📝 خاطرات مدرسه (۱)
کلاس دوم بودم، معلممون گفته بود برید انشا با کمک بقیه در مورد داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل بنویسید، دخترخالم دو سال از من بزرگتره گفت کمکت میکنم به یه قسمتی رسید گفت: خدا یه گوسفند فرستاد. گوسفنده گفت: ببببعععع ابراهیم بیا سره منو ببر.
من نوشتم بردم برای معلم خوندم. معلمم گفت: مگه گوسفند حرف میزنه؟؟؟؟ من😭😭 معلم 😂😂 گوسفند😳😳😳😳
تا یک هفته معلم منو میدید میگفت: گوسفنده چیزه جدیدی نگفته؟؟
#طنز #خاطره #سوتی #زنگ_تفریح
✅ @Daneshterak | انرژی مثبت 🔋
📝 خاطرات مدرسه (۲)
سوم دبیرستان بودم بچه آروم و ساکت و منضبط، یه روز از این تخمههای مزمز که اونموقع تازه دراومده بود خریده بودم، زنگ تفریحم نتونستم بخورم زنگ ادبیات بود، اینو گذاشته بودم تو کشوی نیمکتمون همش حواسم به اون بود میخواستم بخورمش ولی چون دانشآموز منضبطی بودم نمیتونستم، بغل دستیم تا دید گفت بازش کن بخوریم گفتم چطوری؟ دیدم قشنگ گرفت بازش کرد تندتند هم داره میخوره، ما نیمکت اول بودیم داشتم با خودم میگفتم این تخمههه چه بوی جورابی میده، الان معلم میگه این بوی جوراب از کجا میاد؟ یهو دیدم معلم میگه: بوی جو... اینو که شنیدم زودی بلند شدم میخواستم بگم ببخشید خانم، دیدم داره شعر کتابو میخونه، بوی جوی مولیان آید همی، یاد یار مهربان آید همی😂😂😂 زودی نشستم.😳
#سوتی #زنگ_تفریح
📡 @Daneshterak 👈🏻 دورهمی معلمان 👨🏻🏫
📝 خاطرات مدرسه (۳)
یبار دبیرستانی که بودم معلم فیزیک داشت برامون پای تخته آینه محدب و مقعر میکشید، چون هر کی رو میبرد پای تخته خودش باید آینهها رو میکشید بعد بازتاب نور رو رسم میکرد.
حالا تصور کنین معلم پای تابلو دو ساعت آینه کشید منم که تو اعماق فکر بودم که برا عروسی فردا چی بپوشم یهو معلم منو صدا زد پای تابلو
😳 منم از همه جا بیخبر گفتم بله خانوم چشم یهو تندتندکلا تخته رو پاک کردم که برام مسئله بگه 😂
کل کلاس رفت تو هوا🤣
معلممون کپ کرده بود با دهن باز نگام میکرد😜
گفت کجا سیر میکنی گفتم هیچی امتحانات نزدیکه ذهنم درگیره لامصب🤪
#طنز #سوتی #زنگ_تفریح
📡 @Daneshterak 👈🏻 دورهمی معلمان 👨🏻🏫
📖 خاطرات مدرسه (۴)
چند سال پیش معلم مهد کودک بودم، روز معلم بود و منم با کلی ذووووق رفتم سر کلاس😍 از بین ۲۰ تا شاگرد یه نفرم یه شاخه گلم برام نیاورده بود😐
خیلی ناراحت شدم، نه به خاطر بحث مادیش، اینکه کسی به عنوان معلم هیچ احترامی نذاشته بود واسم ناراحت بودم، گذشت ظهر یکم کار داشتم و دیرتر رفتم خونه، موقع رفتن داشتم با مادر یکی از بچهها تو حیاط صحبت میکردم که یهو شنیدم یکی از شاگردای پسرم یه چیزی گرفته دستشو داره بدو بدو میاد سمتم و میگه خاااالهههه بفرمایید☺️☺️
ازش گرفتم ببینم چیه، یه لیوان بود با طرح دخترونه خیلی خوشگل! چون شاگردم پسر بود مطمئن شدم برا من خریده ازش گرفتم و گفتم وای مرسی عزیزم😍😍
گفت خاله خوشگله😃
گفتم خیییییلی، خم شدم سرشو بوسیدم اومدم از مامانش تشکر کنم که با لبخند بهم گفت چند روزه بهم میگه این لیوانو برام بخر دیگه منم براش خریدم بیاره مدرسه ازش استفاده کنه😌😌
قیافه من: 😢😐😒
قیافه مادر: 😌
قیافه اون یکی مادره: 😅
قیافه شاگردم: 😁😀
#زنگ_تفریح #سوتی #طنز
📡 @Daneshterak 👈🏻 دورهمی معلمان 👨🏻🏫
✍🏻 خاطرات مدرسه (۵)
معلم ادبیات نشسته بود خیلی جدی! بعد ما داشتیم عین دیوونهها به یه موضوع الکی که بین خودمو دوستام بود میخندیدیم🤣
یکی از دوستامم خیلی صداش شبیه معلم بود، حین خندیدن شنیدم یکی گفت زهرمار به چی میخندین؟؟؟
منم فکر کردم دوستمه برگشتم گفتم زهر مار تو دلت🙃
یهو سرمو بلند کردم دیدم معلم چنان داره با غضب منو نگاه میکنه😡
فمیدم دوستم نبوده گفته زهر مار بلکه خانوم بوده😱 هیچی دیگه فقط میتونم بگم به فنا رفتم حالا قیافه خودم😩
تازه آخرشم بهم گفت برو صد بار بنویس غلط کردم🥺
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
I👨🏻🏫I 👈🏻 دورهمی معلمان و مربیان
✍🏻 خاطرات مدرسه (۶)
کلاس پنجم که بودم آخرای مدرسه بود بعد بچهها دور معلممون جمع شده بودن و هی میگفتن خانوم سال بعد هم باز معلم ما بشید ما شما رو خیلی دوست داریم، معلممون هم گفت حالا اگه زنده باشم. منم خواستم مثلاً خودشیرینی کنم گفتم خانوم خدانکنه
اشتباهی فکر کردم گفت اگه زنده نباشم😢
من 🤦🏻♀
خانوم معلم 😡
بچه های کلاس🤣🤣🤣🤣🤣
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
🆔 @Entezaaar 👈🏻 ارسال خاطرات به ✉️
✍🏻 خاطرات مدرسه (۷)
یکی از دوستام به نقل از شوهرش تعریف میکرد که دوران دبستان تا معلم میگفته یه مداد بدید همه میدویدن برای خودشیرینی زودتر خودشونو برسونن و هر دفعه یکی زودتر مدادو میداده و خیلی پز میداده ولی این بنده خدا همش آخر بوده
یه دفعه که معلم میگه مداد بدین این از فرط ذوق واسه اینکه مدادو برسونه از همون جا پرت میکنه.
مدادم نامردی نمیکنه میره میره میخوره وسط پیشونی معلم
معلم هم میاد چندتا پسگردنی میزنتش میفرسته بیرون... 😂😂
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
🆔 @Entezaaar 👈🏻 ارسال خاطره به ✉️
📝 خاطرات مدرسه (۹)
سالهای اولی که معلم شده بودم یه روز که مدرسهی دخترونهی ابتدایی تدریس میکردم یکی از دخترهای پایهی چهارم برای بار چندم درس نخونده بود منم از کلاس بیرونش کردم و فرستادمش دفتر...
مدیر صدام زد. برای اینکه بترسونتش و تعهد بده برای درس خوندن، گفت خانم این دختر رو بفرستیم بره خونشون، بره گلدوزی چیزی یاد بگیره. درس که نمیخونه!
برای اینکه جدی به نظر بیاد پروندهاش رو گذاشت رو میز و گفت شما دیگه اخراجی❗️
دانشآموز پرونده رو از روی میز برداشت و بدون هیچ گریه و تلاشی یا حتی ترسی گفت باشه دستتون درد نکنه میرم گلدوزی 😂😂😂
😳 دیگه هیچی من و مدیر موندیم چیکار کنیم به مستخدم اشاره کردیم بیاد میانجیگری که ببخشیمش و...
👈🏻 بعد اون ماجرا سعی کردم هیچوقت دانشآموزی رو دفتر نفرستم چون آخرین مرحله دفتره و اگه احتراما بشکنه دیگه جمع کردنش واقعاً سخته...
حالا وقتی دانشآموزی درس نمیخونه بهش میگم ناراحتم کردی و امیدوارم جبران کنی ولی دفتر دیگه نه... 😉😂
✍🏻 ارسالی از خانم سعیده اصغری
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
🆔 @Entezaaar 👈🏻 ارسال خاطره به ✉️
📝 خاطرات مدرسه (۱۰)
سالها پیش ما تو داهات تدریس میکردیم.
🍵 یکی از بچهها واسمون حلیم نذری آورد و ما با چه اشتهایی خوردیم 😋
بعد چند روز صاحب سطل اومد گفت خانوم مامانم گفت: سطیل مارو بدین بریم حموم🙄
خلاصه تا چند روز دل و جیگر واسمون نموند🤮😂😂
✍🏻 ارسالی از خانم مریم خانی
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
🆔 @Entezaaar 👈🏻 ارسال خاطره به ✉️
📡 @Daneshterak | دورهمی معلمان ایران 👨🏻🏫
📝 خاطرات مدرسه (۱۱)
سلام به همگی عیدتون مبارک
یادم میاد یه سال کلاسم نزدیک چهل نفر میشد. به خانم مدیر گفتم جمعیت کلاس زیاده، ایشان فرمودن معلم بدن، ما دوتا کلاس تشکیل میدیم.
بالاخره معلم دادن و شد دوتا کلاس. مدرسه فضا نداشت و ما رفتیم مدرسهی راهنمایی اونجا یه کلاس بود. ما اونجا با بچهها تک و تنها زنگ تفریح باهم بودیم.
خلاصه خودمو با بچهها مشغول میکردم تا اینکه بیست و دوم بهمن بود، مدرسه مراسم داشت. به من زنگ زدن بیا این مدرسه بچههارو بیار جشن. منم به بچهها گفتم حاضر شید بریم مدرسهی خودمون.
گفتن خانم چه خبره اون مدرسه؟
من گفتم جشنه!
یکی از بچهها گفت خانم میخایم بریم جشن عقد؟😳
منم خندیدم گفتم آره، جشن عقد انقلابه😂
اینم خاطرهی من
✍🏻 ارسالی از خانم طاهره رحیمی نادری
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
🆔 @Entezaaar 👈🏻 ارسال خاطره به ✉️
📡 @Daneshterak | دورهمی معلمان ایران 👨🏻🏫
📝 خاطرات مدرسه (۱۲)
یه روز داشتم به بچهها طرح کرامت نظم و نظافت یاد میدادم و میگفتم همه باید همه جا منظم و مرتب باشیم و بهداشت رو رعایت کنیم.
همونطور که خونتون مامان اجازه نمیده آشغال بریزین، مدرسه هم من اجازه نمیدم تو کلاس آشغال بریزین. مامان خونه تو خونس، منم مامان مدرستونم یکیشون گفت پس بابامون کو؟؟🤪
زود اون یکی گفت آقای... هم بابامونه (مستخدم)
شروع کردن
عمه؟😳
خاله؟😵
داییمون کیه؟ 😂😂
خلاصه گفتم من نبودم تمومش کنین🙄
✍🏻 ارسالی از خانم مریم خانی
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
📡 @Daneshterak | دورهمی معلمان ایران 👨🏻🏫
📝 خاطرات مدرسه (۱۳)
یه روز یکی از بچههای پیشدبستانی(پسر) یه کار زشتی تو کلاس انجام داده بود که خانم معلمشون اونو فرستاد تو دفتر
😥 همچین چسبیده بود به دیوار و میلرزید که من مونده بودم خدایا الان اینو دعواش کنم؟ چکارش کنم تو این شرایط؟! که یه دفعه برگشت گفت: خانم خلیلی؟ گفتم بله! گفت حالا فعلاً منو ببخش، گفتم چرا فعلاً؟ گفت آخه میخوام برم مشهد زیارت 😇
زیارتم قبول نمیشه! بعد که برگشتم صحبت میکنیم. 😁😂
✍🏻 ارسالی از خانم راحیل خلیلی
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
📡 @Daneshterak | دورهمی معلمان ایران 👨🏻🏫
📝 خاطرات مدرسه (۱۴)
یکی از شاگردهای خانم فرخی به اسم محمدرسول براشون از مشهد سوغاتی نبات آورده بود بعد چند وقت ظاهراً سر انجام ندادن تمرین خانم فرخی دعواش میکنه اونم با مظلومیت تمام و با بغض میگه خانم فرخی تو رو به اون نباتی که از مشهد براتون آوردم ببخشید😢
خانم فرخی هم خندهاش میگیره و میگه برو بشین...
حالا تو مدرسهی ما هرکس بخواد کسی رو قسم بده میگه تو رو به نباتی که محمدرسول از مشهد آورده بود...
پسر گلمون الان یکی از شاگردهای خوب و برتر پایه دوم مدرسهی ماست
یادمه تو مهد کودک هم معلمشون بهش اخم کرده بود به مربیش گفته بود پگاه جون اونجوری نگاهم نکن قلبم دوب دوب میکنه 😂😂🤣
✍🏻 ارسالی از خانم سعیده اصغری
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
📡 @Daneshterak | دورهمی معلمان ایران 👨🏻🏫
😳 گور پدر معلم!
🧕🏻 سال ۱۳۶۸ در روستای احمدآباد باغک شهرستان تنگستان، معلم کلاس پنجم بودم و امتحان نهایی در پیش و اکثر دانشآموزان هم درسنخوان. تدریس بسیار دشوار بود. سعی میکردم برای پیشرفت دانشآموزان از خانوادهها کمک بخواهم. خانوادهها را به مدرسه دعوت میکردم تا با همفکری یکدیگر راهکاری برای پیشرفت فرزندانشان بیابیم.
🔸 روزی ولی یکی از دانشآموزان را احضار نمودم تا با همفکری، راه چارهای برای درس نخواندن فرزندش پیدا کنیم. با همدیگر مشغول صحبت شدیم. من ابتدا لب به سخن گشودم و پیشنهاداتی ارائه کردم و منتظر عکسالعمل مادر و پیشنهادات او شدم. مادر که خیلی بیخیال بود و اصلا توجهی به حرفهای من نداشت گفت: «خانم به خدا بارها در خانه با او صحبت کردهام. همیشه به او میگویم گور پدر معلم، تو برای خودت درس بخوان. اصلا خانم میدانی تو خیلی احمقی که معلم شدی و با اینها سر و کله میزنی و جگرت را خون میکنی...»
🔸 این شد نتیجه هماندیشی و مشورت من با خانوادهی دانشآموز که حاصلش چند بد و بیراه و فحش بود که نصیب من گردید! البته بیچاره قصد بدی نداشت و این حرفها را از سر دلسوزی میگفت.
✍🏻 خانم صدیقه شهیمی
📚 فصلهای بیتکرار، ص ۱۶۵
#زنگ_تفریح #خاطره #سوتی #طنز
📡 @Daneshterak | دورهمی معلمان ایران 👨🏻🏫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نحوهی درس دادن خانم لقمانی در ایام قرنطینه!!!
مشق نوشتن و تکالیف سخت و زیاد از صفات بارز ایرانیهاست!!!
#زنگ_تفریح #طنز #سوتی
🌺 دورهمی معلمان و مربیان 👇🏻
📡 @Daneshterak