✅قدیما یه شاگرد کفاشی بود، هر روز میرفت لب رودخونه برای درست کردن کفش، چرم میشست؛
✍اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد، میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره! یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره!
با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره. شاگرد با تعجب پرسید نمیزنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره! الان که آب برده دیگه فایده ای نداره...
زندگیم همینه، تمام تلاشتون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید 👌
#داستانک
🇮🇷 @danesh_amoz_bist
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستانک | روز شمار غدیر
◽️ ۱۳روز مانده به عید سعید غدیرخم
◽️پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله): اوست خلیفه رسول خدا، و اوست امیرالمومنین و امام هدایت کننده از طرف خداوند.
🇮🇷 @danesh_amoz_bist
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستانک | روز شمار غدیر
◽️ ۸ روز تا بزرگترین عید خدا
◽️پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله): و به او ایمان نمیآورد مگر مؤمن مخلص.
🇮🇷 @danesh_amoz_bist
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستانک | روز شمار غدیر
◽️ ۷روز تا بزرگترین عید خدا
◽️پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله): ای مردم، نسل هر پیامبری از صلب خود او هستند. ولی نسل من از صلب امیرالمومنین علی است.
🇮🇷 @danesh_amoz_bist
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستانک | روز شمار غدیر
◽️ ۶ روز تا بزرگترین عید خدا
◽️پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله): ای مردم، بدانید که من نذیر و ترسانندهام و علی بشارت دهنده است
🇮🇷 @danesh_amoz_bist
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستانک | روز شمار غدیر
◽️۵ روز تا بزرگترین عید خدا
◽️پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله): ای مردم، بدانید که من منذر و برحذر دارندهام و علی هدایتکننده است
🇮🇷 @danesh_amoz_bist
#داستانک
مي گويند: مسجدي مي ساختند، بهلول سر رسيد و پرسيد: چه مي کنيد؟گفتند: مسجد مي سازيم.
گفت: براي چه؟ پاسخ دادند: براي چه ندارد، براي رضاي خدا.
بهلول خواست ميزان اخلاص بانيان خير را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگي تراشيدند و روي آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالاي سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و ديدند بالاي در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پيدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات ديگران را به نام خودت قلمداد مي کني؟
بهلول گفت: مگر شما نگفتيد که مسجد را براي خدا ساخته ايم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمي کند.
🇮🇷 @danesh_amoz_bist
#داستانک
✔️پسرک
مردی، دیروقت، خسته از سرکار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود:
- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
- بله حتما"". چه سوالی؟
- بابا، شما برای هر ساعت کار، چقدر پول می گیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد:
- این به تو ربطی ندارد. چرا چنین سوالی می کنی؟
- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هرساعت کار، چقدر پول می گیرید؟
- اگر باید بدانی خوب می گویم، 20 دلار.
پسر کوچک؛ در حالی که سرش پایین بود؛ آه کشید. سپس به مرد نگاه کرد و گفت:
- می شود لطفا"" 10 دلار به من قرض بدهید؟
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت:
- اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری، سریع به اتاقت برو، فکر کن و ببین که چرا این قدر خودخواه هستی. من هر روز، سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.
پسر کوچک ، آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد:
- چطور به خودش اجازه می دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟
بعد از حدود یک ساعت، مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعا"" چیزی بوده که او برای خریدش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد:
- خواب هستی پسرم؟
- نه پدر، بیدارم.
- فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد:
- متشکرم بابا!
بعد دستش را زیر بالشش برد و چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته است، دوباره عصبانی شد و غرولند کنان گفت:
- با اینکه خودت پول داشتی، چرا باز هم پول خواستی؟
پسر کوچولو پاسخ داد:
- برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من 20 دلار دارم.
آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ دوست دارم با شما، شام بخورم...
🇮🇷 @danesh_amoz_bist