⭕️ اگر حال ما خوب باشد و در زندگی نشاط داشته باشیم، حال دیگران هم بخاطر ما خوبتر و با نشاط تر خواهد شد.
🌷 مراقب حال خوب خودمون و دیگران باشیم...
همسرانه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ویژگی های زن خانهدار
🔻خانه داری فراتر از اون چیزیه که میگن هست🌸/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم بعد از اینکه حسابی کتک خورد جلو اومد وگفت مریم ببخشی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
زندگیمون به خوبی میگذشت حسین خیلی خوب بود تموم اخلاقاش برعکس آقام بود آقام زن ودختراش براش مهم نبودن ولی حسین دین ودنیاش دختراش بودن اینقدر به دختراش بها میداد که پسراش بعضی وقتا حسودی میکردن .منم به دختراش حسودی میکردم خیلی دوست داشتم جای اونا بودم ومحبت پدری میدیدم .با اینکه پدرم یه لیوان اب هم برام جهاز نزاشت ولی حسین هیچوقت به روی من نمیورد هنوزم که عروسی کرده بودم آقام وسکینه باز کارهایی میکردن که من خجالت زده میشدم از اینکه اونا خانواده منن .برادرهام از اخلاق خوش حسین سواستفاده میکردن ومدام ازش پول میگرفتن وپس نمیدادن .آقام با اینکه خودش گوسفند داشت ولی گوشت خونشو از حسین میگرفت .انگار حسین پاداش این همه سال زجرمن بود ومرهمی بود برای دل سوختم .عاشقش شده بودم اینقدر که یه ساعت هم طاقت دوریشو نداشتم برای همین نزاشتم دیگه بره کاسبی حسین هم نصف کشاورزی پدرشو پول داد خرید وشروع کرد زمین داری .حدود یه سالو نیم دوسال از زندگیمون میگذشت محمود چهارساله شده بود و من چندروزی بود حالم بد بود سردرد وسرگیجه داشتم من که تو یه ساعت هزار تا لیوان چایی میخوردم از چایی وصدای استکان حالم به هم میخورد و چیزایی دلم میخواست که قبلا بهشون لب نمیزدم .حال وروزم بد بود شک کرده بودم حامله باشم .ولی نمیخواستم باور کنم راستش از حاملگی وزایمان میترسیدم ازاینکه مثل ننم باشم میترسیدم .حسین هم میترسید از اینکه مثل زن اولش بشم بی قرار بود ونگران برای همین با اسرار زیاد گفت بریم دکتر .حتی نمیزاشت طویله برم وشیر گاو رو بدوشم .زنگ زد به زنداداش وگفت ازیه دکتر خوب برای ما نوبت گرفت وفردا صبح با کلی سوغات لبنیات شیر وماست وکره وپنیر سوار مینی بوس ده شدیم وراهی شهر شدیم .بعد از دیدن دکتر فهمیدیم بله من باردارم ویه کوچولو تو راه داریم .حسین جوری خوشحال بود که انگار بچه اولشه .برای همین زنداداش هی سربه سر میزاشت ومیخندید .منم خوشحال بودم یه حس عجیبی داشتم من از بچگی برای همه مادر بودم ولی الان فرق میکرد بچه خودم بود بچه ای که از گوشت وپوست خودم بود با شیره جون من بزرگ میشد و خوشحالتر ازاینکه از جنسیت بچم ترسی نداشتم از اینکه دختر بشه ومثل من بشه دیگه نمیترسیدم چون پدرش حسین بود یه پدر نمونه یه پدر مهربون که با ناراحتی دختراش میمرد وزنده میشد .غروب راهی ده شدیم ولی اینبار حسین نزاشت سوار مینی بوس بشم ویه دربس گرفت تا خوده ده برای بچه ها هم شیرینی گرفت ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مهمترین نکته برای داشتن یک خانواده خوب
✅چرا خوب شوهرداری کردن برای خانمها حکم جهاد دارد؟
#سبک_زندگی
#همسرداری
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم زندگیمون به خوبی میگذشت حسین خیلی خوب بود تموم اخلاق
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
بچه ها با دیدن شیرینی و فهمیدن اینکه بچه کوچیک قراره بیاد حسابی خوشحال وذوق زده شدن .فقط پدر حسین بود که هی تیکه مینداخت ومیگفت حالا توله سگت به دنیا اومد صفا رو ول نکنی به امون خدا .و ازاینکه من باردار بودم ناراحت بود .هرروز یه چیز دلم میخواست و چیزای عجیبی که فراهم کردنشون سخت بود .یه پلاستیک زیر لباسم گچ خاک دیوار قائم کرده بودم ومیخوردم .حسین هم میخندید ومیگفت اینقدر خاک نخور اخرش بچمون خاکی به دنیا میاد ها .رفته بودم محله پایین از پای بساطی برای بچه پارچه بگیرم وبدم خیاط لباس بدوزه .موقع برگشتن به خونه یکی از اهالی نذری داشت وچنان بوی ابگوشت نذری میومد که داشتم از حال میرفتم نمیتونستم قدم بردارم خیلی دلم میخواست .با هربدبختی بود خودمو رسوندم خونه وبه بی بی (مادرشوهرم(گفتم بی بی خونه بغلی مسجد اینقدر بو آبگوشت میاد دلم ضعف رفت .بی بی یه قابلمه کوچیک برداشت وبا اینکه صاحب نذری غریبه بود وتو ده رسم بود فقط کسایی که دعوت بودن برن نذری ولی رفت و گفت عروسم حامله است وبوی آبگوشت رو شنیده و گرفته بود .انگار پلو خورشت بود هیچوقت مزه شو یادم نمیره .فردا ناهار محبوب ابگوشت درست کرده بود وجاریم که خونه هامون بهم وصل بود اومده بود گفت ما عدسی داریم .اینقدر دلم خواست که سر ظهر کاسه آبگوشت خودمو بردم درخوشونو وگفتم تو آبگوشت منو بخور ومنم سهم عدسی تورو میخورم .
کم کم به نه ماه نزدیک میشدم وچندتا لباس وکهنه وشلوار دادم خیاط برای بچه دوخت .مثل جهازم از سیسمونی هم خبری نبود وآقام مدام مینالید که پول ندارم وتو خرج خونه هم موندم .بعد از ازدواج من سکینه آقامو راضی کرده بود وخونه که تو شهر اعظم بدبخت براش خریده بود رو فروخته بود وتو ملایر یه خونه خریده بود که سکینه به خواهر مادرش نزدیک بشه .حالا این بماند که بعدا فهمیدیم سکینه خونه شهر رو به نام خودش زده .دو روز قبل از زایمان رفتیم شهر خونه برادر حسین آخه حسین میگفت اینجا ده هست وخبر نمیکنه شاید یه موقع ماشین گیر نیومد وتو دردت گرفت .یه روزی تو شهر بودیم که دل دردم شروع شد ومن خجالت میکشیدم بگم درد دارم هی بخودم میپیچیدم تا اینکه نصف شب دیگه نتونستم طاقت بیارم ورفتیم بیمارستان .و روز چهاردهم مهر ساعت چهار وبیست دقیقه خدا به من یه دختر سبزه وبانمک داد که نیومده همه رو عاشق خودش کرده بود .از بیمارستان مرخص شدم و رفتم خونه جاریم .با اسرار حسین قرار شد سه چهار روز اول اونجا بمونیم که به دکتر نزدیک باشیم وبعد بریم ده . من بچه رو گذاشتم پیش جاری ورفتم حموم .وقتی اومدم به دخترم شیر بدم دیدم تموم بدنش قرمز شده.l
🔵 اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد میکنید با همسرتان بر خورد میکردید، اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید
👈 اگر هر روز شارژش میکردید
👈 اگر باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید.
👈 اگر پایِ صحبتهایش مینشستید.
👈 اگر پیغامهایش را دریافت میکردید.
👈 اگر پول خرجش میکردید.
👈 اگر براش زیور آلاتِ تزئینی میخرید. اگر دورش یک محافظ محکم میکشیدید.
👈 اگر در نبودش احساسِ کمبود میکردید.
👈 اگر حاضر نبودید کسی نزدیکش شود.
👈 اگر حتی مطالبِ خصوصیتان را به حافظه اش میسپردید.
👈 اگر همیشه و همهجا همراهتان بود. حتی در اوج تنهایی
👈 اگر همیشه همراهِ اولتان بود
✅ با داشتن یک همسر خوب و مهربان هیچکس تنها نیست!
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🔘 داستان کوتاه
زماني در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم
اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن .اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته هاي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه! بعد از ناهار بود كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود!با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزدي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم!غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشونو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين!پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچه س اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم گذاشت روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافه ت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگه م بيرون نيومدم!كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره!شب علی اصغر اومد، سرشو انداخته پايين بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃ساز و کار رشد ذهنی نوجوانان برای ارتباط بهتر با دیگران
/روانشناس ناجیان
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم بچه ها با دیدن شیرینی و فهمیدن اینکه بچه کوچیک قرار
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
بدنش قرمز شده بود ومثل جوش دون دون زده بود .سریع لباسهاشو درآوردم وتموم بدنش مثل سوختگی پوستش کنده شده بود ازترس جیغ زدم وگریه میکردم .حسین دستپاچه شده بود حتی یادش رفت کفش بپوشه با دمپایی پلاستیکی بچه رو رسوندیم بیمارستان .اونجا بود که فهمیدیم دخترمون حسابی نازداره وحساسه .من که حموم بودم لباسهاشو شستم وپهن کردم .جاریم وقتی میبینه لباسهاش خیسه ازلباسهای بچگی دخترش تنش میکنه ودختر منم پوستش اینقدر حساس ولطیف بوده که تموم بدنش مثل سوختگی میشه .برای همین فقط لباسهای نخی میتونه بپوشه .حسین اینقدر پاپیچ دکتر شد تا دکتر هزار جور پماد وکرم وپودر نوشت تا ده که رفتیم مشکلی پیش نیاد وحسابی مجهز رفتیم ده .با رسیدنمون به ده بچه ها اینقدر خوشحال بودن ودست میزدن ومیرقصیدن حتی یه دقیقه هم بچه رو زمین نمیزاشتن بمونه .سر بغل کردنش دعوا میشد .حسین بچه هارو جمع کرد وگفت براش اسم انتخاب کنیم بعد از کلی دعوا وسروصدا بچه ها .اسم دختر ریزه میزه وسبزه من شد ماهگل ومثل ماه به زندگی ما تابید وعشق بین منو حسین و عشق منو وبچه هارو چندین برابر کرد وحسین برای بدنیا اومدن وهفته ماهگل جشن گرفت .وتموم ده رو ناهار قیمه داد اینقدر غذا پخته بود که شب هم همه موندن .آقام وسکینه هم چهار روز موندن وهی به حسین میگفت خوبه دختر دار شدی دوقلو پسر که نبوده این همه بریز وبپاش میکنی .حسین با خنده مهربون همیشگیش میگفت حاجی دخترنعمت ورزق وروزی خونه است .دختر خونه پدر مهمونه ویه روزی میره باید بهش اینقدر عشق بدی ورسیدگی کنی که وقتی میره غصه نخوری که چرا براش کم گذاشتی.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش هیچ وقت خوبی کردن زیاد وظیفه نمیشد،
کاش هیچ وقت آدما حسادت نمیکردن ،
ومیتونستن لذت کنار هم زیستن رو بچشند.
کاش هیچ وقت هیچ انسانی محتاج غیراز خودش نشه🙏🙏
شبتون بخیر
تقویم نجومی اسلامی
👈 یکشنبه 👈 20 آبان / عقرب 1403
👈8 جمادی الاول 1446 👈10 نوامبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خرید و فروش.
✅طلب حوائج.
✅شروع به کسب و کار.
✅دیدار با قاضی و روسا و مسئولین.
✅اقدامات قضایی.
✅و داد و ستد خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد عمرش طولانی ولادتی آسان دارد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج حوت است و امور زیر خوب است :
✳️افتتاح کسب و کار.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️شروع آموزش و تعلیم.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️کاشت و بذر افشانی.
✳️دعوت کردن افراد.
✳️دیدار با بزرگان.
✳️و سفارش جنس خوب است.
🔵مناسب بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند به قسمت و تقدیر خویش راضی شود و روزگاری حافظ قران گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث بیماری می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد سر می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 9 سوره مبارکه " توبه " است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا...
و مفهوم آن این است که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه: یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها. سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
اشتباهات همسرداری
⁉️ علت بالا رفتن طلاق عاطفی و رسمی⁉️
🌀چون بسیاری مردان "زن فقیر "
و بسیاری از زنان "شوهر فقیر" هستند!!!
✔️ بسیاری از مادران دخترانشان را برای خانه داری تربیت میکنند،
نه برای یار و همسر شدن.
🔴این مادران غافلند از اینکه دامادشان اول همدل و همسر میخواهد نه آشپز !!
👈غذا را میتوان از بیرون خرید ولی دلدار را نه!
✅ یا پسرانشان را جوری تربیت میکنند که عاقبتش "شوهرفقیری" عروسشان است،
👈ماشین دارد ، خانه دارد ، طلا میخرد ولی همدم نیست ، شانه ای برای گریه کردن نیست .
✅ همسری که چند نوع قندان در جهیزیه اش است و همه همیشه شسته و مرتب هستند و پر از قند
👈ولی یک چای سحر یا دم عصر با همسرش نمیخورد.
🌀قطعا طرف مقابلش "همسرفقیر" است .
جالب است بعضی ها برای شکستن این قندان بلامصرف ناراحت هم میشوند .
🔻بعضی ها کباب پز دارند
خیلی هم مواظبند نشکند یا خراب نشود
ولی هیچگاه فکر نمیکنند که با این ، کبابی بپزم و یک عصر با همسرم تو حیاط نوش جان کنیم و لذت ببریم .
❓خش دل همسر مهمتر است یا خش روی ماشین؟
واقعا ماشینی که مواظبش باشی خانمت درب آن را محکم به هم نزند
ولی در عوض دلش را در آن میشکنی به درد چه میخورد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 پاداش صبر بر بداخلاقی همسر
🔴 #استاد_عباسی
🍃@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم بدنش قرمز شده بود ومثل جوش دون دون زده بود .سریع لب
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
ماهگل یکم جون گرفته بود وسفید وشیرین شده بود .پدرو مادر حسین هم بخاطر مریضی پدرش اومده بودن وبا ما زندگی میکردن .با این که غرغرهای پدرش اذیتم میکرد ولی تا میتونستم بهش میرسیدم .برادرهای حسین همه سر زندگی خودشون بودن وسراغی از پدرو مادر نمیگرفتن .تموم مریضی ورسیدگی وخرج دکترودارو افتاده بود گردن حسین .خودمونم تعدادمون زیاد بود برای همین خرج ودخلمون با هم جور درنمیومد واز لحاظ مالی تحت فشار بودیم .پدر حسین هم از دست بچه هاش حسابی ناراحت وعصبی بود .راستش وقتی هم عصبی نبود انگار حسین رو بیشتر ازبقیه دوست داشت حتی بچه های حسین رو بیشتر تحویل میگرفت تا نوه های دیگشو .
برای همین حسین رو صدا زد وگفت بیا یه کاغد بیار تا نصفه کشاورزی که مال خودمه رو هم به نامت بزنم .من دیگه آفتاب لب بومم اگه بمیرم اینا میان ومیریزن رو سرت ها تا نمردم یه کاغد بنویس تا انگشت بزنم .ولی حسین میگفت نه آقا نمیخواد همون نصفش که خریدم برام بسه بعدشم حالا وقت زیاده وچه وقت این حرفاست .ولی پدرش اصرار داشت ومیگفت اونا الان که زنده ام منو ول کردن وبهت زور میگن اگه بمیرم بیچارت میکنن حسین هم با هزار راه وبیراه ازسرش باز میکرد .برای خرج بیمارستان تقریبا نصف گوسفندامونو فروخته بودیم .چندروزی پدرش بیمارستان بود که حسین گریه کنان اومد وگفت که آقام تموم کرده اومدم شناسنامشو ببرم .با حسین رفتیم شهر که با جنازه آقاش برگردیم .ولی بعد از چندوقت سروکله دوتا برادرش که تو شهر زندگی میکردن پیدا شد و گفتن نمیزاریم جنازه پدرمونو ببری ده باید تو شهر دفن بشه که ما بتونیم هرهفته بریم سرخاک .هرچقدر منو وحسین ومادرش اصرار کردیم حریف لجبازی اونا نشدیم و پدرش تو شهر به خاک سپرده شد .بگذریم ازاین که سالی یه بارم سر خاکش نرفتن وفقط بهونه گرفته بودن .بعد ازخاکسپاری داداش های حسین بدون اینکه ریالی با خودشون بیارن .هرکدوم صد نفر مهمون ازفامیلهای زنشون ودوست وآشنا دعوت کرده بودن آورده بودن خونه ما برای ختم ما هم دست وبالمون خالی بود ولی حسین گفت نمیتونم بزارم آبروی آقام بره باید یه مجلس خوب براش بگیرم برای همین سه تا گوسفندارو کشتیم برای ناهار جمعیت ودوتا هم فروختیم برای بقیه خرج ومخارج ..
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
27.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مشکلات افرادی که در سن بالا و سن کم ازدواج کردند.
❌باید به صورت علمی به موضوع #فرزندآوری نگاه کرد.
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
🔹 اینکه همسر برادر شما با شوهرش رفتار درستی ندارد؛ یا اینکه شوهر خواهر شما به همسرش زور میگوید و یا اینکه عروس و داماد شما با فرزندان شما روابط مناسبی ندارند؛ به شما هیچ ارتباطی ندارد!
🔸 تا زمانی که عزیزان و وابستگان شما از شما کمک نخواستند مداخله نکنید...
✅ در ازای آن تلاش کنید با رفتار منطقی و صحیح خود به متخلفان ثابت کنید که شما مراقب اوضاع حاکم هستید و همواره حامی عزیزانتان و همسرانشان میباشید.
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم ماهگل یکم جون گرفته بود وسفید وشیرین شده بود .پدرو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
داداش هاش فقط نگاه کردن وبا اینکه حسین برادر کوچک وته تغاری بود خرج دفن وکفن پدرشو داد .
یه چند وقتی از مرگ پدرش گذشته بود و برادرش باز هم غیبشون زده بود ومادرش پیش ما بود .قدم خواهرم تو اتاقی که گوشه حیاط داییم بود زندگی میکرد وحالا باردار بود .داییم وشوهرش اینقدر تو گوش قدم خونده بودن که از آقام متنفر شده بود وداییم همیشه میگفت آقات ارث مادرتونو گرفته برده وزده به نام سکینه .ازما گرفته داده به اون بخوره .نمیدونم راست میگفت یا دروغ .ولی با حرفاش قدم رو علیه آقام تحریک کرده بود .به اصرار من حسین برام یه دار قالی دراز کرده بود وبا دخترا مشغول بافتن بودم وحسین هم تو حیاط چوب میتراشید تا برای بیل دسته درست کنه .حسابی مشغول بودیم که صدای در اومد وآقام گریه کنان وارد حیاط شد حسین ترسید چوبهارو پرت کرد ورفت جلوشو وگفت حاجی چی شده کجا بودی چرا ناراحتی .ولی آقام فقط هق هق میکرد .من هم از حالش ترسیده بودم .حسین آوردش توخونه و یه لیوان آب بهش داد وگفت حاجی زبون باز کن ببینم چی شده؟که آقام گفت :دوسه روز پیش رفتیم شهر دوسه تا تیکه وسیله برای سیسمونی قدم خریدیم که فردا دوباره اون داییش وشوهرش نگن که آقاش چیزی براش نزاشت .امروز وسیله هارو بار کردم واومدم اینجا رفتم خونه قدم اولش که نه سلام داد ونه تو صورتم نگاه کرد بعد هم کم کم شروع کرد حرف زدن وآخرشم فحشم داد وازخونش بیرونم کرد .باورت میشه حسین قدم منو پیش شوهر و خانواده شوهرش فحش داد وبیرونم کرد .اصلا نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم پشت در خونه تو .خیلی خجالت کشیدم .کاش اصلا نمیومدم
مریم:دلم خیلی برای آقام سوخت هرچقدر هم بد باشه ولی حقش نبود قدم پیش خانواده شوهرش تو روش وایسته وازخونش بیرونش کنه پیرمرد بدبخت مثل بید میلرزید واشک میریخت .واقعا طاقت دیدن این حالشو نداشتم .ولی حسین با خونسردی گفت حاجی اونم بچه است نادونه نمیدونه چیکار کرده عیبی نداره تو ببخشش حتما بین شما وشوهرش گیر افتاده بوده ومجبور بوده .بیا یه لقمه نون مریم برات درست کنه بخور یه آبی هم به صورتت بزن تا بساطتو آماده کنم تا حالت جا بیاد عیبی نداره اونم بچگی کرده .حسین با حرفهاش انگار آبی بود رو آتیش بساط وچایی ومنقل برای آقام حاضر کرد وپیرمردی که تا ده دقیقه پیش گریه میکرد ومیلرزید .لبش به خنده باز شد و شروع کرد حرف زدن .وکلا یادش رفت که چی شده وچه حالی داشت .راستش با اینکه دلم براش سوخت ولی ته دلم فکر میکردم خدا این حرفارو تو دهن قدم گذاشته تا آقام بفهمه من چی بودم وقدرمو ندونست چقدر اذیتم کرد وبا حرفاش زجرم داد .همیشه میگفت اگه یه خری
27.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣میزان مشارکت والدین در #تحصیل فرزندان
@actorsgallery💖
28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌علت حرفهای رکیک فرزندان به والدین جو فضای خانواده است...
#دکتر_سعید_عزیزی
🖌#کانال_دکتر_انوشه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
❣خوشبختی گاهی
آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ، که حسش نمیکنیم ،
چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم خوشبختی بود ،
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن ، خوشبختی بود ،
خنده های کودکیهامان ، شیطنت ها ، آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود ،
اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم ، چای را با غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ،
زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم ،
گفتند ساکت ، مردم خوابیده اند و ما ، غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم ،
خوشبختی را ندیدیم یا ، نخواستیم ببینیم شاید...
12.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خود واقعیت باش نه ساختگی...
#دکتر_سعید_عزیزی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
هدایت شده از تبلیغات گالری هنرمندان🎻
🥺بخدا شرمنده ام که لو دادم ...
ولی با ایـــن روش
خیلی راحت میتونی معلم بشی :
@.Moallemi_Tazmini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 نعمت ها.🌷/دکتر الهی قمشه ای
🎥#دکتر_الهی_قمشه_ای
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
#سیاستهای_خانومی
🔵حریم #خصوصی تو و همسرت خصوصی بمونه
‼️قدیمی ها می گفتن حمام رفتی،برای زنهای فامیل #تعریف نکن.
نیازی نیست خوشی ها و لذت های زندگیتو عمومی کنی
و از هر صحنه ی #زندگیت عکس بگیری و بذاری اینستاگرام یا عکس پروفایلت.
👈🏻نگو حرف مردم برام مهم نیست.چون با این کار اتفاقا داری نشون میدی دنبال تایید مردم و نمایش دادن زندگیتی.
❌چه اهمیتی داره ک ملت بدونن خیلی عاشق شوهرتی یا باهاش مشکل داری؟🤔
✖تا دعواتون شد نرو پستِ غم نذار
تا یه خیر و خوشی ای بود به رخ نکش.
حریم خصوصیتو خصوصی نگه دار
عمومیش نکن...