سلام علیکم✋
میخواستم چند دقیقه وقت شریفتون رو بگیرم🙂♥️
ما متأسفانه چند وقتی هست که درس هامون زیاد شده😔💔
و نمیتونیم در کانالمون فعالیت داشته باشیم😔
ما یک ادمین های یک کانال هستیم که شامل مدیرمون♥️من ادمین چالش🌈دوستم ادمین تبادل✨و دوست دیگرمون ادمین فعالیت میشیم😊😉
ما میخوایم کانالمون رو واگذار کنیم و می خواستیم بگیم شما دوست عزیزم اگر می تونی در کانال ما فعالیت کنی و مدیر بشی🌿🌱
اینکارو برای خوشنودی قلب نازنین آقامون بکن♥️🌈
شما هم اگر کانالی داری یا می خوای که کسی رو بیاری که کمکت کنه و همراهت باشه بیار و با هم دیگه کانال رو اداره کنید🙂🌈🌿🌱✨
اگر میتونی این مسئولیت رو به عهده بگیری به پیوی کسی که این پیامو برات ارسال کرده بگو😇در خدمتیم👀
⇦پی وی:⇩
@Laleiy
راستی ما 2 کانال داریم که یکیش درباره شرایط و پیام ناشناس هست و یک کانال دیگه کانال اصلیه😉
⇦آیدی کانال اصلی:⇩
@bashohadat
⇦لینک کانال شرایط:⇩
@shahadat24
اگه می پذیری√اگه نمی پذیری🚫
ارسال کن♥️
اگر قبول کردی بقیه صحبت ها ان شاءالله بیاین پی وی انجام میشه.🙂🌱
《راستی توجه کنید⚠️حتما باید دختر خانوم باشید❗️》
#چادرانه{💙}
ٺݩفس ݕڔگها🍃
اݫ ݕرڪٺ قڋݥهاے ݐاڪ ٺۅسٺ😇
ۅ
سݕزے جهاݩ🌱
ٺمامۺ رݩگ چاڋڔ ٺۅسٺ🦋♥️
#چادرمون_عشقه💞
کانال واگذاࢪ شد🤗
ایشون مدیر کانال با شهدا تا خدا هستن از این به بعد😇⇦⇩
@Dehghane_87
سلام دوستان عزیز
بنده دیگه مدیر هستم
انشالله که بتونیم باهم دل امام زمان رو خوشحال کنیم🌹
امیدواࢪم ڪہ دࢪ ایݩ مدت ڪمے دلِ امام زمان﴿عج﴾ ࢪو شاد ڪࢪدھ باشم😔
خیلے ناࢪاحتم که نمےتوݩم بھ فعالیتم ادامہ بدم😭🥀
اگہ بدۍ ای خوبۍ از بنده حقیر دیدیݩ حلاݪ ڪنیݩ🙏🏻😔
ان شاءالله یاࢪ و یاۅر مۅلا﴿عج﴾باشید🤲🏻🕊
التماس دعاۍ شہادټ بࢪاۍ بندۀ حقیࢪ😔
بہ خداۍ مہࢪبـاݧ میسپاࢪمٺۅݩ🙏🏻
یاعلے🖐🏻😭
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
امیدواࢪم ڪہ دࢪ ایݩ مدت ڪمے دلِ امام زمان﴿عج﴾ ࢪو شاد ڪࢪدھ باشم😔 خیلے ناࢪاحتم که نمےتوݩم بھ فعالیتم ا
دوستان می دونید که ایشون مدیر اصلی هست و هیچ وقت از پیش ما نمی رن
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
مدیر جون شما هروقت تونستی فعالیت کن
خیلی متشکرم از لطف شما🙏🏻☺️🌿
❌توجه ، توجه❌
همه ی اعضای کانال بخونن👇
یه خبر خوب 😍
خبر خوب : یه کتاب آوردیم به نام (چغک) حالا این چغک چیه؟🤨🤔
الان میگم😁
شما درخواست کرده بودید که یه کتابی باشه که به درد نوجوان ها بخوره درسته؟😉
خب منم آوردم دیگه کتاب چغک رهبر عزیزمون در خواست کرده که حتما حتما نوجوون ها بخونن🤩
حالا این کتاب در مورد چیه؟
الان میگم ، این کتاب در مورد انقلاب ، 😊☺️
راستی.... خود رهبر هم توی این کتاب هست 😍😍😍
به طور خلاصه : یه نوجوانی که در مبارزات قبل از انقلاب فعالیت داشتند ، و رهبر ایشون روخیلی دوست داشتن..♥️
خب ، خب ، بریم پارت های اول رو بزاریم ،،، بهتون پیشنهاد میکنم همه ی همه بخونن😊☺️
راستی سعی میکنیم ، تا ۲۲ بهمن تمام شه این کتاب هم تمام شه😉
چون مناسب بهمن ماه🦋
بسم الله الرحمن الرحیم
چغک 😍
قسمت اول 🦋
موضوع .........
ساعت یک نصفه شب بود که این اتفاق افتاد 👀
داشتم میرفتم خانه ؛ گفتم از بازار سرشور بروم😅
تا سری هم به خانه حاج آقا درکوچه فروردین بزنم، 😉
ببینم خانه شان هنوز هم تحت مراقبت است یا نه.....
در این یک ماه اخیر ، این سومین بار است که ساواکی ها این چنین به خانه حاج آقا حمله میکنند😣
این روز ها و شب ها ، اوضاع مشهد شلوغ است خیلی شلوغ .😟
همه جا شده تظاهرات و راهپیمایی علیه رژیم شاه.✊
رژیم محمد رضا پهلوی هیچ کوچه و خیابانی نمانده که مردم روی در و دیوار هایش شعار ننوشته باشند😪
بیشتر مردم با هم یکی شده اند که رژیم شاه را سرنگون کنند ✊💪
و یک حکومت اسلامی روی کار بیاورند ؛ حکومتی که رنگ و بوی امام علی را داشته باشند 👑😇
این روز ها نفر اصلی مبارزات مشهد، حاج آقا ست ؛ اوست که بیشتر تظاهرات را راه می اندازد و رهبری میکند 😇
ساواکی ها هم این را خیلی خوب فهمیده اند 😥
برای همین بیشتر از یک ماه است که در اطراف خانه ی اوکمین کرده اند . بلکه بتوانند دستگیرش کنند 😓
اما تلاششان بی فایده است 🙃
چون حاج آقا هر شب خانه یکی از دوستان قابل اعتمادش میماند تا نتوانند او رو پیدا کنند 😌
حتی زن و بچه ی حاج آقا هم ، به خاطر آزار و اذیت ماموران، دیگه در خانه خودشان زندگی نمیکنند ، و هر چند روز یک بار جای خود را عوض میکنند و به خانه فامیل هایشان میروند .....😰
خدا را هزار مرتبه شکر که امشب هم کسی در خانه نبود و گرنه معلوم نبود این نوکر های شاه چه بلائی سر اهل خانه می اوردند 😨
برگرفته از کتاب چغک 😍
مخصوص بهمن ماه 👌
بسم الله الرحمن الرحیم
چغک 😍
قسمت دوم 🦋
موضوع ؛ استانداری؟
با این که دیشب تا نزدیکی های صبح بیدار بودم ، بااین که نای بلند شدن از این رختخواب گرم و نرم را نداشتم، با این که در سرمای زمستان سوزناک مشهد ، دو تا لحاف در کنار کُرسیِ زغالی خوابیدن ، خیلی لذت دارد ؛ 😅😅
امروز باید خیلی زود تر از روز های دیگر از خانه بیرون بروم . 🚶♂
امروز ، روز خیلی مهمی است.😍
قرار است به طرف استانداری تظاهرات کنیم .😟
این کار خیلی خطرناکی است ، خیلی خیلی خطرناک. 😢
چون درست رو به روی استانداری، پادگان لشکر ۷۷ ارتش قرار دارد 😱
دستم را از زیر لَحاف بیرون می آورم ، و بغل رختخواب ، رادیو را پیدا میکنم .📻
الان است که اخبار پخش کنند .
رادیو را روشن کردم ،تا اهنگ خبر صبحگاهی را میشنوم،🦋
پیچش را میچرخانم و صدایش را زیاد میکنم . ساعت ۷ صبح است .🍃
موج رادیو، روی یکی از رادیو های خارجی فارسی زبان تنظیم است و گوینده رادیو ، دارد اولین و مهم ترین خبر خود را میخواند : 《 امروز ، شنبه ، نهم دی ماه ، اعتصاب کار کنان شرکت نفت وارد ماه سوم خود شد . حکومت پهلوی ، اعلام کرده است که دیگران نفتی را برای صادر کردن ندارد و موجودی بشکه های نفتش تمام شده ....》😳
خمیازه بلندی می کشم و به هر زحمتی که هست ، از رختخواب بیرون می آیم . 😅
امروز ، کار های خیلی زیادی دارم که باید انجام بدهم .😔
باید بِجُنبَم .
تا همین پارسال رادیو نداشتیم ؛ اما پدرم با گرم شدن مبارزات در تمام کشور ، یک رادیو ی خوب ، از این رادیو های یک موجی خرید 😍
که اخبار انقلاب را از رادیو های خارجی بشنویم .😁
آخر رادیو های داخل کشور حق ندارند اخباری از امام خمینی و تظاهرات پخش کنند .😄
از اتاق بیرون امدم .
صدای قار و قور شکمم را می شنوم.😂
خیلی گرسنه هستم .
مادرم کنار سفره صبحانه نشسته و مثل هر روز ، مشغول خواندن سوره یاسین است 📖
سلام میدهم و دست و صورت نَشُسته ، مینشینم سر سفره .😁
مادر جواب سلامم را میدهد و به قرآن خواندنش ادامه میدهد ، همین اینکه شروع میکنم به لقمه گرفتن نان و پنیر ؛ با دست اشاره میکند به اشپز خونه ، که هم دست و صورتم را بشویم ، هم برای خودم چای بریزم .😌
چشمی میگویم و مثل فنر می پرم و خودم را به آشپزخانه میرسانم. 🌈
ابی به دست و صورتم میزنم و یک لیوان چای برای خودم میریزم☕️
گوش تیز میکنم به صدای قرآن خواندن مادر که ببینم به کجای سوره یاسین رسیده .👂
میفهمم آیات آخر سوره را دارد میخواند یک لیوان دیگر بر میدارم تا برای مادرم هم چای بریزم تا با هم صبحانه بخوریم . ❤️
ادامه دارد ....✈️
برگرفته از کتاب چغک 😍
مخصوص بهمن ماه 👌
بسم الله الرحمن الرحیم
چغک😍
قسمت سوم 🦋
موضوع : استانداری؟
یک لیوان دیگر بر میدارم تا برای مادرم هم چای بریزم ، تا با هم صبحانه بخوریم ❤️
قبلا بیشتر کار های خانه را من که تنها پسر خانواده هستم انجام میدادم ؛😌
از خرید کردن ، تا مراقبت از خواهر های کوچک تر ؛ ☺️
اما این روز ها اصلا نمی توانم کمک به پدر و مادرم بکنم ؛ 😞
چون بیشتر اوقات بیرون هستم و فقط برای خوابیدن خانه می آیم! 😳
از بس که با دوستانم مشغول به راه انداختن تظاهرات و چاپ اعلامیه و نوشتن شعار روی در و دیوار و اینطور کار ها هستیم. 🤩
این شب ها تا نصفه شب کارمان طول میکشد .😔و بعد از ساعت ۱۲ می رسیم خانه 😢
با سینی چای از اشپز خانه بیرون می آیم و مینشینم سر سفره .😊
قرآن خواندن مادر تمام شد و با چشمانی بسته مشغول دعا کردن است 🌺
لیوان چای را از سینی بر میدارم و چند تا قند داخلش می اندازم 😉
سریع چند بار هم میزنم و چای را هورت می کشم بالا 😳
آی...! سوختم! هنوز تظاهرات شروع نشده زخمی می شوم 😂
مادرم با صدای وای گفتنم لحظه ای چشمانش را باز میکند و وسط دعا کردن به من لبخند میزند ؛ که یعنی 《 چه خبرت است؟》😅
خودم هم خنده ام میگیرد ، قبل از تمام شدن دعا های مادرم ، همین طور که در حال لقمه گرفتن هستم ، میگویم:
_ مادر جان امروز برایمان دعا کن قرار است به طرف استانداری تظاهرات کنیم !😞
با شنیدن 《 استانداری》 حواسِ مادر از دعا خواندن پرت میشود باورش نمیشه درست شنیده باشد ! سرش را بالا می آورد و با چشمانی گرد شده از تعجب میپرسد: کجا؟ استانداری؟😳
دهانم از لقمه نان و پنیر پر است 😂
با تکان دادن سر حرفش را تایید میکنم 👌
مادر میگوید :《 محمد مهدی! مادر! استانداری خیلی خطر ناک است 😱
درست رو به رویش پادگان ارتش است ؛ حواستون هست ؟😢
بعد از گفتن این جمله ، مادر کمی مکث میکند . از چهره اش معلوم است که چقدر نگران شده 😔آب دهانش را قورت میدهد و می گوید :《 ممکن است مثل میدان ژاله ، همه تان را جلوی استانداری به رگبار ببندند ها.....! 😰
(میدان ژاله یکی از میدان های شهر تهران است که رژیم پهلوی چهار ماه پیش در آنجا حمام خون به راه انداخت و در تظاهرات ، مردم بی گناه و بی دفاع راقتل عام کرد . آن روز ، جمعه ، ۱۷ شهریور بود )
ادامه دارد ....✈️
برگرفته از کتاب چغک 😍
مخصوص بهمن ماه 👌