کمی تامل 👇🏻 ‍ ‍ ‍ خواب غفلت یک شبی در خواب دیدم مرده ام جان شیرینم به حق بسپرده ام روح سر گردانم و حسرت خورم ناظرم تشیع و ترحیم خودم دوستان دیدم همه نالان و زار یک به یک مغموم هر کنج و کنار یا حسین گو پیکرم بر داشتند سوی قبرستان روانم ساختند شتشو دادند تنم با سدر خفن صورتم بستند و پوشاندند کفن گفت تکبیری و بر پا شد نماز صف ببستند رو به حق اهل نیاز از برایم کوره قبری ساختند بر سرم سنگ لحد انداختند کل دنیا در نگاهم تار شد تا به خود آیم سرم آوار شد زورق عمرم دمی بر باد رفت آرزو هایم همه از یاد رفت قفل هر در رو برویم بسته شد از قفایم هر پلی بشکسته شد آسمانم شد به آنی تیره تار آنچه رِشَتم واضح دیدم پنبه وار تا سپردند پیکرم بر خاک گور فاتحه خواندند شدند از قبر دور جا گرفتند پشت هر میز حاضرین با تنی خسته نگاهی ریز بین خوان احسانی برایم باز شد ذکر حق گفتند طعام آغاز شد آن یکی گفتا غذایش شور بود دیگری گفتا فضایش کور بود صف کشیدند سوی مسجد بستگان قوم و خویش و سایر وابستگان واعظ آمد روضه را آغاز کرد اشک چشم حاضران را باز کرد دوستان گریان و دیگر مست بود جامه هامشکین به تن یکدست بود 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 هنوزم بود دلم در گیر دنیا ز خود شرمنده و تنها ی تنها دلم تنگ و تنم عریان و خسته زبانم بی تکلم لال و بسته همه یاران ردیف و صف نشستند درِ مسجد به سینه دست ببستند یکی مي گفت ز نیکی و نجابت دگر تعریف بود از روی عادت يكي مي گفت ز خوبي و حياتم ديگر افسوس ز زودي مماتم چنین هرگز نديدم قوم و خویشم که با این انجمن آیند به پیشم ز جا خاستم بديدم زنده ام من ولی تنهایم و جا مانده ام من به ناگه خاستم از خواب غفلت بدیدم خویش را در کنج عزلت بیایید قدر دانيم لحظه ها را سپاس گوییم همه لطف خدا را چقدرخوب است ، حال هم بدانیم که تا ناگه ز هم غافل نمانیم #عباس_زرين_كفش