فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔آقایون، خانوما
زندگی همشــــــــــ امتحــــانه !
استاد #پناهیان
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . ازبچگی همیشه مثل سایه همراهم بود ولی الان چندوقته که ندی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
هزاران بار حرفاشو با خودم مرور میکردم وبا فکرکردن بهش لبخند میزدم .که سکینه گفت وا چته هی لبخند میزنی فقط دیوونه نبودی که اونم شدی خدارو شکر فقط همینو کم داشتیم .ولی حتی حرفهای وگیردادنای سکینه وآقام هم نمیتونست حالمو بد کنه .فردا صبح خونه رو تمیز کردم وکرسی رو گرم کردم وچایی گذاشتم دم بکشه تا آماده باشه همه چی .دل تو دلم نبود قیافه آقام رو بعد ازدیدن ننه احمد تصور میکردم نمیدونستم واکنشش چیه اگه بی احترامی کنه یا حرفی بزنه که زنه بره چی ....
منتظر بودم وفکر کردم فکرای خوب وبد .
ولی بی فایده بود ننه احمد نیومد شب شده بود ومن باز هم پشت پنجره منتظر بودم وکوچه رو نگاه میکردم .پس چرا نیومد احمد که گفت فردا صبح حتما میاد ولی شب شده دیگه .دوباره به خودم دلداری میدادم که میاد حتما گذاشته شب واسه شب نشینی بیاد الانا دیگه پیداش میشه .
ساعت نه ساعت ده همینطور یه ساعت یه ساعت میگذشت وخبری نبود دیگه به خودم گفتم نمیاد نمیخواد که بیاد ولش کن بابا بیخیال تو الان باید به عاطفه وعروسی منصور فکر کنی به زندگی دوتا خواهرکوچیکت ولی دلم حرف حالیش نبود که هرچقدر سعی میکردم عاقلانه فکر کنم ولی قفسه سینم درد میکرد حالم دست خودم نبود .
فردا صبح گفتم میرم خونه منیژه میگم اومدم بهت سر بزنم تا بفهمم که چی شده هی رفتم تا جلو در وبرگشتم ولی بالاخره به حرف دلم گوش دادم رو رفتم .مشغول حرف زدن با منیژه بودم ودل دل میکردم که خودش سر صحبت رو باز کنه .مریم :منیژه احمدم دیگه اومده به سلامتی چشم تو وننت روشن باشه .منیژه :آره اومد سلامت باشی .مریم :هرچقدر دندون روجیگر میزاشتم بی فایده بود انگار دهن منیژه رو قفل زده بودن دیگه کلافه شدم وگفتم :لال شدی منیژه هروقت منو میدیدی بعد ازسلام تا شب خوابیدناتم بهم میگفتی حالا باید با انبردست اززبونت حرف بکشم .احمد بهم گفت فردا صبح حتما ننم رو میفرستم بیاد با آقات حرف بزنه ولی هرچقدر منتظر بودم نیومد بگو ببینم چی شده ؟مردم از بس فکرهای ناجور زد به سرم .
منیژه :ببین مریم دیروز تا غروب احمد با مادرم دعوا میکردن واحمد التماس میکرد که ننم بیاد خونتون ولی ننم قبول نمیکنه خیلی از دستت عصبانیه ومیگه اون چندوقت مقصر گم وگور شدن احمد تویی .میگه مریم زبون درازه وزن باباشو تو خونه اسیر کرده ومریم بگیری باید قید ننتو بزنی مریم از این در بیاد من ازاون در میرم وازاین حرفا دیگه واسه همین قبول نکرد که بیاد .احمدم قهر کرده رفته خونه دوستش عبدالله میمونه .مریم:گلوم خشک شده بود گفتم منیژه شما ازبچگی منو میشناس.
.
🔴 #تمرین_مهربانی_از_این_زاویه
💠 اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد. داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
👈"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉
💠 مشاهدهی این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم.
💠 ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج میدادم؟
💠 راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ اگر مردم، نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشتههایی همچون:
🔸"کارم را از دست دادهام"
🔸"در حال مبارزه با سرطان هستم"
🔸"در مراحل طلاق، گیر افتادهام"
🔸"عزیزی را از دست دادهام"
🔸"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم"
🔸"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم"
🔸“بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم”
🔸“در خانه مریض دارم”
🔸و صدها نوشتهی دیگر شبیه اینها.
💠 همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آنها بیخبریم.
🌹با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد!
@daneshanushe✍️
آموزه های دکتر سید محمود انوشه
بزرگ ترین سیاست
سکوته ....
بی اعتنایی نسبت به کسی که قصد داره
با روان تون بازی کنه،
از پادرش میاره....
#دڪــتــــر_انــــوشــه
@daneshanushe✍️
22.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر انوشه توضیح میده که چرا همه اش سَرِمون توی گوشیه ...
صحبتهای شنیدنی و فراموش ناشدنی از استاد انوشه که مو بر تن هر ایرانی سیخ می کند! این صحبتها را تاکنون هیچ معلم و استادی در هیچ مدرسه و دانشگاهی به ما نیاموخته است! کلیپی که باید بارها و بارها از ابتدا تا انتها دیده شود!👌
#دکتر_انوشه
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . هزاران بار حرفاشو با خودم مرور میکردم وبا فکرکردن بهش لب
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
منو میشناسید به کی تا الان بد یا بی احترامی کردم تو خودت دوستمی خواهرمی من سکینه رو چیکار کردم که اسیر شده ؟کاری که با تو کرد رو یادتون رفته .من اصلا خبر نداشتم که احمد رفته شهر تا خود تو گفتی منیژه:میدونم مریم ولی نمیدونم کی ننم رو پر کرده چنان ازتو بدش میاد که تا اسمت میاد مثل اسپندرو آتیش جلز وولز میکنه .مریم:باشه منیژه به ننت بگو نگران نباشه من باعث جدایی مادرو پسر نمیشم من خودم بی مادری کشیدم نمیزارم کسی دیگه این درد رو بکشه .بهش بگو تا موقعی که خودش با روی خوش ودل خوش نیاد خونمون من دیگه با احمد کاری ندارم مطمئن باشه .این حرفا رو گفتم ولی فقط سر زبونم بود خدا میدونه ته دلم چی میگذشت دستمو به دیوار گرفتم تا ازپله ها نیوفتم احساس میکردم تموم بدنم سست شده ونمیتونم رو پاهام بایستم یاد حال دیروزم افتادم که چقدرخوشحال بودم .از احمد هم عصبانی بودم .که مثل بچها سر هرچیزی اول قهر میکنه وازخونه میزنه بیرون .با خودم گفتم نکنه بعد از ازدواجمونم اینجوری باشه بی جنبه وبی فکر وبی مسئولیت ؟گفتم نشد هم نشد معلومه از این احمد هم برای من شوهر درنمیاد باید سعی کنم فراموش کنم .راستش زیاد آدمی نبودم که به حرف دلم گوش کنم سعی میکردم بیشتر منطقی باشم تا عاطفی .خودمو با کار سرگرم کردم تا فراموش کنم که صدای خانم معلم تو حیاط میومد داشت منو صدا میکرد .سریع رفتم پایین که اشاره کرد بیا خونمون .رفتم تو اتاق وبادیدن عاطفه شوکه شدم گفتم عاطفه اینجا چیکار میکنی کی اومدی چرا تنهایی ولی فقط گریه میکرد رفتم جلو سرشو برگردوندم .زیر چشمش کبود بود و رو دستاش جای ناخن بود وخونی .مریم :چیشده کی اینکارو باهات کرده بگو ببینم حرف بزن دختر جون به سر شدم .با هق هق گفت :آبجی ننه وخواهرای موسی ریختن سرم وکتکم زدن بعدشم بیرونم کردن گفتن برو خونه آقات ما عروس نمیخوایم که بخوره وبخوابه وثمره نداشته باشه هرچقدر در زدم والتماس کردم درو باز نکردن برام .مریم :پس موسی کدوم گوری بوده که اونا تورو زدن ؟عاطفه :موسی هم خونه بود ولی از ننش میترسه آبجی جرآت نمیکنه بدبخت حرفی بزنه که میترسید بیاد جلو.حتی نیومد جلو پنجره نگاه کنه .مریم:خوشم باشه به اینم میگن مرد خدایا قربونت برم چی خلق کردی .غلط کردن که توروکتک زدن والا .حالا چرا نیومدی بالا چه جوری تنهایی اومدی اینجا دختر نگفتی از رو کوه گرگ بهت میرسه آخه من یه پدری ازموسی دربیارم که ایندفعه اسم مریم اومد خودشو خیس کنه .عاطفه:ترسیدم بیام آبجی گفتم آقام عصبانی میشه ببینه من اومدم .مریم :پاشو پاشو بریم بالا یه چیزی درست کنم بخورم
🌸مراقب حرفهايمان باشيم🌸
⚜حرف هايي كه ميزنيم،دست دارند!
دست های بلندی كه گاهی،
گلويی را می فشارند
و نفس فرد را می گيرند...
⚜حرف هايي كه ميزنيم،پا دارند !
پاهای بزرگی كه گاهی
جايشان را روی دلی مي گذارند
و برای هميشه مي مانند...
⚜حرف هايي كه ميزنيم ،چشم دارند !
چشم های سياهی كه،
گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند،
و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند...
👇پس . . .
✨مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم زيرا سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است
به عنوان یک شوهر باید تکیه گاه مطمئن و محکمی برای همسرتان باشید، آرزوی هر زنی این است که شوهرش پشت و پناهش باشد و مانند یک کوه پشت او بایستد. همسرتان باید حس کند که میتواند به شما تکیه کند و شما نیز باید آنقدر جدی و کوشا باشید که ناامیدش نکنید.
برای این که همسرتان احساس امنیت و آرامش کند، میتوانید کارهای پیش پا افتاده ای مانند خرید خواربار را انجام دهید یا اجازه بدهید که همسرتان برای مهمانی بعدی تصمیم بگیرد یا برنامه ریزی کند.
همچنین اگر صاحب فرزند هستید، در امور مربوط به فرزندان مسئولیت پذیر باشید و همسرتان را در این مورد همراهی کنید. اگر همسرتان به حمایت شما دلگرم باشد، رابطه تان هرگز دچار مشکل نخواهد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد عزیز:
خیلی کوتاه به من بگو زندگی چیست؟
@daneshanushe✍️