eitaa logo
دانابان | نخبه شو📚
2.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
514 ویدیو
84 فایل
یا رَزّاق 🧕 مدیران مراکز پیش دبستانی 🧕 مهدکودکها 📘کتابهای(دانابان)و کتاب جامع مهد و پیش دبستانی نخبه شو☺️ آدرس سایت سفارش 👇 https://danaban.net/?ref=39 ادرس قم پردیسان پارک علم و فناوری پشتیبانی👇 📞 09939102655 آیدی ثبت سفارش 👇 🆔 @adminyarkodak
مشاهده در ایتا
دانلود
جلد 2 - درس 19 - پشمک عصبانی.mp3
7.41M
صوت | پشمک عصبانی ادرس سایت جهت ثبت سفارش کتاب 👇 https://danaban.net/?ref=39 پشتیبانی و پاسخ گویی تلفنی 👇 📞 09939102655 📌آیدی ثبت سفارش کتاب 👇 🆔 @adminyarkodak لینک کانال جهت عضویت و دعوت از مدیران،موسسین و مربیان مهد و پیش دبستانیها👇 https://eitaa.com/danabannohkbehsho/1403
سلااااااام صبحتون بخیر 😍🌱 بریم بخونیم🤗 📚 «اردک راستگو» به نام خدای مهربان صدای گرگ ستاره آبی از راه دور به گوش رسید. او با بلندگوی قدیمی و خرابش داد زد: «آهای اهالی جنگل دانابان، آهای حیوان‌های سم‌دار و شاخ‌دار، بال‌دار و پردار، بیاید اینجا. صندوقچه‌ی جادویی آوردم. بیا و ببین و بخر. اَووووو (زوزه گرگ).» حیوان‌های جنگل دانابان می‌دانستند که نباید چیزی از گرگ سیاه بخرند؛ ولی فقط اردک کوچولو بود که صندوقچه‌ی جادویی را خرید. صندوقچه‌ی آهنی و زنگ‌زده بود که سر یک اسکلت روی آن نقاشی شده بود و بوی بدی می‌داد. معلوم بود خیلی قدیمی و کهنه است. اردک فسقلی زیر صندوقچه را نگاه کرد. با خطی عجیب نوشته بود: دروغ بگو بزرگ‌تر تا باز کنی قفل در او خیلی دوست داشت بداند داخل صندوقچه چیست. برای همین به خودش گفت: «برای اینکه در صندوقچه باز شود، باید دروغ بگویم. حالا یک دروغ که چیزی نیست، بعدش از خدا معذرت می‌خواهم، فقط یک دروغ!». این را گفت و رفت مدرسه. هنوز خانم معلم نیامده بود. با صدای بلند گفت: «آهای بچه‌ها، یک خبر مهم، دیشب اژدهای بزرگ و قرمز کوه آتش‌فشان بیدار شده است. او خیلی ترسناک است. این‌قدر گرسنه بوده که خانم معلم را با خانه‌اش خورده است!» تا حالا کسی دروغی به این بزرگی نشنیده بود. همین موقع بود که صندوقچه تکانی خورد. لامپ کلاس چند بار خاموش و روشن شد. بعد هم چند تا چیز سیاه و قهوه‌ای که شبیه چند توپ کوچک بودند، از داخل صندوقچه بیرون پریدند و به دهان اردک کوچولو رفتند و او بی‌هوش شد. وقتی چشم‌هایش را باز کرد، کف کلاس افتاده بود و بچه‌ها و خانم معلم بالای سرش بودند.
2.27.parastari-az-nazpari.mp3
8.19M
🔔 زنگ دوم: «پرستاری از نازپری» 🎶 پرپری گفت: «من می‌خواهم بروم پیش نازپری!» مامان‌پری گفت: «فعلاً نمی‌شود پسرم. خواهرت مریض شده. باید استراحت کند.» پرپری بپر بپر کرد و گفت: «خب مریض باشد. من می‌خواهم باهاش بازی کنم. بعداً استراحت کند.» مامان‌پری در اتاق نازپری را بست و گفت: «پرپری! وقتی گفتم نه، یعنی نه! نازپری حالش اصلاً خوب نیست.» پرپری یواشکی از سوراخ در به نازپری نگاه کرد. صورت نازپری پر از دانه‌های قرمز بود. 🔻درس-2-27-رعایت-حال-بیماران/ 🆔 @adminyarkodak
4.30-shab-yalda.mp3
7.79M
🔔 زنگ دوم: «شب یلدا» 🎶 پاپری خیلی دوست داشت که شب یلدا، یک هدیه‌ی خوب برای پدربزرگ و مادربزرگ ببرد. با خودش فکر کرد که باباپری کلی خوراکی برای آن‌ها می‌برد تا شب یلدا با هم باشند؛ اما او هم دوست داشت چیزی ببرد که همه را خوشحال کند. در این فکرها بود که باد سرد و تندی، پنجره‌ی اتاق پاپری را باز کرد و محکم پرده‌ها را به هم زد. “ننه سرما” بود که تازه از راه رسیده بود. ننه سرما وقتی پاپری را ناراحت و غصه‌دار دید، هویی کشید و گفت: «هوووو، چی شده ننه‌جان، چرا ناراحتی؟» 🔻 برای دیدن ادامه داستان، لینک زیر رو لمس کنید. https://danaban.net/lesson/درس-4-30-یلدا/ 🆔 @adminyarkodak 🌐 https://danaban.net/?ref=39
3.30.amoo-negahban.mp3
9.58M
🔔 زنگ دوم: «عمو نگهبان» 🎶 پرپری و نازپری و فیلو و پشمک و پوپی و ببعی می‌خواستند بروند اردو. چه اردویی؟ «ملاقات با قهرمان جنگل» خانم مرغه و بچه‌ها به راه افتادند. پرپری گفت: «یعنی قهرمان جنگل دانابان چه شکلی است؟» پشمک گفت: «حتماً خیلی پشمالوست!» پوپی بال‌هایش را به هم زد و گفت: «حتماً خیلی پرواز می‌کند و بال‌های بزرگی دارد!» ببعی بع‌بع کرد و گفت: «حتماً صدایش خیلی بلند است!» خانم مرغه گفت: «برویم تا ببینیم کدام‌تان درست گفته است.» 🔻 برای دیدن ادامه داستان، لینک زیر رو لمس کنید. https://danaban.net/lesson/درس-2-30-مجاهدان/ 🆔 @adminyarkodak 🌐 https://danaban.net/?ref=39
452_58540568973889.mp3
5.41M
🔔 زنگ دوم: «قورباغه کوچولوی زرد» 🎶 خانم معلم در کلاس را باز کرد و وارد شد، اما در را با دستش نگه داشت تا بسته نشود. بچه‌ها با تعجب ساکت شدند و سر جایشان نشستند. خانم معلم با صدای بلند گفت: «خب عزیزان من، لطفاً آرام، امروز مهمان داریم، یک دوست جدید.» 🔻 برای دیدن ادامه داستان، لینک زیر رو لمس کنید. https://danaban.net/?ref=39 شناخت-توانمندی-معلولین-و-احترام-ب ادمین ثبت سفارشات👇 🆔 @adminyarkodak سایت ثبت سفارش کتاب👇 🌐 https://danaban.net/?ref=39
2.32.ghorbaghe-zard.mp3
5.41M
🔔 زنگ دوم: «قورباغه کوچولوی زرد» 🎶 خانم معلم در کلاس را باز کرد و وارد شد، اما در را با دستش نگه داشت تا بسته نشود. بچه‌ها با تعجب ساکت شدند و سر جایشان نشستند. خانم معلم با صدای بلند گفت: «خب عزیزان من، لطفاً آرام، امروز مهمان داریم، یک دوست جدید.» 🔻 برای دیدن ادامه داستان، لینک زیر رو لمس کنید. https://danaban.net/lesson/درس-2-32-شناخت-توانمندی-معلولین-و-احترام-ب/ ادمین ثبت سفارشات👇 🆔 @adminyarkodak سایت ثبت سفارش کتاب👇 🌐 https://danaban.net/?ref=39
2.33-yek-tar-sibil.mp3
8.66M
🔔 زنگ دوم: «یک تار سیبیل» 🎶 صبح از راه رسیده بود و خورشید خانم دست‌های گرم و طلایی خودش را به سر برگ‌های نازک و سبز جنگل دانابان می‌کشید، یک روز زیبا و رؤیایی که هر چشمی آرزوی دیدنش را داشت. پروانه‌های رنگارنگ، زنبورهای عسل، گل‌های صورتی و زرد و آبی که از لابه‌لای علف‌های بلند بیرون زده بودند. همه و همه منظره‌ی قشنگی را برای پنجره اتاق پیشو ساخته بودند. اما او انگار اصلاً این‌همه قشنگی را نمی‌دید. وقتی از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد، می‌گفت: «ای‌بابا! بازهم این پروانه‌های تکراری. هرروز باید این گل‌های صورتی را ببینم، عه! خسته شدم!». 🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر رو لمس کنید. https://danaban.net/lesson/درس-2-33-ادب-برخورد-با-معلولین/ ادمین ثبت سفارشات👇 🆔 @adminyarkodak سایت ثبت سفارش کتاب👇 🌐 https://danaban.net/?ref=39
2.34-dastan-khalagh.mp3
2.7M
🔔 زنگ دوم: خلاق 🎶 باد پاییزی برگ‌های زرد و نارنجی درختان را با خود جابه‌جا می‌کرد. نازپری برای قدم زدن به جنگل رفت. همان‌طور که روی برگ‌های خشک درختان قدم می‌زد، صدایی شنید: «سلام دخترخانم» نازپری به‌طرف صدا برگشت. یک روباه با کلاهی آبی‌رنگ روبه‌روی او ایستاده بود. تا حالا او را ندیده بود. آقا روباهه گفت: «چه جوجه کبوتر زیبایی هستی.» نازپری از تعریف آقا روباهه خوشحال شد. به او سلام کرد و گفت: «ممنونم آقا روباه مهربان.» 🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر رو لمس کنید. https://danaban.net/lesson/درس-2-34-پرهیز-از-ارتباط-با-افراد-ناآشنا/
2.35-dadash-2gholoo.mp3
10.37M
🔔 زنگ دوم: «پاپری، داداش دوقلو» 🎶 در یک روز آفتابی و زیبا مامان‌کبوتر و باباکبوتر تصمیم گرفتند که به جنگل بروند و کلی میوه‌ برای خانه بیاورند. مامان و بابا به پرپری و نازپری گفتند که در را به روی غریبه‌ها، باز نکنند و از خانه بیرون نروند. کمی بعد از رفتن آن‌ها، در خانه به صدا درآمد. نازپری از پشت در پرسید: «کیه؟» صدای ببعی بود. ببعی گفت: «منم در را باز کن. بیایید به جنگل برویم و شاتوت‌های خوشمزه بخوریم.» 🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر رو لمس کنید. https://danaban.net/lesson/درس-2-35-قدرت-نه-گفتن/ 🆔 ادمین ثبت سفارشات👇 🆔 @adminyarkodak سایت ثبت سفارش کتاب👇 🌐 https://danaban.net/?ref=39
3.1-kafsh-haye-nikban.mp3
6.65M
🔔 زنگ سوم: «کفش‌های نیک‌بان» 🎶 صبح یک روز زمستانی و سرد بود. ببعی داشت به مدرسه می‌رفت که دوتا کتانی سفید با بندهای سبز دید. با خودش گفت: «این کفش برای کیست که اینجا افتاده؟». جلوتر رفت. ناگهان بند پای راست مثل یک مار سبز از جا بلند شد. بند پای چپ هم همین‌ کار را کرد. ببعی ترسید. فکر کرد واقعاً آن‌ها مار هستند. عقب رفت. دو بند سبز تکان خوردند و با صدای بلند گفتند: «سلام ببعی». 🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر رو لمس کنید. https://danaban.net/lesson/درس-3-1-سوره-عصر/ ادمین ثبت سفارشات👇 🆔 @adminyarkodak سایت ثبت سفارش کتاب👇 🌐 https://danaban.net/?ref=39 ‎❤️ ◕‿◕ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄