اگر مرا دوست نداشت، اگر مرا و ماها را نمى خواست كه نمى آفريد.
ببينم اصلًا محبت را چه كسى آفريد؟
شور عشق را چه كسى در دلها ريخت؟ جز او؟
پس چگونه مى توانم به او فرياد بزنم كه يهودى ها از تو مهربان ترند و جلادها از تو نرمترند؟!
من خودم منقلب شده بودم و او هم در برابر هر كدام از اين سؤالها به جرقه اى مىرسيد و آتش مى گرفت كه چگونه از دوست بريده و در برابر محبتهايى كه او داشته و ضربه هايى كه او زده و بتهايى كه او شكسته، به جاى تشكر، فرياد راه انداخته و خود را باخته است.
آن گاه به او گفتم:
من نمى گويم رنج را تحمل كن و با درد بساز، بلكه مى گويم اين رنجها را تحليل كن كه از كجا برخاسته اند.
آيا خودت به وجود آورده اى؟ پس بگذار.
آيا ديگران برايت ساخته اند؟ پس خراب كن و اگر از اين هر دو نيست، پس بكوش كه بهره اش را بگيرى و درسش را بخوانى.
آن وقت گفتم: من هنگامى كه خودم عامل بدبختى ام نباشم، باكم نيست كه در كجا هستم؛
چون در هر كلاس درسى هست و با هر پايى مى توان راه رفت.
📖 #آیه_های_سبز☘🍃☘
#معرفی_کتاب_خوب
🖊 #علی_صفایی_حائری