🔔 فعالیت پیشنهادی: #داستان «کفشهای نیکبان»
🎼 شعر زیر را با نوآموزان همخوانی کنید. برای جذابیت بیشتر، از کودکان بخواهید در برخی بندها با دست زدن و در برخی با پا زدن به شعر ضربآهنگ دهند و هنگام همخوانی، نمایش کارهایی که در شعر گفتهشده را انجام دهند. این مسئله سبب میشود تا کودکان عمیقتر مفاهیم دروس را یاد بگیرند.
🌺 👇🏻 متن شعر 👇🏻
ببعی دید که زیر برف
پوپی بالش شکسته بود
به بقیه گفت اومدن
بردن به دکتر اونو زود
نازپری توی مدرسه
گندمارو میریخت زمین
گفت اینا نعمت خدان
نریز اونارو بعد از این
پرپری و فیلو رو دید
یه گوشه دعوا می کنن
گفت کارتون خیلی بَده
دوستی خوبه، دوستای من
کنار رودخونه که رفت
دید راه پل بسته شده
جوجه تیغی می خواد بره
نمی تونه خسته شده
دوستاشو گفت زودی بیاین
باز کنیم این راه و یواش
تا از رو پل بازم برن
جوجه تیغی، با بچه هاش
گفتن همه ببعی جون
تو «نیکبانی» برای ما
کارهای خوب خوب میکنی
دوسِت داره خیلی خدا
مواظبی از کار بد
همیشه هر جا دور باشیم
دلت می خواد تموم ما
با خوبی جور جور باشیم
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
ادمین ثبت سفارشات👇
🆔 @adminyarkodak
سایت ثبت سفارش کتاب👇
🌐 https://danaban.net/?ref=39
❤️ ◕‿◕
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
3.2-behtarin-janeshin.mp3
7.76M
🔔 زنگ دوم: #داستان «بهترین جانشین»
🎶 خانم معلم به دانشآموزان گفت: «بچهها هفتهی بعد اردوی کوهنوردی داریم». بچهها از خوشحالی جیغ کشیدند. روز اردو از راه رسید. همه با کولهپشتیهایی پر از خوراکی و وسایل اردو به راه افتادند. رفتند و رفتند. از کنار چشمهها و صخرهها رد شدند تا بالاخره به کوه رسیدند. خانم مرغ مهربان، با بالش، عرقهای روی پیشانیاش را پاک کرد و نفسزنان گفت: «چقدر زود و راحت با کمک خرگوش کوچولو به قله رسیدیم. حالا میخواهم شمارا غافلگیر کنم».
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر رو لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس3-2-امامت/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
ادمین ثبت سفارشات👇
🆔 @adminyarkodak
سایت ثبت سفارش کتاب👇
🌐 https://danaban.net/?ref=39
❤️ ◕‿◕
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
3.13-zanbour-hay-vahshi.mp3
9.71M
زنگ دوم: #داستان «حمله زنبورهای وحشی»
🎶 میدان اصلی جنگل، شلوغ بود. دیشب در تلویزیون، اخبار گفته بود: قرار است یک لشگر از زنبورهای وحشی گوشتخوار، به جنگل حمله کنند. رئیس زنبورها پیغام فرستاده بود که: «ما با حیوانات و پرندهها کاری نداریم؛ بهشرط اینکه روز حمله، داخل خانههایشان قایم شوند و اجازه دهند که حشرههای کوچکتر را شکار کنیم و برویم». آقا ویزولی و خانوادهاش حسابی ترسیده بودند؛ درست مثل مگسها، پشهها، کرمها، مورچهها، کفشدوزکها و پروانهها.
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر رو لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-13-دفاع-از-مظلومان/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
آیدی ثبت سفارش کتاب 👇
🆔 @adminyarkodak
لینک عضویت در کانال و دعوت از همکاران👇
https://eitaa.com/danabannohkbehsho/1422
4.31-mabath.mp3
8.92M
🎶 #داستان «مبعث پیامبر»
🔸 بچههای مدرسه در زمین بازی نزدیک دریاچه جمع شده بودند تا توپبازی کنند؛ اما همینکه ابرهای بارانی را در آسمان دیدند، ناراحت شدند.
پوپی داد زد: «آهای ابرهای مهربان، نمیشود یک روز دیگر بیایید؟» فیلو، پشمک و پرپری هم با ناراحتی چیزی به ابرهای بارانی گفتند.
ناگهان صدایی از بین آسمان گفت: «سلام بچهها، بازی کنید وخوشحال باشید، من که نیامدهام ببارم. میخواهم قصهای زیبا و واقعی برای شما تعریف کنم.»
برای دیدن ادامه متن داستان، لینک زیر را لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-4-31-مبعث/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
هر سوالی در زمینه پیش دبستانی داری میتونی بپرسی پاسخ میدیم راهنمایی میکنیم
09939102655
🆔 @adminyarkodak
ادرس سایت موسسه جهت سفارش 👇
https://danaban.net/?ref=39
لینک عضویت در کانال و دعوت از همکاران👇
https://eitaa.com/danabannohkbehsho/1422
3.22-nahve-zendegi-mardom.mp3
9.22M
🔔 زنگ دوم: #داستان «کبوتر شهری، کبوتر روستایی»
🎶 مامانپری داشت برای بچهها کلاه و شالگردن میبافت. یکدفعه گوشی همراهش گفت: «دینگ». صدای پیام بود. فوری گوشی را برداشت و گفت: «پرپری؟ نازپری؟ بدوید که برایتان پیام آمده». بچهها با خوشحالی دویدند و پرسیدند: «برای ما؟ از چه کسی؟ کجاست؟» مامانپری گفت: «اگر گفتید از طرف کیست؟» پرپری بالا پایین پرید و گفت: «از فندق؟» نازپری بالهایش را به هم کوبید و باذوق گفت: «از مامانبزرگ؟» مامانپری سرش را تکان داد و گفت: «نه نه نه نه! پیام از طرف دخترخاله حنایی است».
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر رو لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-22-نحوه-زندگی-مردم/
#پیش_دبستانی
📱شماره پشتیبانی دانابان👇
📞09939102655
آیدی ادمین ثبت سفارشات👇
🆔 @adminyarkodak
لینک عضویت در کانال و دعوت از همکاران👇
https://eitaa.com/danabannohkbehsho/1422
3.23-lashkar-rize-mize.mp3
7.39M
🔔 زنگ دوم: #داستان «لشکر ریزه میزه»
🎶 نازپری به اتاقش رفت و در را بست و شروع به گریه کرد. باباپری پیشش رفت و با مهربانی پرسید: «چی شده دختر عزیزم؟ برای چی گریه میکنی؟»
نازپری گفت: «باباجان! امروز میخواستم شیر آب را باز کنم؛ ولی نتوانستم. خیلی جلوی دوستانم خجالت کشیدم. آنها هم مسخرهام کردند. زورم به انجام خیلی از کارها نمی رسد، پس من به چه دردی می خورم؟».
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر را لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-23-سوره-مبارکه-نصر/
#پیش_دبستانی
📱شماره پشتیبانی دانابان👇
📞09939102655
آیدی ادمین ثبت سفارشات👇
🆔 @adminyarkodak
لینک عضویت در کانال و دعوت از همکاران👇
https://eitaa.com/danabannohkbehsho/1422
3.24-docharkhe-parpari.mp3
7.56M
🔔 زنگ دوم: #داستان «دوچرخه پرپری»
🎶 پرپری خوشحال و شاد، دوچرخهسواری میکرد. یک دوچرخهی قشنگ و نو. او با دوچرخه از بین سبزهها و گلها میرفت. پروانههای رنگارنگ هم بالای سر او پرواز میکردند و دنبال او میرفتند. پرپری با دوچرخه رفت و رفت تا رسید به خانهی فیلو. داد زد: «فیلو فیلو. بیا بیرون ببین چی خریدم.»
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر را لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-24-پسانداز/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
📱شماره پشتیبانی دانابان👇
📞09939102655
آیدی ادمین ثبت سفارشات👇
🆔 @adminyarkodak
لینک عضویت در کانال و دعوت از همکاران👇
https://eitaa.com/danabannohkbehsho/1422
3.28-kif-khargooshi.mp3
7.43M
🔔 زنگ دوم: #داستان «کیف خرگوشی»
🎶 نازپری ناراحت بود. پوپی هم ناراحت بود. نازپری از پوپی پرسید: «کیف تو هم مثل کیف من پاره شده که اینطور ناراحتی؟» پوپی آرام گفت: «کیف؟ نه. کیف من خراب نشده؛ ولی پدرم کارگر کارخانهی کیفسازی است. اما چون مردم کمتر از کیفهای ایرانی میخرند، قرار است کارخانه را تعطیل کنند و پدرم بیکار میشود. برای این ناراحتم.»
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر را لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-28-حمایت-از-تولید-ایرانی/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
📌سایت ثبت سفارش هست 👇
🌐 https://danaban.net/?ref=39
و آیدی ثبت سفارش 👇
🆔 @adminyarkodak
و تلفن ثبت سفارش 👇
📱 09939102655
3.28-kif-khargooshi.mp3
7.43M
🔔 زنگ دوم: #داستان «کیف خرگوشی»
🎶 نازپری ناراحت بود. پوپی هم ناراحت بود. نازپری از پوپی پرسید: «کیف تو هم مثل کیف من پاره شده که اینطور ناراحتی؟» پوپی آرام گفت: «کیف؟ نه. کیف من خراب نشده؛ ولی پدرم کارگر کارخانهی کیفسازی است. اما چون مردم کمتر از کیفهای ایرانی میخرند، قرار است کارخانه را تعطیل کنند و پدرم بیکار میشود. برای این ناراحتم.»
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر را لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-28-حمایت-از-تولید-ایرانی/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
📌سایت ثبت سفارش هست 👇
🌐 https://danaban.net/?ref=39
و آیدی ثبت سفارش 👇
🆔 @adminyarkodak
و تلفن ثبت سفارش 👇
📱 09939102655
3.31-velkharji.mp3
7.41M
🔔 زنگ دوم: #داستان «ولخرجی»
🎶 بابا پشمالو، 3 سکه به دخترش داد و گفت: «عزیزم این سه سکه برای یک هفته است. مواظب باش ولخرجی نکنی.»
پشمک پرسید: «باباجان ولخرجی یعنی چه؟»
بابای پشمک لبخندی زد و گفت: «آفرین عزیزم! همیشه چیزی را که نمیدانی بپرس. ولخرجی یعنی این که مواظب خرج کردن پول مان باشیم. پولمان را راحت برای هر چیزی خرج نکنیم. ممکن است بعدا به آن پول نیاز داشته باشیم.»
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر را لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-31-خرج-هوشمندانه-2-ولخرجی/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
سایت ثبت سفارش هست 👇
🌐 https://danaban.net/?ref=39
و آیدی ثبت سفارش 👇
🆔 @adminyarkodak
و تلفن ثبت سفارش 👇
📱 09939102655
3.33-kalagh-haye-siyah-sefid.mp3
7.36M
🔔 زنگ دوم: #داستان «کلاغهای سفید و سیاه»
🎶 صدای خشخش پاروی پدربزرگ نازپری، از حیاط پشتی خانه به گوش کلاغهای سفیدوسیاه میرسید. آنها روی یک شاخه نازک نشسته بودند و به خانه پدربزرگ پری، نگاه میکردند. هوا سرد شده بود و دانهدانههای برف مثل پرهای سفید، روی سر بابابزرگ، همهجا نشسته بودند.
یکی از کلاغها که خیلی سردش شده بود، به دوستش گفت: «تو میدانی بابابزرگ چرا حیاط برفی را پارو میزند؟ آخر او هیچوقت حیاطش را پارو نمیزد.»
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر را لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-33-قوانین-استفاده-از-رسانه-1-استفاده/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
سایت ثبت سفارش هست 👇
🌐 https://danaban.net/?ref=39
و آیدی ثبت سفارش 👇
🆔 @adminyarkodak
و تلفن ثبت سفارش 👇
📱 09939102655
3.34-goshi-farari.mp3
3.8M
🔔 زنگ دوم: #داستان «گوشی فراری»
🎶 شب بود و ماه نقرهای، آسمان جنگل دانابان را روشن کرده بود. همه حیوانات جنگل، در خواب بودند؛ اما پرپری هنوز داشت با گوشی مامان بازی میکرد. همهی حواسش به بازی بود و نمیدانست چند ساعت است که دارد بازی میکند. چشمهایش درد گرفته بود و میسوخت. گرسنه هم بود؛ اما هنوز به بازی کردن ادامه میداد. یکدفعه صدایی شنید: «پرپری خسته نشدی؟ دیگر بس است.»
🔻 برای دیدن ادامۀ داستان، لینک زیر را لمس کنید.
https://danaban.net/lesson/درس-3-34-قوانین-استفاده-از-رسانه-2/
#پیش_دبستانی
#دانابان
#نخبه_شو
آیدی ثبت سفارش 👇
🆔 @adminyarkodak
و تلفن ثبت سفارش 👇
📱 09939102655