بهم گفت: «آقاجون! مگه این طور نیست که برای دارایی های انسان خمس تعلق می گیره. شما هم پنج تا پسر دارین که خمس شون رو ندادین. خودم ایشالله سهم خمس بچه هاتون می شم.»
يادگاران، جلد 21 كتاب شهيد حسن رضوان خواه ، ص 74
عملیات که شروع می شد، زین الدین بود و موتور تریلش. می رفت تا وسط عراقیها و برمی گشت. می گفتم:«آقا مهدی! می ری اسیر می شی ها. » می خندید و می گفت «نترس. این ها از تریل خوششون می آد. کاریم ندارن. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 33
در برنامه ریزی شخصی پدرم، روز جمعه وقت اختصاصی برای منزل بود. روش ایشان این بود که تلفن را میکشیدیم مگر درمواقع ضروری که باید تلفن زده میشد. باایشان در باغچه منزل علف های هرز را میچیدیم.
کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، ص60
هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه چشمانش را باز کرد» و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زنده اند».
راوی: مادرشهید
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی، تاریخ:23/7/1381