هدایت شده از 🇱🇧🇮🇷 دغدغه 🇮🇶🇵🇸
#داستانک
🔻اعتراف
در مراسم تودیع پدر پابلو،
کشیشی که سی سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده
و بازنشسته شده بود،
از یکی از #سیاستمداران اهل محل،
برای سخنرانی دعوت شده بود.
در روز موعود مهمان #سیاستمدار تأخیر داشت.
بنابراین کشیش تصمیم گرفت
برای مستمعین صحبت کند.
پشت میکروفن رفت.
گفت:
«سی سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید،
اولین کسی که برای اعتراف وارد کلیسا شد،
مرا به وحشت انداخت.
به #دزدی هایش،
#باج گیری،
#رشوه_خواری
و هر #گناه دیگری که تصور کنید،
اعتراف کرد.
آن روز فکر می کردم
مرا به بدترین نقطه ی زمین فرستاده اند.
ولی با گذشت زمان
و آشنایی با بقیه ی اهل محل دریافتم
که در اشتباه بودم
و این شهر مردمی نیک دارد.»
در این لحظه #سیاستمدار
وارد کلیسا شد
و از او خواستند
که پشت میکروفن قرار گیرد.
#سیاستمدار در ابتدا از اینکه تأخیر داشت
عذرخواهی کرد
و سپس گفت:
« به یاد دارم،
زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد،
من #اولین کسی بودم که
برای اعتراف به او مراجعه کردم.»
😲🙄😱🧐🤔😳
🆔Eitaa.com/daqdaqeh