📍#سیره_شهدا | #خط_عاشقی
🔅 عاشق و دلداده حضرت زهرا (س) بود. می گفت ، آخرش حاجتم رو می گیرم ، یه روز به عکس من نگاه می کنید و می گید شهید محسن .
به خانواده اش سفارش کرده بود ، هر وقت برای خانم فاطمه زهرا گریه می کنید ، اشک هاتون رو به سینه بمالید ،
موقع خواب وضو بگیرید و توی رخت خواب سه مرتبه بگید ، یازهرا (س) .
برای گرفتن وضو و اقامه نماز صبح ، حضرت زهرا (س) ، یادتون نره
#شهیدمحسن_سیفی🌷
📕 خط عاشقی ، ج2
🆔 @darentezareshahadat
#سیره_شهدا | #خاطرات_شهدا
🔻 رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا را به دست آورده بود، وقتی درسش تمام شد و برگشت ایران، تصمیم گرفت برود جبهه !
گفتم، شما تازه آمدی و ازدواج کردی ، یه مدت بمان بعد برو جبهه،
گفت، نه مادر جان، من پول این مملکت را در کانادا خرج کرده ام تا درسم تمام شود، وظیفه ی شرعی ام اینه که، برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم ...
#شهیدحسن_آقاسی_زاده🌷
📕 ستارگان خاکی ج۲۲ ص۶۳
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @darentezareshahadat
📝خاطرات شهدا | #سیره_شهدا
🔻 مهربان بودن یعنی این..
🔅 باید با اتوبوس میرفت مدرسه. امـا گاهی پیـاده میرفت تا پولش رو جمعکنه و برای خواهرش چیزی بخـره و خوشحالش کنه... میگفت: دوسـت دارم زندگیام طوری باشه که اگر کسی به فرش زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم... عروسی که کرد، پدرش یک فرش ماشینی بهش هدیه داد؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برای خودش موکت خرید...
📍خاطرهای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاجعبدالله ضابط
📚 کتاب شیدایی ، صفحات ۱۱ و ۱۹
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @darentezareshahadat
🌟 #سیره_شهدا | #خاطرات_شهدا
🔻 چند وقتی بود بچه ها صبح که پا میشدند، میدیدن پوتین هاشون واکس زده دم مقر جفت شده بود .
با چند تا بچه ها قرار گذاشتیم تا ببینیم کار کیه ؟!
یه شب نیمه شب یدفعه از خواب بیدار شدم و صدای توجه ام رو جلب کرد، یه نفر با یه گونی داشت آروم از مقر میرفت بیرون، دنبالش رفتم، یه گوشه نشست و شروع کرد به واکس زدن پوتین ها.بدون توجه خودم رو بهش رسوندم و روبرویش ایستادم .
برای چند لحظه ماتم برد اون اسماعیل بود ، فرمانده لشکر بدر. خواستم چیزی بگم که گفت، هیس !! هیچ چیزی نگو و قول بده بچه ها هم چیزی نفهمند ....
سردار
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @darentezareshahadat
🌟 #سیره_شهدا | #حاج_ابراهیم_همت
🔻همسر شهید همت می گوید بارها به من می گفتند این چه فرمانده لشکری است که هیچ وقت زخمی نمی شود؟
برای خودم هم سؤال شده بود از او پرسیدم تو چرا هیچ وقت زخمی نمی شوی؟
می خندید حرف تو حرف می آورد و چیزی نمی گفت.
شب تولد مصطفی رازش را به من گفت پیش خدا کنار خانه اش از او چند چیز خواستم؛ اول تو را بعد دو پسر از تو تا خونم باقی بماند بعد هم اینکه اگر قرار است بروم زخمی یا اسیر نشوم آخرش هم اینکه نباشم توی مملکتی که امامش توش نفس نکشد.
همین هم شد....
#سردارشهید_همت
🆔 @darentezareshahadat
💌 #سیره_شهدا | #خاطرات_شهدا
🔻آب خیلی کم بود حتی تقسیم و جیره بندی آب برای بچهها کار سختی بود .
در این هنگام ابراهیم بین اسرای عراقی چند قمقمه تقسیم کرد به هر سه اسیر زخمی یک قمقمه و هر شش اسیر سالم یک قمقمه !
🔖 بعضی از بچهها به این کار ابراهیم اعتراض کردند اما ابراهیم با صلابت گفت ما شیعه مولا امیرالمومنین هستیم و باید مثل مولا عمل کنیم .
بعد بقیه قمقمه ها را بین بچهها تقسیم کرد دیگر هیچکس ناراحت و ناراضی نبود.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم۲
🆔 @darentezareshahadat
🔰 #سیره_شهدا | #سبک_زندگی_شهدا
🔻 رفتار پدر با مادرمان بسیار با محبت و همراه با احترام بود .
ایشان لباس های خود را شسته و اتو می کرد به طور کلی تمام کارهای شخصی شان باخودشان بود اگر هم مادر انجام می دادند از ایشان گله می کردند و می گفتند شما خانم خانه هستید و وظیفه ای در قبال انجام کارهای شخصی من ندارید شما همانقدر که به بچهها برسید کافی است.....
#شهیدعلی_صیادشیرازی
📕 ستارگان خاکی
🆔 @darentezareshahadat
#سیره_شهدا | #مرکز_طراحان
🔻 با آن همه کار و دردسر ، حواسش به عشایر بین راه سید صالح تا پاوه هم بود. اوضاعشان خوب نبود . ما را فرستاد آن جا برایشان کلاس درس و قرآن و ورزش راه انداختیم .
دام هایشان را واکسینه می کردیم؛ و هرکاری از دستمان بر می آمد .
خودش هم به ما سر می زد.
طلبه بودم . توی خط من را دید ،
گفت :درس و مشقت را چی کار کردی ؟
گفتم : این جا واجب تره.
گفت : اگر حوزه ها خالی بشه راحت می شکنیم.
دو ماه دو ماه طلبه ها را جابه جا می کرد که به درس هایشان برسند.
شهید محمدتقی رضوی🌷
🆔 @darentezareshahadat
🔰 #سیره_شهدا | #رضای_خدا
🔅 به خدمت در راه رضاي خدا و خدمت بي مزد و منت اعتقاد داشت. هيچ گاه حتي در بحبوحه جنگ و نبرد، نماز شب را ترک نمي کرد، به فکر پدر و مادرش بود. از او رضايت کامل داريم؛ هم من و هم مادرش عزيزترين بچه من بود و مي گفت هر کسي که مي تواند به انقلاب کمک کند بايد اين کار را بکند.
💠 از اين که در کنار او مي جنگيدم بسيار شاد بودم و هميشه براي او دعاي خير مي کردم. در عمليات کربلاي 4 هر دو با هم بوديم ولي من ترکش خوردم و برگشتم.
➖ از اين که بعضي افراد به مال دنيا و يا مقام و پست حريص بودند ناراحت مي شد و از خدا مي خواست که اخلاص را به همه مردم عطا کند. به حفظ حجاب و تقواي الهي بسيار توصيه مي کرد.
♦️ هنگامي که عمليات کربلاي 5 در حال آغاز شدن بود، به خانه آمد و گفت عمليات سختي را در پيش داريم رفتن به اين عمليات با خودمان است ولي برگشتن، با خداست، دعا کنيد که به اجل خودم نميرم بلکه شهيد شوم.
📎جانشین گردان محمدرسولالله لشگر۵نصر
🌷 #شهید_محمد_ایزانلو
•┈••✾❀🍃🇮🇷🇮🇷🍃❀✾••┈┈•
@darentezareshahadat