دَمسَرا (سمانه خلفزاده)
#یاحسین
خانه، تقریبا ساکت بود.
نشسته بودم گوشهی اتاق. قلم و کاغذی در دستم بود تا اصلاحات مقالهام را کامل کنم.
ناگهان برادر کوچکترم گوشی به دست و با صورت آشفته صدایم زد؛ آبجی اینجا نوشته: یحیی سنوار شهید شده.
سرم را بالا آوردم؛ نه محمدمهدی به خبرهای مجازی توجه نکن. انشاءالله حقیقت ندارد. انگار که برادرم منتظر همین حرف بود. آشفتگیاش کمتر شد.
بریده بریده گفت: آره آبجی انشاءالله که الکیه.
به گوشی نگاه میکنم. اینستاگرام پستهای مربوط به سیدحسن را از صفحهام حذف کرد.
پنجرهی اتاق باز بود. قاصدکی دور و برمان میچرخید. گویا از داخل پنجره مهمانِ خانه شده بود.
محمد مهدی هنوز آرام نگرفته. بعد از مدتی دوباره میگوید: آبجی! خبر تایید شده. به چشمهایش نگاه میکنم؛ پر از اشک است.
به سمتش میروم. میگویم: گریه کن محمدمهدی. چیزی را در خودت نریز. گریه کن و دعا کن خدا صبرمان بدهد.
قاصدک همچنان در اتاق میچرخد.
خبر تکمیلی میآید؛ یحیی سنوار تا آخرین لحظه در کنار دیگر نیروهایش جنگیده.
میگفتند: سیدحسن خود را پنهان کرده و اصلا در لبنان نیست. ولی در دل میدان بیروت به آسمان پرواز کرد.
میگفتند: خانواده اسماعیل هنیه در قطر به خوشگذرانی مشغولند ولی خون پاک آنها در دل میدان غزه ریخته شد.
میگفتند: سنوار مردمرا سپر کرده ولی او در دل میدان، همپای رزمندگانش تا آخرین قطرهی خون ایستادگی کرد.
این آیه به ذهنم میآید: #ان_الله_یدافع_عن_الذین_آمنوا
خدا از مومنان دفاع میکند و بار سنگین تهمتها را از دوششان برمیدارد.
به قاصدک نگاه میکنم. میروم سراغش. آرام میگذارمش کف دستم.
بغض گلویم تا حیاط، همراهیام میکند.
قاصدک را میفرستم سمت آسمان.
قبل از راهی کردنش گفتم: سلام مرا به شهدای قدس و به خصوص یحیی برسان.
رسم است مسافر را با قرآن، بدرقه کنند؛ قبل از خداحافظی با قاصدک این آیات سورهی مریم را برایش خواندم:
یَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا ﴿۱۲﴾
اى يحيى كتاب خدا را به جد و جهد بگير و از كودكى به او نبوت داديم.
وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا ﴿۱۳﴾
و [نيز] از جانب خود مهربانى و پاكى [به او داديم] و تقواپيشه بود.
وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا ﴿۱۴﴾
و با پدر و مادر خود نيک رفتار بود و زورگويى نافرمان نبود.
وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا ﴿۱۵﴾
و درود بر او روزى كه زاده شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده بازمیگردد.
آری یحیی دوباره باز میگردد و سلام بر آن روز...
#سمانه_خلفزاده
@damsara