eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
349 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸يك خراش كوچك🌸 در طلائيه هر لحظه حملات دشمن شديدترمي‌شد. آتش توپ و خمپاره‌هاي عراقي‌هاوجب به وجب زمين را سوزانده بود. ما همه جمع شده بوديم داخل يك سنگر تا از آسيب‌تركش‌ها در امان باشيم. آتش كه سبك شد،آمديم بيرون پنج ،شش نفر از برادران شهيد شده بودند. حاج حسين هم دستش قطع شده و خون تمام بدن او را گرفته بود. به او گفتيم،حاجي چطور شده؟!😨 گفت:چيزي نيست،يك خراش كوچك برداشته. همه بچه‌هاي گردان هاج‌وواج مانده بودند. باور نمي‌كرديم دست حاج حسين قطع شده باشد. همه ناراحت بودند،حسين زير آتش سنگين ،توي خط چكار داشت؟!🤔 خودم را كه با او مقايسه كردم احساس كوچكي نمودم.😞
از جانب پروردگارت: ☘ یآ أیها الذین آمنو؟! +هر وقت ندونستی کجا بری..... به سمت من بیــــــ♥️ــــآ
سعید بن جبیر می گوید: چهل سال نماز خواندم اما کسی که طرف راست یا چپ من می ایستاد را نشناختم ؛ چرا که شنیده بودم خشوع در نماز آن است که اگر کسی در طرف راست یا چپ تو ایستاده است را نشناسی و درحال نماز به هیچ جا توجه نکنی.☝️🏻
از جانب پروردگارت: ☘ یآ أیها الذین آمنو؟! +هر وقت ندونستی کجا بری..... به سمت من بیــــــ♥️ــــآ
🦋خاطرات شهدا 🦋 حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری. ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت. ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می آییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد. البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.😇
مسابقه ی ما برای نزدیکی به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است ...! چون قرار است که خداوند آخرالزمانی هارا تربیت کند ☝️🏻
884.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غرق گناهم آقا با ندبه ما نیامدی حرفی نیست یک جمعه تو گریه کن ما برگردیم..... 💔
ارباب دلـــــ❤️ـــم با توبهتر می شود نطق و کلامم یاحسین کن قبول ازراه دور عرض سلامم یاحسین💫 صبح و ظهر وعصر وشامم هردقیقه دم به دم نام توباشدفقط ذکر مدامم یاحسین... 💔
هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که راهش به مسجد محله باز شد و نمازخواندنش شروع شد. مادرش می‌گفت: وقتی من نماز امام زمان(عج) را می‌خواندم میثم شنیده و یاد گرفته بود. حدوداً 9 ساله بود که این نماز را در مسجد خوانده بود و یکی از نمازگزاران مسجد که مرد مسنی بود، فکرمی کرده میثم فقط خم و راست می‌شود و الکی این نماز را می خواند ولی خوب که دقت کرده بود، متوجه شده با وجود سن کم، تمام نماز را صحیح می خواند. بعد از تمام شدن نماز، او را بغل کرده، بوسیده و گفته بود: « تو با این سن و سال، نماز امام زمان(عج) را درست خوانده ای، ولی بعضی ها که سنشان هم زیاد است، این نماز را بلد نیستند.» بعد از آن ماجرا یک روز دختر همان آقا که منزلشان هم روبروی مسجد بود، به منزل ما آمد و گفت: «اکرم خانم خوش به سعادتت، پسر تو با این سن، نماز امام زمان(عج) می خواند. »
همسرش می گفت: هروقت چای می ریختم می آوردم، می گفت: «بیا دوسه خط روضه بخونیم تاچای روضه خورده باشیم!:) 💔
فرمانده گردان ایستاده بود لب ساحل به یه جایی خیره شده بود.. دستم راگرفت و گفت: «حاج آقا می بینی شما هم؟» 😇 صدایش می لرزید! نگاه کردم، چیز تازه ای نبود..! تاریکی و نخل های سیاه و آتشی که می ریختند سرِما ☄ گفتم «چی را؟!» گفت:« حرم امام حسین را دارم می بینم گنبدشو.» تیر توی سرش خورد وافتادروی آب... 🥀
در دهه فجر بر سر در هرخانه ای پرچم جمهوری اسلامی را بزنید 🇮🇷