eitaa logo
دانستنی و عجایب دنیا
6.3هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از رفقا میگفت:"قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا یه زن خوب بخوام..رفتم و درخواستمو به آقا گفتم...شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️هر جای حرم که میخوابیدم خادما رو سرم خراب میشدن که...😢"آقا بلند شو..."متوجه شدم کنار یه عده با پارچه خودشونو به نیت شفا بستن…کسی هم کاری به کارشون نداره.رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️صبح شد...پارچه رو وا کردم با صحنه ای روبه رو شدم که👇😳 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
یکی از رفقا میگفت:"قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا یه زن خوب بخوام..رفتم و درخواستمو به آقا گفتم...شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️هر جای حرم که میخوابیدم خادما رو سرم خراب میشدن که...😢"آقا بلند شو..."متوجه شدم کنار یه عده با پارچه خودشونو به نیت شفا بستن…کسی هم کاری به کارشون نداره.رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️صبح شد...پارچه رو وا کردم با صحنه ای روبه رو شدم که👇😳😳😳😳😳 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
یکی از رفقا میگفت:"قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا یه زن خوب بخوام..رفتم و درخواستمو به آقا گفتم...شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️هر جای حرم که میخوابیدم خادما رو سرم خراب میشدن که...😢"آقا بلند شو..."متوجه شدم کنار یه عده با پارچه خودشونو به نیت شفا بستن…کسی هم کاری به کارشون نداره.رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️صبح شد...پارچه رو وا کردم با صحنه ای روبه رو شدم که👇😳 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
راز خواب دختر جوان و حرم⭕️ من یه دختر ۳۰ساله ام که نداشتم یعنی اصلا چیزی با عنوان خواستگار زنگ خونه ی ما رو نمیزد ،توی روستا زندگی میکردم و اونجا عقیده داشتن دختر به ۲۰برسه است برای همین های زیادی میشنیدم یه روز به تنگ اومدم و رفتم و به آقا کردم و اشک ریختم توی خواب بودم که یه آدم قددبلند و خوش بو از کنارم رد شد ویه سیب دستم داد به خودم اومدم فهمیدم اذان صبحه و دوتا بالا سرم وایسادن و بهم گفتن تو حمیده دختر علی بنا هستی😳😳 گفتم بله گفتن......😳 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 سبحان الله😔👆🏻 دخترای دم بخت بخونن داستان واقعیست⚠️
راز خواب دختر جوان و حرم⭕️ من یه دختر ۳۰ساله ام که نداشتم یعنی اصلا چیزی با عنوان خواستگار زنگ خونه ی ما رو نمیزد ،توی روستا زندگی میکردم و اونجا عقیده داشتن دختر به ۲۰برسه است برای همین های زیادی میشنیدم یه روز به تنگ اومدم و رفتم و به آقا کردم و اشک ریختم توی خواب بودم که یه آدم قددبلند و خوش بو از کنارم رد شد ویه سیب دستم داد به خودم اومدم فهمیدم اذان صبحه و دوتا بالا سرم وایسادن و بهم گفتن تو حمیده دختر علی بنا هستی😳😳 گفتم بله گفتن......😳 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 سبحان الله😔👆🏻 دخترای دم بخت بخونن داستان واقعیست⚠️