eitaa logo
جالب است بدانید..
14.5هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. شب سوم بعد از عمل خوابیده بودم که خواب دیدم محمدامین رو یه بلندی وایستاده یدفعه یه باد شدیدی شروع به وزیدن کرد میخواست بندازش از این کابوس توخواب جیغ میزدم که مادرم بیدارم کردازخواب پریدم دهنم خشک شده بودبه مامانم گفتم یه کم اب بهم بده اب روکه خوردم احساس کردم نوک انگشتام گزگزمیکنه واین گزگزداشت به سمت بالامیومدمثل پای که خواب رفته باشه داشت بیدارمیشد🤩یدفعه جیغ زدم مامان پاهام روحس میکنم اونم انقدرخوشحال شده بودکه گریه میکرد پرستار رو صدا کرد..هرچندهنوز نمیتونستم تکونشون بدم امادست که میزدم احساسشون میکردم پرستارم بایه سوزن به چندنقطه ازپام زدکه دردش روحس میکردم گفت خداروشکرعملت موفقیت امیزبوده به احتمال زیادبایه دوره کاردرمانی وفیزیوتراپی بتونی روپاهات وایستی..چندماه ازجراحیم گذشت تواین مدت ..اتفاقهای خیلی خوبی برام افتاده بوداحساس میکردم بعدازسالهابدبختی خدانظرلطف محبتش روبهم برگردونده... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم اون اقا تا اینو شنید خداحافظی کرد و رفت و من بالافاصله با عصبانیت به ناصر گفتم:بیا داخل کارت دارم..ناصر خوشحال و‌خندان اومد بالا…معلوم بود که از تعریفهای خودش به اون اقا راضی بنظر میومد.‌‌..تا وارد شد و خواست دهن باز کنه و بگه که اومده بودند تحقیق ،با عصبانیت لیوانی که دستم بود و داشتم آب میخوردم رو محکم کوبیدم توی سرش…لیوان شکسته رو انداختم زمین در حالیکه خرده هاشو لابلای موهای ناصر میدیدم.از سرش خون جاری شد…بدجوری زده بود که آخ بلندی کشد و اشک از چشمهاش جاری شد و با گریه گفت:چرا میزنی،،؟مگه من چیکار کردم..گفتم:با زندگی من بازی میکنی فلان فلان شده..برو گمشو از خونه ی من بیرون تا نکشتمت…طفلک ناصر با اون حالش نه جایی داشت بره و نه موندن رو صلاح میدید..سعی کرد با حرفهاش منو اروم کنه و گفت:بخدا من کاری نکردم.هر کاری تو گفتی انجام دادم….کلی ازت به اون اقا تعریف کردم…بلند داد کشیدم:گمشو بیرون..ناصر که از ترس رنگ صورتش مثل گچ سفید شده بود از خونه رفت بیرون….. ادامه در پارت بعدی 👇 داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/danayi5
اسمم مونسه دختری از ایران هرچی التماس حاجی میکردم حرف خودش رومیزد..رفتم به پاش افتادم که پرتم کردکنار..بچه رودادبغل زینب گفت بچه روببرتواتاق خودت ازش مراقبت کن وای به حالت بفهمم دادیش به این زنیکه وازاتاق رفت بیرون.. پشت سرشم علی رفت ..تا خود شب زجه میزدم گریه میکردم سینه هام پرشیرشده بود..صدای گریه مهیاربه گوشم میرسید ولی انگار کسی نمیشنیدرنمیخواست کمکم کنه،،صدای گریه مهیاربندنمی امد..تا فاطی دیگه طاقت نیاوردرفت سمت اتاق زینب گفت بچه مونس روبهش بده..ازخدا بترس غزل که زن خوبی بودهمه به خوبی ازش یادمیکردن بادردو بدترین مریضی ازدنیارفت خدامیدونه عاقبت توچیه فکرکنم تمام بدنت کرم بزنه وکسی نتونه بهت نزدیک نشه،،گناه این دخترچیه بین ماهاغریبه نفرینش دامنت رومیگیره..شوهرفاطی که دیدزینب بچه رونمیده فاطی روهول دادکناررفت بچه روازبغل زینب کشیدبیرون اورددادش بغلم..گفت گریه نکن هیچ کس حق نداره برادرزاده ام روازت بگیره،،از این حرکتش تعجب کردم سریع..مهیارروچسبندم به خودم رفتم تواتاق ودرم قفل کردم ازترس که نکنه حاجی نیادوازم بگیردش... ادامه در پارت بعدی 👇 داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/danayi5
پایان سلام اسمم لیلاست... مامان اینا واسشون جای سوال بود که چرا من یهو اینجوری شدم. ولی من و نگار هیچوقت لو ندادیم که چه اتفاقی واسم افتاده .اون روزای لعنتی که دلم نمیخواد در موردش بگم زجر بود برام .بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم تحت نظر روانپزشک بودم و حالم نسبت به قبل بهتر بود.چند سال از اون روزهای پر درد و غمبارم میگذره .مدرکمو گرفتم و تو بیمارستان مشغول به کارم،،از جنس مرد جماعت متنفرم. هرگز دلم نمیخواد ازدواج کنم بد ضربه خوردم..آرمین بخاطر کشتن زنش یک سالی بود که زندان بود،همونجور که من شنیده بودم زنشو با یکی دیده و انقدر زدتش که کشته شده نگارم تازه با یکی از همکارامون نامزد کرده و قراره به زودی ازدواج کنن..منم با خانوادم زندگی میکنم .از عشق پوچ و تباهمم هیچ خبری ندارم حتی پیگیری هم نکردم. گفتم شاید اگه ازدواج کرده باشه بیشتر میشکنم و خورد میشم .اینم از زندگی پر پیچ و خم من . امیدوارم هیچ کدومتون دچار سرنوشت من نشید و به هر کسی اعتماد نکنید ممنونم که سر نوشت منو خوندین 🙏 امید وارم عبرتی برا همه باشه.. داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/danayi5