🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_اعضای کانال
#پارت_اول
برای دومین بارم بود مهر #طلاق میومد روی شناسنامه ام.....
همه من رو نحس میخوندن
اسم من فیروزه است.....
سرگذشت من از جایی شروع شد که پدرم به خاطر هوی و هوسش رفت زن دوم گرفت و مادرم که زن تو دار و صبوری نبود کمر زد به بی آبرو کردن پدرم بدون اینکه فکر کنه یه دختر ۵ساله تو خونه داره ...
رفت توی کوچه و تا توان داشت سنگ پرتاب کرد به در خونه و داد و هوار کردن که منوچهر رفته برام هوو آورده سینه چاک کرد و تف انداخت تو صورت پدرم و اون روز عصر برای همیشه از خونه ی پدرم رفت خونه ی برادرش....
بعد از یه مدت هم درخواست طلاقش اومد و به سال نکشیده خبر آوردن مادرم با دوست برادرش که ۳سال از خودش کوچکتره ازدواج کرده و رفته یه شهر دیگه و دیگه ازش خبری نشد.....
پدرم که حالا خونه رو خالی از زن میدید دست زن دومش رو گرفت آورد تو خونه و شد سوگلی پدرم و نامادری برای من
جواهر که زن دوم پدرم بود برخلاف ادا اصولی که سر من در میاوورد زن زرنگی بود و تونسته بود پدرم رو سر به راه کنه و بفرستش دنبال کار و هرچی درامد داره رو برداره برا خودش طلا بخره و پس انداز کنه .....
منم توی خونه ی پدرم داشتم زندگی خودم رو میکردم که یه روز خبر بارداری جواهر زندگیم رو از این رو به این رو کرد...
جواهر باردار شده بود .....
پدرم یه شب اومد دست به سرم کشید و گفت تو دیگه الان ۷سالته و باید تو کارهای خونه به جواهر کمک کنی اون بارداره
گفتم ولی من باید شروع کنم به مدرسه رفتن همون بود که گفتم تا میتونستم از پدرم کتک خوردم و بهم فهموند که روزهای خوبم دیگه تموم شده و من شدم بنده ی حلقه به گوش جواهر تا اولین دختر به دنیا اومد به اسم سمانه ...سمانه برخلاف من چهره ی سیاهی داشت و این باعث حسادت جواهر به من شده بود ...یکسال هنوز تموم نشده بود که دوباره جواهر باردار شد و بچه ی دومش به اسم ستاره به دنیا اومد.....
ادامه درپارت بعدی 👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/620854/8256
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_اول
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
اصالتا اهل یکی از شهرهای شمال هستم اما متولد و ساکن تهران……من بچه ی اول هستم و دو تا برادر هم دارم که از من کوچیکترند……وضع مالی خیلی خوب و جزء خانواده های ثروتمند بودیم آخه بابا داخل بازار ،،حجله ی فرش فروشی داشت….طبق گفته های مادربزرگم(مادر مامان)بابا خیلی پسر دوست بود،…..به گفته ی مادربزرگ وقتی مامان سربارداری من رفت سونوگرافی و بابا متوجه شد که بچه رو ( من)دختر تشخیض دادند با مشت محکم کوبید به دیوار و گفت:اه….چرا دختر؟؟؟من از دخترا متنفرم…..دخترا ضعیف هستند و همش باید مواظبش باشیم….این همه ثروت رو میخواهم چیکار وقتی بچه دختره؟؟؟عمرا اجازه بدم یه پسری بعنوان داماد از راه برسه و همه رو بالا بکشه……دعا کنید سونوگرافی اشتباه تشخیض داده باشه………
ادامه در پارت بعدی 👇
https://eitaa.com/danayi5
#داستانهای_آموزنده