و پرتلاش، ساده‌زیستی را بار دیگر در عمل به ما نشان داد. راوی: همشهری گرامی، آقای قربانعلی کثیریان 🔰کاری از: پایگاه فرهنگی دیار تدین و تمدن @damghan220
🔹خاطرات رمضانیه 7⃣ 🔸در شب قدر... فقیه عالیقدر مرحوم آیت الله حاج‌شیخ محمدکاظم مهدوی دامغانی در بیان خاطراتشان می‌فرمود: در یکی از شب‌های قدر در ماه مبارک رمضان به حرم امام‌رضا علیه السلام مشرف شدم و با خودم فکر کردم که در این شب باعظمت چه عملی را انجام دهم، پس تا نزدیکی‌های اذان صبح، چند ساعتی در گوشه‌ای از حرم مطهر نشستم‌ و یک ختم‌ کامل قرآن انجام دادم. راوی: استاد فرزانه حاج شیخ محمد علی آذری 🔰کاری از: پایگاه فرهنگی دیار تدین و تمدن @damghan220
🔹خاطرات رمضانیه 8⃣ 🔸 خاستگاه فرشتگان خدا در شب قدر [برگی از خاطرات عالم پارسا مرحوم‌حاج شیخ محمد باقر آذری دامغانی به روایت فرزند برومندشان استاد حاج شیخ محمدعلی آذری] مرحوم والد در طول حیات پر برکتش آنچنان زندگی کرد که هر کس با مشاهده حالاتشان، می‌فهمید که ایشان در صراط مستقیم ثابت‌قدم بوده‌ و از این رو و به‌ویژه در اواخر عمر، به نتایج عالی معنوی هم دست پیدا کرده بود، البته آن مرحوم در همان دوران جوانی هم‌ به مقامات بلندی نائل شده بود. از جمله یکی از طلاب قدیمی حوزه علمیه برایم ‌نقل می‌کرد که در سالهای حجره‌نشینی در حوزه علمیه در شب بیست و سوم از ماه مبارک رمضان در مدرسه علمیه موسویه -معروف به مدرسه آقا- بودم و استادم مرحوم حاج محمدباقر آذری هم در آن مدرسه نورانی و با صفا به عبادت و اقامه نماز صد رکعتی شب قدر مشغول بود. ناگاه در حالتی -خواب یا بیداری- مشاهده کردم که انگار فرشتگان آسمانی پیوسته مثل قطره‌های باران از آسمان نازل می‌شوند و دوباره برمی‌گردند و دیدم که ایشان در حالی که طوقی طلایی به گردن دارد و دست به قنوت برداشته، با حالتی خاص در محل رفت‌وآمد فرشتگان خدا قرار دارد. صحنه‌ای که بسیار مرا شگفت‌زده کرد. مرحوم ابوی هم‌چنین بسیار به نماز اول وقت مقید بود و حتی در ماه مبارک رمضان، نماز مغرب و عشا را با تعقیباتش به جا می آورد و بعد افطار می‌کرد. 🔰کاری از: پایگاه فرهنگی دیار تدین و تمدن 📸تصویر عالم وارسته استاد حاج شیخ محمدعلی آذری @damghan220
هدایت شده از دیار تدین و تمدن
🔸خاطرات رمضانیه 9⃣ 🔹اقامه نماز عید فطر در مسجد تاریخانه از جمله عالمان نام‌دار شهرمان مرحوم آیت الله شیخ میرزا آقا دامغانی بود که در مدت اقامت در زادگاهش، آثار و برکات زیادی را از خود به یادگار گذاشت. از جمله مهم‌ترین دغدغه‌های ایشان، احیای مساجد قدیمی بود که سه مسجد جامع، تاریخانه و مسجد شیخ ابوالقاسم از جمله آن‌ها است. در این رابطه ایشان در مسجد تاریخانه -یکی از قدیمی ترین مساجد کشور- خدمات شایانی را انجام داد؛ نخست با فروش گوسفندان خودش به قیمت ده تومان، از مرحوم حاج مجتبی آذری -از متنفذین در شهر- خواستند تا پشت بام‌ مسجد را کاه‌گل نماید، سپس به همت معمار برجسته شهر مرحوم کربلایی فضل‌الله ترابی -ملقب به معمارباشی- به ترمیم قسمت‌هایی از سقف مسجد که بر اثر بارندگی در حال فرو ریختن بود، اهتمام ورزید. همچنین مرحوم آیت الله عالمی که در طول سال، به ویژه در ماه مبارک رمضان، نماز جماعت را در مسجد حاج شیخ ابوالقاسم -معروف به مسجد آیت‌الله عالمی- اقامه می‌کرد، هر ساله با فرا رسیدن عید فطر، نماز عید را در اقامه می‌نمود تا حضور گسترده مردم در نماز عید، باعث رونق هرچه بیشتر مسجد تاریخانه گردد و از غربت و مهجوریت این مسجدِ تاریخ‌نشان کاسته شود. @damghan220