از دماغ فیل افتاده!
گذشتگان بر این باور بودند که۳ حیوان، یعنی موش، گربه وخوک پیش از طوفان نوح وجود نداشته اند وتنها بر حسب ضرورت در کشتی نوح پدید آمده اند که داستان آن در روضه الصفاو مجمل التواریخ و القصص ( ص ١۸۵ ) چون این آمده است :در طی مدت شش ماه که کشتی نوح چون پر کاهی بر روی امواج خروشان دریا در حرکت بود سطح و هوای کشتی از سرگین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بودند بسیار ملوث و متعفن شد.
ساکنان کشتی که دیگر به ستوه آمده بودند نزد نوح رفتند و نزد او شکوه و گلایه کردند. پس از مناجات نوح بر درگاه خداوند، امر آمد که نوح بر پشت فیل دست فرود آورد.
چون نوح به این فرمان عمل نمود، خوکی از بینی فیل بیرون افتاد و همه ی پلیدی ها را خوردن گرفت و سفینه پاک گشت. آورده اند که ابلیس نیز دستی بر پشت خوک زده و از بینی خوک موشی بیرون آمد که در کشتی خرابی بسیار می کرد و نزدیک بود که کشتی را سوراخ کند.
این بار نیز خداوند فرمان داد تا نوح دستی بر روی شیر بکشد که با این کار، شیر عطسه ای زده و گربه ای از بینی او بیرون آمد و زحمت موش را مرتفع ساخت.
@danshamozi
✨﷽✨
✍ پرندهات را آزاد کن!
🔹پسربچهای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
🔸حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
🔹اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر بودند، از پسرک حسابی كار میكشیدند.
🔸هر وقت پسرک از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میکردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با التماس میگفت:
نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
🔹تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت:
خستهام و خوابم میآید.
🔸برادرش گفت:
الان پرندهات را از قفس رها میکنم.
🔹پسرک آرام و محكم گفت:
خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی اون خودم هم آزاد شدم.
🔸اين حكايت همه ماست. تنها فرق ما، در نوع پرندهای است كه به آن دلبستهایم.
🔹پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرک و عنوان آكادمیک و خلاصه شيطان و نفس، هركسی را به چيزی بستهاند و ترس از رهاشدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
🔸پرندهات را آزاد کن!
@danshamozi
#داستان
🔥 شیطان 🔥
⚡️بعد از آن كه شيطان از سجده كردن بر آدم سرپيچى كرد و از بهشت بيرون شد گفت:
🌹پروردگارا! حالا كه مرا بيرون و از رحمت خود دور مى كنى ، عبادات من چه مى شود، هزاران سال عبادتت كرده علاوه بر آن خودت فرمودى ، عمل عمل كنندگان را ضايع نمى كنم ! آيا سزاوار است كه با يك اشتباه ، مزد عمل چندين هزار ساله من به كلى از بين برود؟
❤️خطاب از جانب خداوند رسيد كه مزد هيچ كس در پيش من ضايع نمى شود؛
ولى كسى كه قابليت نداشته باشدکه پاداش كارش را در آخرت دهم، در دنيا هر چه بخواهد، مى دهم.
🖤شيطان عرض كرد: من هم مزد عمل خود را در دنيا از تو طلب مى كنم .
چون به واسطه آدم جهنمى شدم حاجات خود را درباره آدم و فرزندان او قرار مى دهم !
❤️خطاب شد: حاجات خود را بگو تا به تو ببخشم !
🖤شيطان در جواب گفت :
1⃣اول آن كه ، اجازه دهى تا روز قيامت زنده باشم .
❤️خدا در جوابش فرمود: اگر مى خواهى از صدمه مرگ و جان كندن نجات يابى اراده من بر اين است كه هر كس به دنيا آيد مزه مرگ را بچشد و كسى نیست که مرگ سراغش نيايد ودرقیامت هم همه زنده مى شوند، مؤمنان در ناز و نعمت بهشت و مشركان در عذاب و نقمت جهنم خواهند بود.
چون نجات از مرگ براى كسى نيست ؛ تو را مهلت مى دهم تا روزى كه معلوم است .
( شايد مراد روز ظهور امام عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - باشد كه به دست لشكر آن حضرت كشته مى شود و شايد هم روز آخر دنيا باشد )
2⃣دوم اين كه ، خدايا! از تو مى طلبم كه در مقابل هر يك از فرزندان آدم ، دو فرزند به من عطا كنى !
🌱از اين رو، در اخبار وارد شده : برابر هر يك نفر از اولاد آدم كه متولد مى شود، دو شيطان بر او مسلط است و او را اغوا مى كنند.
3⃣سوم ، گفت : خدايا! از تو مى خواهم كه مرا در بدن اولاد آدم مانند خون جريان دهى كه از هر جاى بدن او بخواهم ، بتوانم او را به معصيت بكشانم .
4⃣چهارم . از تو مى خواهم كه فرزندان آدم ما را نبينند، ولى ما آنها را ببينيم(آیه ۲۷ اعراف)
5⃣پنجم ، از تو مى خواهم اين قدرت را به من بدهى كه به هر صورت بخواهم بتوانم در آيم . بنابر اين (در بعضی جاها و هر شكلى كه خداونداجازه دهدمی توانددر آيد تا شايد مردم را فريب دهد). همان طور كه در روز سقيفه بنى ساعده ، مجلس شوراى مكه كه عليه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تشكيل شده بود، خود را به صورت پيرمردى نجدى در آورده و كار را براى آنان آسان كرد (كه در داستان شيطان و مجلس شوراى مكه بيان شده است )
6⃣ششم . پروردگار! از تو مى خواهم تا روح در بدن اولاد آدم است بر آن مسلط باشم !
7⃣هفتم ، عرض كرد: خدايا! از تو مى خواهم مرا مخصوصا در سينه آدم و اولاد او مسلط گردانى تا او را وسوسه كنم . چنان چه در قرآن مى فرمايد:
🌱من شرالوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنه و الناس ؛
((شيطانى كه وسوسه و انديشه بد در دل مردم مى افكند، وسوسه او، هم در دل جن باشد و هم در دل انسان ))
❤️خداوند هم در پايان هر يك از خواسته هاى او فرمود، راضى شدم . وقتى شيطان اين حاجات را از خداوند گرفت ، عرض كرد:
🌱فبعزتك لاغوينهم اجمعين 🌱
اى خدا! به عزت و بزرگوارى خودت ، همه آنها را گمراه و از راه راست منحرف مى كنم.(آیه ۳۹ سوره حجر)
🖤سپس شيطان گفت :
🌱من آنها را از پيش رو (آنها كه آخرت را در پيش دارند در نظرشان كوچك و ساده جلوه مى دهم )
و از پشت سر (آنها را كه به جمع آورى اموال و ثروت مشغول هستند به بخل و نپرداختن حقوق واجب دستور مى دهم )
و از طرف راست (امور معنوى را به وسيله شبهه و شك و ترديد ضايع مى سازم )،
و از طرف چپ (لذت مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهم .)
و سراغشان مى روم و تو اكثر آنها را شكر گزار نخواهى یافت .
@danshamozi
از یه نفر پرسیدند شغلت چیه؟
گفت :کار آفرین هستم
گفتند یعنی چی؟
گفت بقیه کار میکنن من میگم آفرین
😂😂😬🤦♂
@danshamozi
#دخترانه
#کودکان
#حجاب
#شعر
بچه ها؛
می خواهیم با هم یک شعر خیلی خیلی خیلی
«قشنگ»
بخوانیم
آماده اید؟
آماده اید؟
اگر فضای باز باشد بچه ها باایستند،در این صورت شور وهیجان بیشتر می شود
مربی؛
آنهایی که آماده اند با شماره ۳ از جای خود بلند می شوند و می ایستند.
۱ ۲ ۳
مربی با شور و هیجان زیاد؛
کی حجابُ دوست داره
حاضرین
من من من من
کی حجابُ دوست داره
من من من من
کی چادر ُدوست داره
من من من من
زیبایی هاشُ دوست داره
من من من من
کی حجابُ دوست داره
من من من من
کی چادرُ دوست داره
من من من من
چادر نمازُ دوست داره
من من من من
کی خدا رُ دوست داره
من من من من
حرف خدا رُ دوست داره
من من من من
حجابُ خیلی دوست داره
من من من من
کی چادرُ دوست داره
من من من من
حجابِ فاطمی داره
من من من من
حجابِ زینبی داره
من من من من
کی حجابُ دوست داره
من من من من
حرف خدا رُ دوست داره
من من من من
زیبایی هاشُ دوست داره
من من من من
کی صلواتُ دوست داره
من من من من
کی صلواتُ دوست داره
من من من من
@danshamozi
📚داستان کوتاه
طوطی و حضرت سلیمان
مردی یک طوطی را که حرف میزد
در قفس کرده بود و سر گذری مینشست.
اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که
به او میدادند طوطی را وادار میکرد
اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت
حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست
طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت:
«مرا از این قفس آزاد کن.»
حضرت به مرد پیشنهاد کرد که
طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی
از ایشان دریافت کند.
مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد
و منبع درآمدش بود،
پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت:
«زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد.
مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت.
بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
بسیار پیش میآید که ما انسانها
اسیر داشتههای خود هستیم...
#نوجوانانه
🔰 امام على عليه السلام : أولَى الأشياءِ أن يَتَعَلَّمَهَا الأحداثُ الأشياءَ الّتي إذا صارُوا رِجالاً إحتاجُوا إلَيهَا
🔗 بهترين چيزى كه نوجوانان بايد فراگيرند ، چيزهايى است كه در بزرگ سالىِ خود به آنها نياز خواهند داشت
📝 شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 333
@danshamozi
با «بسم الله» شارژ شوید!
❇️وقتی باتری تلفن همراه هشدارمیدهد، دنبال شارژر و پریز برق میگردیم تا با وصل شدن به انرژی برق، توان دوباره به گوشی خود بدهیم و بتوانیم ارتباط را از سر بگیریم.
حتی برنامه ثابت خیلی ها این است که به فکر شارژ فردای خود باشند تا از ارتباطشان جا نمانند.
❇️دنیای روان ما هم نیاز به شارژ دارد. موقعیتهایی در زندگی پیش میآید که حسابی توان روحی ما را میگیرد و آن را خالی میکند. آنهایی که دسترسی به منابع معنوی ندارند، کم می آورند، احساس بن بست می کنند
، مرتب از آنها گلایه شنیده میشود و نای بلند شدن برای شروع دوباره را ندارند؛
اما آنها که به قدرت بی انتهای خداوند ایمان دارند، هر شکست و دشواری را یک فرصت تعریف میکنند تا توانی تازه از او تمنا کنند و جانی دوباره بگیرند.
❇️آغاز دوباره برای این آدمها کار سختی نیست و ناامیدی در صفحه وجودشان راهی ندارد.
کافی است سیم دل را به سرور آسمان متصل کنند و باتری وجودشان را پر نمایند. هر فرد هم گذرواژه و رمز عبوری را برای این اتصال تعریف میکند.
❇️بزرگان گفته اند: "بسم الله الرحمن الرحیم" کلید اصلی اتصال است که به کار همه میآید.
🍃تهی شدن، حس آزار دهنده ای است؛ با یاد خدا از آن بگریزیم.🍃
@danshamozi
📚داستان کوتاه
#دهن_بینی
🧔مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ🌮 می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش🧑 از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟
اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.
آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید:
اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند.
👌 خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
@danshamozi