امروز یک اتفاق خییییلی عجب و غم انگیز برام افتاد
یه جوری که از درون لرزیدم
خوده قلبم لرزید...
امشب رفتم مسجد دانشگاه
چون گفته بودن به مدت ۵ شب روضه دارن
شنبه نشد برم ، از طرفی توی یک کانال دیده بودم که سه شنبه شهید گمنام میبرن تهران بعد گفته بود بیایم به عنوان خواهر و مادر این شهیدا تو مراسمشون شرکت کنیم و براشون خیرات بدیم
منم همش با خودم میگفتم یادم نره منم یک سوره بخونم
خلاصه رفتم روضه
وسط گریه و اینا یه دفه یه دختره اومد بهم گفت سلام ، انقدر ترسیدم ، ینی یهویی گفت از جام پریدم ، گفتم بله
گفت لطفا وقتی شهید رو اوردن بزارید اول صف اول جلو بره بعد صف شما بیاین😐
من گفتم چی؟ کدوم صف؟ کدوم شهید؟
گفت شهید گمنام دیگه😭😭😭😭😭
منم مات و مبهوت گفتم باشه
یهو بدون هیچ دلیلی بدنم مور مور شد ، تپش قلب گرفتم
و ۱۰ دقیقه بعد...😭😭😭😭
اولش نشسته بودم مات و مبهوت ،بعدش رفتم جلو به محض اینکه دستم رو گذاشتم روی تابوت قشنگ قلبم لرزید
لرزششو حس کردم
زدم زیر گریه ولی نمیتونستم هیچی بگم ، هیچ درخواستی هیییچی ، یکدفعه یاد کانال افتادم که یک نفر گفته بود این دعاهاتون حالمونو خوب میکنه ، برای همه ی روح های ازدواجی دعا کردم🥺
و هدایت شدن همه ی جوونا...
و بعدش اومدم بیرون
بوی خاک و بارون قاطی شده بود
خیلی قشنگ بود
انگار از طرف خود شهید دعوت شده بودم ، اونم بی خبر🥹
#آنه_شرلی
به #آنه_شرلی بگین که واقعا دلم آروم شد با این دعای قشنگی که برامون کردی ❤️
دمت گرم 🌹 با اینکه امروز برای منم خیلی اتفاقی توی مدرسه ای که بودیم شهید گمنام آوردن و خیلی خوشحال شدم و از خدا تشکر کردم که لایق دعوت از طرف شهید عزیز بودم 💛
برای ازدواج همه ی جوون ها هم دعا کردم 💞
#ZR
#دانشجومعلم_دهه_هشتادی
#توفیق💛
اینجا ،یه بابا لنگدراز 😂منتظره
تا یه آن شرلی با موهای قرمز بیاد
و بریم توی برفا قدم بزنیم.
😜🤣❄️😂
🥶🚶👩❤️👨🦦
#سید
#بابا_لنگ_دراز
#برف
خانوم شجاعی ایشونو برا من بپیچید من آنه شرلی ام😂
#آنه_شرلی