eitaa logo
دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام
1.6هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
195 فایل
من کیم از خیل غلامان او دست طلب سوده به دامان او شاه خراسان را دربان منم خاک در شاه خراسان منم ارتباط با روضه منوره رضوی 05148888 ارتباط با دربان حرم آقا و ارسال مطالب @darbanagha1
مشاهده در ایتا
دانلود
31.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾🌾 🍀 ماجرای واقعی خانواده‌ای که فرزندشان در تصادف دچار ضایعه نخاعی شد و در حرم امام رضا(ع) شفا پیدا کرد در برنامه «مثل ماه» ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
🌾🌾 🌺شفاي سيد لال در روز 28 ع 1311 هجري قمري حاج سيد جعفر بن ميرزا محمد عنبراني (روستاي «عنبران» تا شهر مشهد مقدس تقريبا 12 كيلومتر فاصله دارد.) گفت: اينجانب به دليل غسل با آب سرد در فصل زمستان حال جنون در من پيدا شد به نحوي كه چند وقتي در كوهستان ميگرديدم تا لطف الهي شامل حالم گرديد و از ديوانگي بهبودي يافتم، ولي زبانم از حركت و گفتار افتاد و هيچ نمي‌توانستم سخن بگويم تا اينكه پنج يا شش ماه گذشت كه به همراهي مادرم از روستاي «عنبران!» به شهر مشهد مقدس آمديم. براي معالجه به بيمارستان انگليسي رفتيم و حال خودم را به دكتر فهماندم او به من گفت: مي‌بايست تو را جراحي نمود و كاسه‌ي سرت را برداشت تا مريضيت تشخيص داده شود. از اين صحبت بسيار متوحش گرديدم و از علاج مأيوس شدم و برگشتم. مادرم بي‌خبر از من به حرم مطهر رضوي (ع) پناهنده شده بود و منهم بي‌اطلاع او به حمام رفته بودم و براي تشرف به حرم غسل زيارت نمودم و قصدم اين بود كه مشرف شوم و توسل به امام هشتم (ع) بجويم و تقاضاي شفاء و يا مرگ خويش را بكنم. پس رفتم به كفشداري صحن كهنه كه جنب ايوان طلا مي‌باشد و رسيدم كفشدار مرا مي‌شناخت و از لالي چند ماهه‌ي من باخبر بود پس كفشم را در آوردم و چون قدم به ايوان مبارك نهادم حالتي در خود يافتم كه نمي‌توانستم قدم از قدم بردارم يا اينكه خم شوم يا اينكه بنشينم مثل اينكه مرا به ريسمان بسته و نگاه داشته‌اند متحير بودم كه ناگاه صدايي شنيدم كه يكي مي‌گويد: بلند بگو بسم ا … الرحمن الرحيم مادرم كجاست؟ خواستم بگويم نتوانستم. بار ديگر همين ندا را شنيدم. باز خواستم بگويم نتوانستم. مرتبه‌ي سوم فرياد بلند شد: بگو بسم ا … الرحمن الرحيم و مادرم كجاست؟ در اين مرتبه گويا آب سردي از فرق تا پايم ريخته شد و فرياد كردم: بسم ا … الرحمن الرحيم مادرم كجاست؟ تا اين فرياد را نمودم ديدم. مادرم ميان ايوان پيش من است تا مرا ديد و فهميد زبانم باز شده است از شوق به گريه درآمده دست به گردنم نهاد و مرا بوسيد!! گفتم: مادر جان كجا بودي؟ گفت: پشت «پنجره‌ي فولاد» بودم و شفاي تو را از امام ضامن غريبان مي‌خواستم كه ناگاه صداي تو را شنيدم كه مي‌گويي: بسم ا … الرحمن الرحيم مادرم كجاست؟ صداي تو را كه شنيدم دانستم كه حضرت رضا عليه‌السلام تو را شفاء داده است. لذا نزد تو آمدم. سيد مي‌گفت: آنگاه مردم گرد من جمع شده و جامه‌هاي مرا پاره پاره كردند، مرا نزد متولي آستان قدس بردند و او پنج تومان به من داد و نيز مرا نزد حكومت وقت شاهزاده نير الدوله (از فرزندان فتحعليشاه و متوفاي 1335 ق مي‌باشد) بردند و او هم 5 تومان به من داد. 📗كرامات رضويه جلد اول، ص 90 و 89 گر جان طلبي به كوي جانانه بيا از عقل برون شو و چو ديوانه بيا شمع رخ دوست در خراسان سوزد اي سوخته دل بسان پروانه بيا ✍🏻تائب تبريزي ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
🌾🌾 🌺امام و آهو ابراهیم بن شبرمه گفت: روزی حضرت رضا علیه السلام در محلی كه بودیم وارد شد و درباره ی امامت ایشان بحث كردیم وقتی خارج شد، من و رفیقم - كه پسر یعقوب سراج بود - در پی آن جناب رفتیم؛ هنگامی كه وارد بیابان شدیم، ناگهان به آهوانی برخوردیم. آن حضرت به یكی از آنها اشاره كرد، آهو فورا پیش آمد و در مقابل آن حضرت ایستاد. امام علیه السلام دستی بر سر آهو كشید و آن را به غلامش داد. آهو به اضطراب افتاد كه به چراگاه بازگردد، آن حضرت سخنی گفت كه ما نفهمیدیم. آهو آرام گرفت. سپس رو به من كرده فرمود: باز ایمان نمی آوری؟ عرض كردم: چرا. آقای من! تو حجت خدایی بر مردم. من از آنچه قبلا گفته بودم توبه كردم؛ آن گاه رو به آهو كرده فرمود: برو! آهو اشك ریزان خود را به آن حضرت مالید و به چرا رفت. بعدا رو به من كرده، فرمود: می دانی، چه گفت؟! گفتم خدا و پیامبرش بهتر می دانند؛ فرمود: آهو گفت وقتی مرا نزد خود خواندی، به خدمت رسیدم و امیدوار شدم كه از گوشتم خواهی خورد؛ اما حال كه دستور رفتن مرا دادی، افسرده شدم. [1] . امام علیه السلام كسانی را كه از راه راست به بیراهه رفته اند، هدایت می كند تا به اشتباه خود پی برده، به راه راست برگردند. اما منحرفین لجوج در گمراهی خود باقی می مانند. حسن بن علی و شاء گفت: حضرت رضا علیه السلام مرا در مرو خواست و فرمود: حسن! علی بن حمزه ی بطائنی امروز از دنیا رفت و او را داخل قبر كردند. هم اكنون دو ملك داخل قبر او شدند.بدو گفتند. پروردگارت كیست؟ گفت: خدا - پیامبرت كیست؟ محمد بن عبدالله صلی الله علیه و اله امام اولت كیست؟ علی بن ابی طالب علیه السلام امام دومت كیست؟ امام حسن مجتبی علیه السلام امام سومت كیست؟ حسین بن علی علیه السلام امام چهارمت كیست؟ امام زین العابدین، علی بن الحسین علیه السلام امام پنجمت كیست؟ امام محمد باقر علیه السلام امام ششمت كیست؟ امام جعفر صادق علیه السلام امام هفتمت كیست؟ موسی بن جعفر علیه السلام امام بعد از او كیست؟ دراینجا زبانش لكنت گرفت و گیر كرد. او را شكنجه كردند. باز سؤال كردند امام بعد از امام هفتمت كیست؟ - ساكت ماند آن گاه حربه ای آتشین بر پیكرش زدند كه تا قیامت قبرش می سوزد. حسن بن علی و و شاء گفت: از حضرت رضا علیه السلام جدا شدم و این تاریخ را یادداشت كردم پس از مدتی از كوفه خبر رسید كه در همان روز بطائنی از دنیا رفته بود و همان ساعت او را دفن كرده بودند. [2] . 📚[1] ج 49 بحار، ص 53. [2] ج 49 بحار، ص 58. ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ عنایت امام رضا علیه السلام به مجری معروف در عربستان ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾 🎥 ماجرای پیرمرد تشنه/ ❤️اینجا لازم نیست حرف بزنی فقط دستت دراز کن... 🎤صابر خراسانی 💌دوستانتان را به دیدن این کلیپ مهمان کنید. ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در ایتا و تلگرام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در واتس آپ 🆔 https://chat.whatsapp.com/C4KOknMXx4f9Yp1P9l3aL2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ❤️امام رضا همیشه به یادت هست .... 🎤 💌 دوستانتان را به دیدن این کلیپ مهمان کنید. ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در ایتا و تلگرام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در واتس آپ 🆔 https://chat.whatsapp.com/C4KOknMXx4f9Yp1P9l3aL2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 💌 روایتی جذاب و شنیدنی از سرنوشت یک کارت عروسی / دعوتی که اجابت شد ... 💐دوستانتان را دعوت کنید...👇👇 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در ایتا و تلگرام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در واتس آپ 🆔 https://chat.whatsapp.com/C4KOknMXx4f9Yp1P9l3aL2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 👌این حکایت شنیدن داره 🎤 💌دوستانتان را به دیدن این کلیپ مهمان کنید. ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در ایتا و تلگرام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در واتس آپ 🆔 https://chat.whatsapp.com/C4KOknMXx4f9Yp1P9l3aL2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾 💍ازدواج پسر تاجر با دختر رفتگر شهرداری مشهد 🎤 💌 با دوستانتان به اشتراک بگذارید. ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ☑️ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در ایتا و تلگرام 🆔 @darbanagha👈👈 ☑️ گروه دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در واتس آپ 🆔 https://chat.whatsapp.com/C4KOknMXx4f9Yp1P9l3aL2
جعفر پلنگ و غذای حضرتی آقای راستی نژاد ، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن: زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش. نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم 🙄 بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگو📣 اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی آید🙄 تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم‌ افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان🤲خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!🤔 از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم ومنتظرش موندیم. جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥 جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم. به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم بهخودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راستی نژاد شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن که برات دردسر درست میکنه و.... اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم. ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری م در حرم آمد! آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!😲گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔 وقتی نا امید شدم و خواستم‌به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!😞 هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢 که ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند پیش شما اومدم😕 حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه😭یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده م بردم😇 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆عنایت حضرت رضا علیه‌السلام به زائران حرم در مکاشفه‌ی یک عالم بحرینی ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐✝️ ماجرای یک مادر مسیحی که نام فرزندش را گذاشت. "پزشکان گفتند محال است بچه دار شوی!" ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
🌾🌾 ✍آیت الله العظمی سید شهاب الدین (ره) نقل می کنند : شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . 🍀چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! 🔶پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... 🔷وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي ! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي ... صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم گفتم به فريادم برس! ، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: !_ترسيدی ؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد. 📚کرامات امام رضا (ع) ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
معجزه رضویه - شفای بیمار جناب میرزای مرحوم نقل فرمود از جناب شیخ محمد حسین مزبور که ایشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا علیه السلام از عراق مسافرت می کند و پس از ورود به مشهد مقدس ، دانه ای در انگشت دستش آشکار می شود و سخت او را ناراحت می کند ، چند نفر از اهل علم او را به مریضخانه می برند ، جراح نصرانی می گوید باید فورا انگشتش بریده شود و گرنه به بالا سرایت می کند . جناب شیخ قبول نمی کند و حاضر نمی شود انگشتش را ببرند . طبیب می گوید اگر فردا آمدی باید از بند دست بریده شود ، شیخ برمی گردد و درد شدت می کند و شب تا صبح ناله می کند ، فردا به بریدن انگشت راضی می شود . چون او را به مریضخانه می برند ، جراح دست را می بیند و می گوید باید از بند دست بریده شود ، شیخ قبول نمی کند و می گوید من حاضرم فقط انگشتم بریده شود ، جراح می گوید فایده ندارد و اگر الان از بند دست بریده نشود به بالاتر سرایت کرده و فردا باید از کتف بریده شود ، شیخ برمی گردد و درد شدت می کند به طوری که صبح به بریدن دست راضی می شود ؛ چون او را نزد جراح می آورند و دستش را می بیند می گوید به بالا سرایت کرده و باید از کتف بریده شود و از بند دست فایده ندارد و اگر امروز از کتف بریده نشود فردا به سایر اعضا سرایت می کند و بالاخره به قلب می رسد و هلاک می شود . شیخ به بریدن دست از کتف راضی نمی شود و برمی گردد و درد شدیدتر شده تا صبح ناله می کند و حاضر می شود که از کتف بریده شود ، رفقایش او را برای مریضخانه حرکت می دهند تا دستش را از کتف ببرند ، در وسط راه شیخ گفت ای رفقا ! ممکن است در مریضخانه بمیرم ، اول مرا به حرم مطهر ببرید پس ایشان را در گوشه ای از حرم جای دادند ، شیخ گریه و زاری زیادی کرده و به حضرت شکایت می کند و می گوید آیا سزاوار است زایر شما به چنین بلایی مبتلا شود و شما به فریادش نرسید : ( ( وَاَنْتَ اْلاِمامُ الَرّؤُفُ ) ) خصوصا در باره زوار ، پس حالت غشوه عارضش می شود در آن حال حضرت رضا علیه السلام را ملاقات می کند ، آن حضرت دست مبارک بر کتف او تا انگشتانش کشیده و می فرماید شفا یافتی ، شیخ به خود می آید می بیند دستش هیچ دردی ندارد . رفقا می آیند او را به مریضخانه ببرند ، جریان شفای خود رابه دست آن حضرت به آنها نمی گوید چون او را نزد جراح نصرانی می برند جراح دستش را نگاه می کند اثری از آن دانه نمی بیند به احتمال آنکه شاید دست دیگرش باشد آن دست را هم نظر می کند می بیند سالم است ، می گوید ای شیخ آیا مسیح علیه السلام را ملاقات کردی ؟ ! شیخ فرمود : کسی را که از مسیح علیه السلام بالاتر است دیدم و مرا شفا داد پس جریان شفا دادن امام علیه السلام را نقل می کند . ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
🌾🌾 🌺 شفاي پا ✍كربلائي رضا پسر حاج ملك تبريزي الاصل و كربلائي المسكن فرمود: من از كربلا به عزم زيارت حضرت علي ابن موسي الرضا (ع) براه افتادم (در روز هشتم ماه جمادي الاولي سنه 1334) تا رسيدم به ايوان كيف و آن اسم منزل اول بود. از تهران به جانب مشهد رضوي پس در آن منزل مبتلا به تب و لرز گرديدم و چون خوابيدم و بيدار شدم پاي چپ خود را خشك يافتم از اين جهت در همان ايوان كيف دو ماه توقف نمودم كه شايد بهبودي حاصل شود و نشد و هرچه از نقد و غيره داشتم تمام شد و از علاج نيز مأيوس شدم. پس با همان حالتي كه داشتم بر خواستم و دو عدد چوبي را كه براي زير بغل‌هاي خود فراهم كرده بودم و بدان وسيله حركت مي‌كردم زير بغل‌هاي خود گرفته و براه افتادم. گاهي بعضي از مسافرين كه مي‌ديدند من با آن حال به زيارت امام هشتم (ع) مي‌روم ترحم نموده مقداري از راه مرا سوار مي‌كردند تا پس از شش ماه روز هفتم جمادي الاولي قريب به غروب وارد مشهد مقدس شدم و شب را در بالا خيابان بسر بردم. روزش با همان چوبهاي زير بغل رو به آستان قدس رضوي نهادم و نزديك بست امام به حمام رفتم و عمله جات حمام مهرباني كرده و مواظبت از حالم نمودند تا غسل نموده و بيرون آمده روانه شدم تا به صحن عتيق رسيدم و در كفشداري چوب زير بغلم لرزيد و بزمين افتادم. پس با دل سوزان و چشم گريان ناليدم و عرض كردم اي امام رضا مرادم را بده آنگاه بزحمت برخواسته چوب ها را در كفشداري گذاردم و خود را بر زمين كشيدم تا بحرم مطهر مشرف گرديدم و طرف بالا سر شريف، گردن خود را با شال خود به ضريح مقدس بسته و ناليدم كه اي امام رضا مرادم را بده. پس بقدري ناله كردم كه بي حال شدم خوابم ربود در خواب فهميدم كسي سه مرتبه دست به پاي خشكيده من كشيد نگاه كردم سيد بزرگواري را ديدم كه نزد سر من ايستاده است و مي‌فرمايد برخيز كربلائي رضا پايت را شفا داديم. من اعتنائي نكردم مثل اينكه من سخن تو را نشنيدم. ديدم آن شخص رفت و برگشت و باز فرمود: برخيز كربلائي رضا كه پاي تو را شفا داديم، عرض كردم چرا مرا اذيت مي‌كني مرا بحال خود بگذار و پي كار خود برو. پس تشريف برد بار سوم آمد و فرمود: برخيز كربلائي رضا كه پاي تو را شفا داديم، در اين مرتبه عرض كردم تو را بحق خدا و بحق پيغمبر و بحق موسي بن جعفر كيستي. فرمود: منم امام رضا تا اين سخن را فرمود من دست را دراز كردم تا دامن آن حضرت را بگيرم بيدار شدم در حالتي كه قدرت بر تكلم نداشتم با خود گفتم صلوات بفرست تا زبانت باز شود. پس شروع كردم به صلوات فرستادن و ملتفت شدم كه پاي خشكيده ام شفا داده شده و از هنگام ورود بحرم تا آنوقت تقريبا نيم ساعت بيش نگذشته بود. چه شود ز راه وفا اگر نظري به جانب ما كني كه به كيمياي نظر مگر مس قلب تيره طلا كني يمن از عقيق تو آيتي چمن از روح تو روايتي شكر از لب تو حكايتي اگرش چو غنچه تو وا كني بنما از پسته تبسمي، بنما، ز غنچه تكلمي به تبسمي و تكلمي همه دردها تو دوا كني توشه سرير ولايتي تو مه منير هدايتي چو شود شها بعنايتي نگهي بسوي گدا كني ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
🌺 کرامات رضوی 🌾 ملاقات جوان تورنتویی با امام رضا علیه السلام 1⃣ قسمت اول 📝 در يک شب سرد زمستاني سال ۱۳۷۲ وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌هاي انسان نفوذ مي‌کرد و کمتر کسي در آن شرايط از خانه خود مي‌زد بيرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌اي خلوت بود، به دالاني که بين صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد (با احداث رواق دارالولایه ، این راهرو حذف شده است) وارد شدم، متوجه جواني با حدود ۳۵ سال سن شدم که چمدان مسافرتي نسبتا بزرگي در دست داشت و از يکي ـ دو نفر چيزي پرسيد، ولي انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوي من آمد و گفت: شب‌ بخير آقا! به زبان انگليسي حرف مي‌زد، آنهم با لهجه‌ آمريکايي رايج در کشور کانادا، وقتي به همان زبان و با خوشرويي جوابش را دادم، نفس راحتي کشيد و گل از گلش شکفت. ادامه داد: ـ ببخشيد! آقاي علي ‌بن موسي‌الرضا، کجا هستند؟ مي‌خواهم ايشان را ببينم. راستش را بخواهيد حسابي جا خوردم. پرسيدم: ـ معذرت مي‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفي کنيد؟ ـ من دانشجوي رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوي کانادا هستم، اصالتاً لبناني‌ام، ولي در کانادا متولد شده‌ام و دينم «مسيحيت» است. ـ يعني شما يک «مسيحي» هستيد؟ ـ بله، يک مسيحي کاتوليک. با تعجب پرسيدم: ـ پس اينجا چه کار مي‌کنيد؟! ـ دعوت شده‌ام که آقاي علي‌بن موسي‌الرضا(ع) را ملاقات کنم. ـ چه کسي شما را دعوت کرده است؟ ـ خود ايشان. ديگر حسابي گيج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبليغ ديني در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنيده بودم که حضرت علي‌بن موسي‌الرضا(ع) شخصاً از کسي دعوت کرده باشد که به ديدارش بيايد، آن هم از يک جوان مسيحي کانادايي! ادامه دادم: ـ شما ايشان را ديده‌ايد؟ ـ بله سه يا چهار بار. اين ديگر برايم باور کردني نبود، از اين رو پرسيدم: ـ يعني شما با چشمان خودتان علي‌بن موسي‌الرضا(ع) را ديده‌ايد؟! ـ بله ديده‌ام، البته در عالم رويا. ـ يعني اگر الان او را ببينيد مي‌شناسيد؟ ـ بله، البته. موضوع ديگر خيلي جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقيقه‌اي وقتش را به من بدهد و با هم در کناري بنشينيم و صحبت کنيم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هيجان بر من غلبه مي‌کرد، ضربان قلبم تند‌تر شده بود، پرسيدم: ـ ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقاي علي‌بن موسي الرضا(ع) را از اول و به طور کامل براي من بيان کنيد؟ ـ بله، البته. يک شب داشتم در يکي از خيابان‌هاي شهر تورنتو قدم مي‌زدم که ديدم جمعيت زيادي در جايي تجمع کرده‌اند و رفت و آمد زيادي در آنجا صورت مي‌گيرد، آن ساختماني را هم که مردم به آنجا رفت و آمد مي‌کردند، چراغاني کرده و حسابي آذين بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتي کردم. معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ايراني است و در آن يک جشن مذهبي برپا است. وارد شدم ببينم چه خبر است، چند نفر از آن‌ها به احترام من از جايشان بلند شدند و پس از خوشامد‌گويي مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شيريني و بستني و شکلات از من پذيرايي کردند، مرشد آن‌ها داشت به زبان انگليسي سخنراني مي‌کرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا مي‌دادند، من هم محو گفته‌هايش شدم و براي اولين بار، به طور مستقيم و از زبان يک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم. هنگام خروج از مسجد، به هر کس يک کتاب هديه مي‌کردند، يکي هم به من دادند، من هم خيلي خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتي قدم زنان در پياده‌رو خيابان به سوي خانه‌ام حرکت مي‌کردم، همه هوش و حواسم به حرف‌هايي بود که از آن مرشد مسلمان شنيده بودم، به طوري که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهميدم کي به منزلم رسيدم. وقتي لباس راحتي پوشيدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا يک نگاهي به آن بيندازم چون فردايش فرصت اين کار را نمي‌يافتم. هر ورقي از آن کتاب را که مي‌خواندم وسوسه مي‌شدم ورق بعدي را هم بخوانم! نشان به اين نشان که تا وقتي کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمين بگذارم! آن کتاب درباره قديس مسلماني به نام «علي‌بن موسي‌الرضا» بود، شخصيت و سخنان زيبا و روحاني آن قديس آسماني مرا مجذوب خود کرده و تمامي قلمرو انديشه‌ام را تسخير کرده بود، لحظه‌اي نمي‌توانستم از فکر آن قديس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشيده بودم و با آنکه تا صبح چيزي نمانده بود نمي‌توانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کي خوابم برد زيرا با خواب هم وارد سرزميني شدم که در آن کتاب ترسيم شده بود، سرزميني روحاني، معنوي و آسماني! سرزميني که هرگز همانند آن را حتي در فيلم‌هاي تخيلي هم نديده بودم و همه کاره‌ آن سرزمين، مردي نوراني و آسماني بود که هرگز از تماشايش سير نمي‌شدي، از او خواهش کردم که چند لحظه‌اي با من بنشيند، او هم قبول کرد وقتي نشست با خوشرويي پرسيد: ـ با من کاري داريد؟ ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
🌺 کرامات رضوی 🌾 ملاقات جوان تورنتویی با امام رضا علیه السلام 2⃣ قسمت دوم 📝 من هم با دستپاچگي و من و من کنان جواب دادم: ـ ب … ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم! ـ مرا نشناختي؟! من «علي بن موسي‌الرضا» هستم. ـ علي‌بن موسي‌الرضا؟! اين اسم را شنيده‌ام اما به خاطر نمي‌آورم… ـ من همان کسي هستم که شما تا پايان شب کتاب مرا مطالعه کرديد و در پايان، توي دلتان گفتيد؛ 《خدايا اگر چنين قديسي وجود دارد دوست دارم او را ببينم》 اين را که شنيدم، گل از گلم شکفت و پرسيدم: ـ دوست دارم بتوانم بيايم پيش شما. ـ خب مي‌تواني ميهمان من باشي. ـ ميهمان شما؟ اينکه عالي است. ولي جاي شما کجا است؟ ـ ايران. ـ کجاي ايران؟ ـ شهري به نام مشهد. چند لحظه رفتم توي فکر؛ من ايران را مي‌شناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنيده بودم! رفتن به چنين شهري براي من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادي، هم از نظر ناآشنايي به منطقه و هم از جهات ديگر، اين بود که پرسيدم: ـ آخر من چه طور مي‌توانم به ديدار شما بيايم؟! ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم مي‌کنم. بعدش هم آدرس و شماره تلفن يکي از نمايندگي‌هاي فروش بليت هواپيما را به من دادند به همراه يک نشاني و علامت و گفتند: ـ به آنجا که رفتي، مي‌روي سراغ شخصي که پشت ميز شماره‌ چهار است، نشاني را مي‌دهي، بليت را مي‌گيري و به ملاقات من مي‌آيي. وقتي که از خواب بيدار شدم آن را جدي نگرفتم، ولي چند شب پياپي ديگر هم ايشان را در خواب ديدم، آخرين شب به من گفت: ـ چرا نرفتي بليتت را بگيري؟ تا اين جمله را گفت از خواب پريدم، خيس عرق بودم و قلبم به شدت مي‌زد، ديگر خوابم نبرد و براي شروع ساعت اداري لحظه شماري مي‌کردم. اول وقت به راه افتادم، همه نشاني‌ها درست بود، وقتي نام و نشاني خود را به کارمندي که پشت ميز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت: ـ چند روز است که بليت شما صادر شده است، چرا نيامده‌ايد آن را دريافت کنيد؟! تا زمان پرواز فرصت زيادي نداريد! خواستم از مبلغ هزينه‌ بليت بپرسم که کارمند هواپيمايي گفت: ـ تمام هزينه‌ بليت شما قبلا پرداخت شده است. بعد هم بليت را دستم داد، بليتي که به نام من صادر شده بود با اين مسيرها: »تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو«. پس از شنيدن اين حرف‌ها از يک جوان مسيحي کانادايي، ديگر بيش از حد هيجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شديد‌تر گرديد و تنم شروع کرد به لرزيدن ـ همين الان از راه رسيده‌ام و به تاکسي فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقاي علي‌بن موسي‌الرضا، او هم مرا آورد اينجا و پياده کرد. حالا نمي‌دانم که چه طور مي‌شود ايشان را ملاقات کرد؟ ديگر چنان هيجان زده شده بودم که جوان کانادايي هم متوجه لرزش تن و تغيير رنگ چهره‌ام شد و پرسيد: ـ آيا طوري شده است؟! چرا اين جوري شده‌ايد؟! نکند حالتان خوب نيست؟!… ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اينکه مي‌بينم شما مورد توجه آقا علي‌ بن موسي‌ الرضا(ع) واقع شده‌ايد خوشحال و خرسندم و کمي دچار هيجان گشته‌ام. ـ آخر براي چه؟ ـ براي اينکه اين شخص از بزرگ‌ترين قديسان آسماني است که خدا او را در بين ما زمينيان قرار داده و هر کسي که او را مي‌شناسد آرزو مي‌کند بتواند مورد توجه او قرار گيرد، حتي براي لحظه‌اي کوتاه !… جوان کانادايي، انگار که ديگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت: - ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پيش اين آقا ببريد؟ چمدان و کفش‌ها را به کفشداري مسجد گوهرشاد سپرديم و وارد شديم. هنوز از پله‌هاي تالار مقابل ضريح پايين نيامده بوديم که ازدحام جمعيت را ديد: - اين جمعيت انبوه، در اين وقت شب اين جا چه کار مي‌کنند؟! - اين‌ها هم مثل من و شما براي ملاقات علي بن موسي الرضا(ع) به اين جا آمده‌اند. - اما من فکر مي‌کردم ايشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به ديدارشان بيايم، آن هم يک ديدار خصوصي! حالا… حالا توي اين شلوغي، چه طور مي‌توانيم از ايشان وقت ملاقات بگيريم؟ من دوست دارم ايشان را به تنهايي ملاقات کنم. ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
🌺 کرامات رضوی 🌾 ملاقات جوان تورنتویی با امام رضا علیه السلام 3⃣ قسمت سوم 📝 مگر ايشان شما را دعوت نکرده؟ - چرا. - پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد. - حالا ما چه طور خودمان را به ايشان معرفي کنيم؟ - او نيازي به معرفي ندارد، همان‌طور که قبلاً به ديدار تو آمده، خود او همين جا صدايت خواهد کرد. به خوبي مي‌شد برق شگفتي و تعجب را در چشمان او ديد، اما ديگر چيزي نپرسيد و با هم از پله‌ها پايين رفتيم و به سمت ضريح حرکت کرديم، او نمي‌دانست که ضريح چيست! گفت: - حتما ايشان در جاي بلندي نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو مي‌کنند. - نه! - نکند اين شخص، يک موجود خيالي است و وجود خارجي ندارد؟ - نه! کاملاً واقعي است. يک موجود خيالي نمي‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنيا به ديدارش بيايي، آدرس اين جا را هم به تو بدهد و بليت رفت و برگشت تو را نيز برايت تأمين کند و … کم کم ديگر به ضريح نزديک شده بوديم. پرسيد: - چرا اين مردم به اين صندوق چسبيده‌اند؟! - آخر، آقا علي بن موسي‌الرضا(ع) داخل آن هست. - آيا مي‌شود او را ديد؟ - بله. - چطور؟ - همان گونه که خدا را در دل مي‌بيني. - بله، درست است. - آيا تا به حال حضرت عيسي(ع) را ديده‌اي؟ - بله، بارها، اما در خواب. - آقاي علي بن موسي الرضا هم همان طور برايت مجسم خواهد شد، زيرا او در بيش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهيد شده است. - حالا ايشان چه گونه با ما ارتباط برقرار مي‌کند؟ - مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمي‌داني؟ اصلاً تو چطور با حضرت مريم(س) و حضرت عيسي(ع) ارتباط برقرار مي‌کني؟ - خب ما يک چيزي در جهان غرب داريم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت مي‌کنند… - بله، ارتباطي به نام «تله پاتي»، يعني ارتباط روحي بين دو انسان، از راه دور، درست است؟ - بله، همين طور است. پس از رد و بدل شدن اين حرف‌ها، براي اينکه در ميان ازدحام جمعيت، اذيت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزديک ضريح هدايت کردم و گفتم: - تو در همين جا بايست تا خود آقا به ديدارت بيايد. بعد هم کتاب دعايي را باز کردم و در کنار وي مشغول خواندن زيارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهيد تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادايي بود و از خواندن زيارت‌نامه چيزي نفهميدم. او هم به ضريح زل زده بود و انگار که رفته باشد توي يک عالم ديگر ناگهان به زبان آمد و گفت: - آقاي علي بن موسي الرضا … و بي آنکه سلامي بکند ادامه داد: - شما مرا دعوت کرديد، من هم آمدم و … حدود يک ساعت و نيم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ريخت، اشکي به پهناي تمام صورتش! من بعضي از حرف‌هايش را مي‌فهميدم و بعضي را نه، وقتي ملاقاتش به پايان رسيد به او گفتم: - گمان نمي‌کردم شما اين همه راه را براي ديدن کسي آمده باشي و آن وقت با ديدنش اين چنين گريه کني! - بله، خودم هم گمان نمي‌کردم، اما جذابيت فوق‌العاده‌ي اين قديس آسماني، بي‌اختيار مرا به گريه وا مي‌داشت، به خصوص لحظه‌ پاياني ديدار که به من گفت: »شما ديگر خسته شده‌ايد، برويد و استراحت کنيد، فردا منتظر شما هستم«. اين جدايي و انفصال برايم خيلي سخت بود و اشک مرا بيشتر درآورد!… بي ‌آنکه جوان کانادايي نمازي بخواند يا دعايي بکند، از حرم خارج شديم. در هتل تهران يک اتاق دو نفره برايش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پي بگيرم. پس از صرف شام، پرسيدم: - با آقاي علي بن موسي‌الرضا (ع) چه صحبت‌هايي کردي؟ - از ايشان سؤال‌هايي کردم و ايشان هم جوابم را داد، سؤال‌هايي درباره دنيا، آخرت، انسانيت، عاقبت انسان و آينده‌ بشريت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر مي‌خواهي درهاي روشن زندگي و بهشت دنيا و آخرت را ببيني حتماً به قرآن سري بزن« گفتم: اسم قرآن را شنيده‌ام، ولي تا به حال به آن سر نزده‌ام. آقا هم مدتي براي من قرآن خواند، آن هم با لحني جذاب و ملکوتي! چنان جذب آواي ملکوتي قرآنش شده بودم که يکسره و بي‌اختيار، اشک مي‌ريختم! از همان جا حسابي شيفته‌ قرآن شدم و اظهار داشتم: - اميدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم. - گفت: به شرطي مي‌تواني از اين کتاب بهره‌‌ کامل ببري که اصل و ريشه‌ آن را بپذيري. گفتم: اصل و ريشه‌ اين کتاب چيست؟ آن وقت برايم سلسله‌‌ پيامبران الهي را توضيح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پايان مي‌پذيرد، حضرت محمد(ص) هم جانشيناني دارد که آقاي علي بن موسي الرضا، هشتمين جانشين ايشان است و من بايد همان‌گونه که حضرت عيسي(ع) را پذيرفتم، ساير پيامبران و جانشينان آخرين پيامبر را نيز بپذيرم، در اين صورت است که ايمانم کامل شده و مي‌توانم از قرآن، بيشترين بهره را ببرم… ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
🌺 کرامات رضوی 🌾 ملاقات جوان تورنتویی با امام رضا علیه السلام 4⃣ قسمت چهارم 📝 من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادايي گوش مي‌دادم با کنجکاوي فراوان پرسيدم: - خب، آقا چيز ديگري هم براي تو فرمودند؟ - بله، ايشان پنج اصل اعتقادي را به من فهماندند. - خب، آن پنج اصل چه بودند؟ کاغذي را که پس از مکاشفه بر روي آن چيزهايي را يادداشت کرده بود، از جيبش درآورد و از روي آن خواند: »توحيد، نبوت، عدل، امامت و معاد« بعد هم اعتقاد به قيامت را شرح داد و گفت: - من تاکنون اين پنج اصل را در هيچ سبک و روش ديني نشنيده بودم! - درباره‌ اسم دين براي شما توضيحي نداد؟ - اتفاقاً چرا! زيرا من پرسيدم؛ «دين شما چه ديني است؟» و ايشان پاسخ داد: »دين اسلام، و تا کسي مسلمان نباشد در دنيا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد« - خب تو چه کردي؟ - من هم به دست ايشان مسلمان شدم. با هيجان و شگفتي و با حالت ذوق زدگي سؤال بعديم را مطرح کردم: - چه گونه مسلمان شدي و چه کلماتي را بيان کردي؟ - من براي اولين بار اين کلمات را ياد گرفتم و با بيان آن‌ها مسلمان شدم… و آن‌گاه به زبان عربي شکسته گفت: »اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علياً ولي الله« من هم خيلي خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتيم و استراحت کرديم، وقتي من طبق عادت، پيش از اذان صبح از خواب بيدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بيدار شد و پرسيد: - کجا مي‌روي؟ - مي‌روم به ديدار علي بن موسي الرضا(ع)‌ - صبر کن! من هم با تو مي‌آيم. - تو که همين چند ساعت قبل با او صحبت کردي آن هم به مدت يک ساعت و نيم… - ولي من خيلي حرف‌هاي ديگر هم دارم که بايد با او بزنم. حرف‌هاي من به اين زودي‌ها تمام نمي‌شود. وقتي دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ايستاد و به ضريح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هايش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ايستاد و بي‌ آنکه کسي قبلاً به او حمد و سوره و ساير کلمات عربي نماز را ياد داده باشد، با زبان عربي لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت: در پايان ديدارم با آقاي علي بن موسي الرضا، گفتم: - دلم مي‌‌خواهد باز هم به ديدار شما بيايم..... 📚 اين کرامت  از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمين مهدي انصاري نقل شده است. ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
🌾🌾 🌺شفاي پا كربلائي رضا پسر حاج ملك تبريزي الاصل و كربلائي المسكن فرمود: من از كربلا به عزم زيارت حضرت علي ابن موسي الرضا (ع) براه افتادم (در روز هشتم ماه جمادي الاولي سنه 1334) تا رسيدم به ايوان كيف و آن اسم منزل اول بود. از تهران به جانب مشهد رضوي پس در آن منزل مبتلا به تب و لرز گرديدم و چون خوابيدم و بيدار شدم پاي چپ خود را خشك يافتم از اين جهت در همان ايوان كيف دو ماه توقف نمودم كه شايد بهبودي حاصل شود و نشد و هرچه از نقد و غيره داشتم تمام شد و از علاج نيز مأيوس شدم. پس با همان حالتي كه داشتم بر خواستم و دو عدد چوبي را كه براي زير بغل‌هاي خود فراهم كرده بودم و بدان وسيله حركت مي‌كردم زير بغل‌هاي خود گرفته و براه افتادم. گاهي بعضي از مسافرين كه مي‌ديدند من با آن حال به زيارت امام هشتم (ع) مي‌روم ترحم نموده مقداري از راه مرا سوار مي‌كردند تا پس از شش ماه روز هفتم جمادي الاولي قريب به غروب وارد مشهد مقدس شدم و شب را در بالا خيابان بسر بردم. روزش با همان چوبهاي زير بغل رو به آستان قدس رضوي نهادم و نزديك بست امام به حمام رفتم و عمله جات حمام مهرباني كرده و مواظبت از حالم نمودند تا غسل نموده و بيرون آمده روانه شدم تا به صحن عتيق رسيدم و در كفشداري چوب زير بغلم لرزيد و بزمين افتادم. پس با دل سوزان و چشم گريان ناليدم و عرض كردم اي امام رضا مرادم را بده آنگاه بزحمت برخواسته چوب ها را در كفشداري گذاردم و خود را بر زمين كشيدم تا بحرم مطهر مشرف گرديدم و طرف بالا سر شريف، گردن خود را با شال خود به ضريح مقدس بسته و ناليدم كه اي امام رضا مرادم را بده. پس بقدري ناله كردم كه بي حال شدم خوابم ربود در خواب فهميدم كسي سه مرتبه دست به پاي خشكيده من كشيد نگاه كردم سيد بزرگواري را ديدم كه نزد سر من ايستاده است و مي‌فرمايد برخيز كربلائي رضا پايت را شفا داديم. من اعتنائي نكردم مثل اينكه من سخن تو را نشنيدم. ديدم آن شخص رفت و برگشت و باز فرمود: برخيز كربلائي رضا كه پاي تو را شفا داديم، عرض كردم چرا مرا اذيت مي‌كني مرا بحال خود بگذار و پي كار خود برو. پس تشريف برد بار سوم آمد و فرمود: برخيز كربلائي رضا كه پاي تو را شفا داديم، در اين مرتبه عرض كردم تو را بحق خدا و بحق پيغمبر و بحق موسي بن جعفر كيستي. فرمود: منم امام رضا تا اين سخن را فرمود من دست را دراز كردم تا دامن آن حضرت را بگيرم بيدار شدم در حالتي كه قدرت بر تكلم نداشتم با خود گفتم صلوات بفرست تا زبانت باز شود. پس شروع كردم به صلوات فرستادن و ملتفت شدم كه پاي خشكيده ام شفا داده شده و از هنگام ورود بحرم تا آنوقت تقريبا نيم ساعت بيش نگذشته بود. چه شود ز راه وفا اگر نظري به جانب ما كني كه به كيمياي نظر مگر مس قلب تيره طلا كني يمن از عقيق تو آيتي چمن از روح تو روايتي شكر از لب تو حكايتي اگرش چو غنچه تو وا كني بنما از پسته تبسمي، بنما، ز غنچه تكلمي به تبسمي و تكلمي همه دردها تو دوا كني توشه سرير ولايتي تو مه منير هدايتي چو شود شها بعنايتي نگهي بسوي گدا كني ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾 یا ضامن آهو ضمانتم کن 😭😭😭😭 عنایت خاص امام رضا به جوان زندانی ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈 ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم الإمام الرضا عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾 🌱 شش سال گدایی 🎤استاد عالی 💌برای دوستانتان ارسال کنید ... ═✧❁🕌 یا (ع) 🕌❁✧═ ☑️ کانال دربان حرم آقا علیه السلام 🆔 https://eitaa.com/darbanagha ☑️ گروه ختم اذکار الهی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾 💚ضمانت امام رضا علیه السلام به میت گناهکار 🎤 صابر خراسانی 💌با دوستانتان به اشتراک بگذارید. ═✧❁🕌 یا (ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا علیه السلام 🆔 https://eitaa.com/darbanagha ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 شفای بیمار ام اس با عنایت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام در شب میلاد حضرت زینب سلام الله علیه ❤️ 🏨 در بیمارستان شهید بهشتی کاشان شرح نحوه شفا گرفتن بیمار توسط پدر ایشان ═✧❁🕌 یا (ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا علیه السلام 🆔 https://eitaa.com/darbanagha ✅ گروه ختم اذکار الهی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic
34.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾🌾 🌺 قضیه جعفر پلنگ رو شنیدین؟ 🎤 آقای راستی نژاد 🤲 اگر حال دلتون امام رضایی (علیه السلام) و اشکتون جاری شد برای ما هم دعا کنید ═✧❁🕌 یا (ع) 🕌❁✧═ ☑️ کانال دربان حرم آقا علیه السلام 🆔 https://eitaa.com/darbanagha ☑️ گروه ختم اذکار الهی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/810942478C2bc69c0bf7 🔱 قناة خادم عليه السلام: 🆔 https://t.me/darbanagha_arabic