eitaa logo
در مسیر شهادت
647 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
〖🖤🌿〗 [ ٺصویـࢪقشنگیسٺ ڪہ‌دࢪصحنہ‌ے‌محشـࢪ مادوࢪحسینیموبھشٺ‌اسٺ ڪہ‌مآٺ‌اسٺ^-^ لا؏ـشق‌اِلـاحسـین•﴿؏﴾• @darentezareshahadat
قطار دنیا به ایستگاه پایانی رمضان نزدیک می شود....🚂 نزدیک تر از آن چیزی که بشود تصور کرد....😰 از رمضان تنها اندکی باقی مانده است... به اندازه چند قدم کوچک .....🚶🏻‍♂ به اندازه چند نفس ....😊 .......و سفره برکت الهی در حال جمع شدن است.....💔 و سحری که در راه است شاید آخرین سحر رمضان باشد😞 و اگر بخواهیم می توانیم در همین یک شب فاصله ای را که به اندازه هزاران سال میان ما و مولایمان افتاده است را جبران کنیم....😍 شب آخر ماه ..... از شب قدر بالاتر نباشد .... پایین تر نیست.....🌺 و در آستانه ی آخرین روز ضیافت الهی ...... تنها دردی که درمان ندارد غیبت شماست 💔که درمان آن هم شمایی.... مولای من .... زبان قاصر است از درد دوری شما و وصف عظمت این شب.....😭 مولای من در این ماه بسیار گفتیم اما در آخرین شب نباید زیاد حرف زد .... و اگر هم میخوایید جمله ای را بر زبان آوری تنها این است.... @darentezareshahadat
🦋 شب از دیگر عوامل است که خواصش پایانی ندارد. 👌 وقتی برای نماز شب بیدار می شویم یعنی اعلام می کنیم که👇👇 ❤️خدایا! دوستت داریم. چون نماز شب، علامت دوستی خدا است. ✅انسان ها معشوق های مختلفی دارند؛ برخی با دیدن فیلم یا نقاشی کشیدن لذت می برند و برای معشوق شان وقت می گذارند. برخی با پول و بعضی هم با مطالعه و خواندن لذت می برند. ما در لذات بخش فوق انسانی، اگر صدق داشته باشیم، هیچ وقت از خدا و عبادت او بدمان نمی آید و از خلوت با او فراری نخواهیم بود. 👌اگر کسی الله حقیقی را دوست داشته باشد امکان ندارد رفت و آمد با او را به کس دیگری ترجیح دهد. ✳️امام صادق (علیه السلام) در فرمایش گهربارشان آثار نماز شب را این گونه بیان می کنند:  «صَلاةُ اللَّيْلِ تُحْسِنُ الْوَجْهَ وَ تُحْسِنُ الْخُلْقَ وَ تُطيبُ الرُّوحَ وَ تُدِرُّ الرِّزْقَ وَ تَقْضِى الدَّيْنَ وَ تَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَ تَجْلُوا الْبَصَرَ 🔱زیبائی چهره 🔱خوش اخلاقی 🔱خوش بوئی بدن 🔱زیاد شدن رزق 🔱ادای دین و قرض 🔱رفع همّ 🔱زیبائی صورت بنابر فرمایش امام صادق (علیه السلام) نماز شب رفع همّ می کند. ✅«غم» حالت گرفتگی و انقباض نفس است ✅ ولی «همّ» حرص و جوش ها و هیجاناتی است که انسان می خواهد آن ها را برطرف کند، ولی نمی تواند. ✨اما با نماز شب می توان گره گشایی از همّ های زندگی کرد. 🌺وقتی به خدا می گوئیم: «چشم» همه دنیا به ما می گوید:«چشم» 👌 و از آن جائی که حسابش را نمی کنیم ،خداوند روزی ما را می رساند و مشکلماتمان را حل می کند. @darentezareshahadat
💢بسم الله الرحمن الرحیم 💢 ✏️لِذلكَ فَإن إسرائيل هِيَ حاميةُ إرهابيه نَحنُ طُلابُ ایرانیون سَنَکونَ دائِماً اَصدِقائَنا الفِلِسطینیین. نَحنُ نَناضِل مِن اَجل حَریه قُدس الا قُداس. اَرضَ فِلِسطین هِیَ مَکانُ الوُجود لِنَنظَفُ الصِهاینَه نَحنُ حتی الی الحَریَه القَدسِ الشَریف. لی فِلِسطین حُدوداً عالَم الاسلامی و نَحنُ یُحبُ حاج قاسِم سُلِیمانی الحَریَه القُدس سَنَکونَ حاضِرین فی الساحَه. و اِنشاءالله🤲 سَنَعقَد صلاهَ الجَماعَه فی القُدس الشَریف. نَحنُ مع اِرشاد الاِمام خامِنه ای و اُسوَه مِن عِندَه اِمام حُسِین( علیه السلام) لی الاِسرائیل و الحلفاء یَختَفی الاَعرض مَعَ الاِعتِماد خِطاب الاِمام خامِنِه ای : " لا اَحَد لَیسَ لَدَینا شک اذاء الاِسرائیل اَدخُل الحَرب "حیفا" و" تِل اویو " سَیَکونَ نفسَ الشئ مَعَ التُربَه " ______________ وقالَ الإمامُ الخامنه اي في كلمة متلفزة اليوم: " صَهیونیه غَصب الفِلِسطتین فی الیَوم اولی مَعَ یَتَمَرکز الا رهاب تَحویل . الاِسرائیل ثَکنات العَسکَریه الا رِهاب عَلیه مَلات الفِلِسطینیین و آخَر المَلات المُسلِمین. قِتال النِظام الحاکِم السِفاک قاتِل فی الظالِم و قاتِل فی الا رهاب؛ و فی الواجِب العامَه." الاِسرائیل ثَکنات العَسکَریه الا رهاب. 👊👊 👊👊 مجمع فاطمی استان قزوین @darentezareshahadat
⇜✾دعــاے‌ فــرجـ ✾⇝ ❥﴿بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم﴾❥ «الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️» ✷اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ✷ @darentezareshahadat
❤️🍃❤️ ‼️یکی از بزرگترین اشتباهات زنانه در زندگی مشترک 👈ایفای نقش مادرانه در قبال مرد است! ‼️اولین قربانی چنین سوءرفتاری ، عشق خواهد بود ... ⏪برای ⏪همســـــــــــ👩‍❤️‍👨ـــــــــری کنید ❌ نه مـــــــــ👩‍👦ــــــــــادری @darentezareshahadat
✅ رابطه‌ی خود با خدا را اصلاح کنید ✍️میرزا اسماعیل دولابی: هر وقت در کارهایتان با راه‌بندان مواجه شدید، بدانید خدا راه‌بندان ایجاد کرده است و اگر بخواهید راه‌بندان برطرف شود، باید با او خلوت کنید و رابطـه‌تان را با او اصلاح کنید. حضرت امیر می‌فرمایند: 《من اصلح ما بینه و بین الله اصلح الله ما بسته و بین الناس》: کسی که آن‌چه بین او و خداست را اصلاح کند، خداوند هم آن‌چه بین او و مردم است را اصلاح می‌کند.» 📚مصباح‌الهدی، ص @darentezareshahadat
🌺: همسر شهید دقایقی: یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم، هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد، اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.» 💎🔸🔹💎 @darentezareshahadat
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا... از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد. کم سخن می‌گفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادت ایشان، برای بدست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش رو شکافتند، ولی چیزی نصیب آنها نشد. ✅ آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم.... 🆔 @darentezareshahadat
مداحی آنلاین - سخته به والله - نریمانی.mp3
10.44M
🌙 🍃سخته به والله به خدا، روی تو رو نبینیم 🍃سی شب بره یه افطاری، کنار تو نشینیم 🎤 👌بسیار دلنشین 🆔 @darentezareshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  🌷خوش بر کسی که سفره نشین خدا بود 🌸از هرچه غیر خواسته ی او گر جدا بود 🌷درب کلاس درس خدا چون گشوده شد 🌸خوش بر مطلبی که قبول انتها بود... 🌷ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، 🌸ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ 🌷ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، 🌸ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ 🌷و ﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ... عید سعید فطر، مبارک💐 🆔 @darentezareshahadat
🤍 بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد 🆔 @darentezareshahadat
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... @darentezareshahadat
108565_173.mp3
2.3M
🌴 دعای با نوای حاج محمود کریمی | بشنویم و زمزمه کنیم به نیت فرج، رفع ویروس منحوس و خطیر کرونا و استشفای مریضان 🌴 🆔 @darentezareshahadat
🖼 اعمال شب و روز عید فطر 🆔 @darentezareshahadat
🌙 عید فطر ما لحظه‌ی شیرین وصال توست. همان لحظه که روزه‌ی فراق را نه با شهد و شکر، که با شیرینی لبخند تو باز کنیم. همان روز که پشت سر تو، صف به صف بایستیم و سجده های نماز عیدمان را یکی کنیم با سجده‌های شکرانه ظهور. همان روز که طنین قنوت تو در گوش دنیا بپیچد: اللهم بحق هذا الیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا... 🤲🏻 🆔 @darentezareshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه به اَبی اَنتَ وَ اُمی یا اَباعَبدِالله. . . اللهم ارزقنا زیارت کربلا 🆔 @darentezareshahadat
عید سعید فطر مبارک 😍 😍 🆔 @darentezareshahadat
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور 🆔 @darentezareshahadat
🍃رمان ناحله صورتم جمع شده بود از دردش ولی بازم نگاهم به محمد بود که بشقاب تو دستش رو انداخت کنار و با عجله اومد سمت من و داد زد: +فاطمهه؟؟؟فاطمهه با حرفش به خودم اومدم نگام برگشت سمت دستم که ازش خون میومد. سلما با پوزخند نگاهم میکرد. لبم رو به دندون گرفتم که مامان هم با عجله بهم نزدیک شد. از صندلی ای که روش نشسته بودم پاشدم محمد دستم رو گرفت و با بهت نگاه میکرد بلند گفت: +عه عه حواست کجاس؟ شوری اشکم رو تو دهنم‌حس کردم دستم رو گرفتم زیر شیر آب که مامان گفت +فاطمه چیکار کردی با خودت؟ این دست بخیه میخواد چیزی نمیگفتم فقط خیره به دستم نگاه میکردم خیلی ازش خون میرفت. با این حرف مامان، محمد یه چادر از گوشه ی اشپزخونه گرفت و انداخت رو سرم و گفت: مادر من میبرمش بیمارستان دستم رو کشید که یه نفر گفت +عه اون چادره منههه! محمد بی توجه به اون صدا من رو دنبال خودش کشوند اصلا تو حال خودم نبودم حس میکردم یا روزه منو گرفته یا خل شده بودم دستم رو گرفته بود از بین جمعیت رد شدیم و رفتیم سمت ماشین در ماشین رو باز کرد توش نشستم در رو محکم‌بست و خودش هم نشست تو ماشین. نگاهش پر از اضطراب بود. از تو داشپورت چندتا دستمال در اورد و پیچید دور دستم با لحن دلسوزانش گفت +خیلی درد داری؟ چیزی نگفتم +چرا باهام حرف نمیزنی فاطمه؟؟ باز هم چیزی نگفتم +اتفاقی افتاده؟ سوییچ زدو پاشو جوری رو پدال فشرد که ماشین با سرعت از جاش کنده شد. از درد ‌صورتم جمع شده بود ولی نمیتونستم عکس العملی نشون بدم چند دقیقه بعد رسیدیم یه درمانگاه از ماشین پیاده شدیم رفتیم تو اورژانس تازه فهمیدم کجا اومدیم بعد از چند دقیقه یه پرستار اومد و به دستم دوتا بختیه زد محمد دست به سینه بالا سرم ایستاده بود. ابروهاش توهم گره خورده بود و چیزی نمیگفت بعد از اینکه پرستار رفت پرده رو کنار زد و خارج شد. بعد از چند دقیقه برگشت و گفت +بریم؟ قدم های بلند سمت ماشین بر میداشت.من هم دنبالش میرفتم برگشت سمتم +افطار خوردی؟ سرم‌رو تکون دادم. نشستیم تو ماشین بلافاصله برگشت سمت من و گفت: +فاطمه جان چرا حرف نمیزنی؟ چیشده ؟ به زور گفتم _محمد دهنم سوختههه نمیتونم حرف بزنم +چرا؟ _چایی کوفتی رو داغ خوردم زد زیر خنده به حالت قهر برگشتم دستشو گذاشت زیر چونمو صورتمو برگردوند +فاطمه هر چی دیدی از چشم خودت دیدیا!! دوباره خواستم برگردم که محکم تر گرفت چونمو. نگاهم رو ازش گرفتم و _برو بچسب به سلما جونت. نزاشت حرفم تموم شه داد میزدو میخندید _وای دوره زمونه عوض شده. ببین کی به کی میگه!!! چیزی نگفتم دستشو برد سمت سوییچو استارت زد. +ببرمت خونه لوسِ من؟ چپ چپ نگاش کردم _لوس خودتی نه خیر بی توجه به حرفم راه افتاد سمت خونه خودشون. ____ سه ماه از سالگرد بابای محمد میگذشت. تو این چند وقت همش درگیر مراسم و لباس و کارت و چیزای دیگه بودیم. قرار بود امروز با مژگان و محمد بریم چندتا مزون و لباس انتخاب کنیم واسه عروسیمون... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور 🆔 @darentezareshahadat
🍃رمان ناحله کلافه به ساعت رو مچم نگاه کردم _اه چرا نمیاد پس؟!! مامان گفت +چرا انقدر تو غر میزنی؟ _خب چیکار کنم؟خسته شدم. تازه درس هم دارم. +خب خودت از ذوق داشتی میمردی زود حاضر شدی _وا مامان ...! با شنیدن صدا بوق ماشین محمد گفت: +بیا اومد ازش خداحافظی کردم و رفتم پایین. تو دوربین گوشیم یه نگاه به خودم کردم و در رو باز کردم. محمد منتظر تو ماشین به رو به روش خیره بود در ماشین رو باز کردم و گفتم _پخخخخ برگشت سمتم لبخند زدو +سلام _سلام +خوبی؟ _اوهوم!عالی.تو چطور؟ +منم خوبم. خب کجا بریم؟ گوشیم رو در اوردم و ادرسی که از مژگان گرفتم رو براش خوندم این دوازدهمین مزونی بود که میرفتیم. سرش رو تکون دادو حرکت کرد . _چرا انقدر دیر اومدی؟ +رفتم بنزین بزنم که معطل نشی! _اها چه خبر؟ +سلامتی رهبر چیزی نگفتم به تیپش‌نگاه کردم پیرهن آبی روشن تو تنش جذاب ترش میکرد ساعتی که بابا سر عقد بهش زده بود تو دستش بود. بعد از چند دقیقه سکوت رسیدیم همونجایی که مژگان ادرسش رو داده بود محمد بعد از اینکه پارک کرد پیاده شد منم همراهش پیاده شدم کنارش ایستادم و دستش رو گرفتم لبخند زد و دستم رو محکم‌فشرد با دیدن مژگان دست محمدو ول کردمو رفتم سمتش همو بغل کردیم و رفتیم‌تو مزون محمد هم‌پشت سرمون اومد یهو برگشتم سمت محمد و گفتم: _محمدد!!! من‌الان باید لباس عروس بپوشم؟ محمد خندیدو +نمیخوای بپوشی؟ _خجالت میکشم وای... لبخندش عمیق تر شد محمد یه گوشه ایستاد من و مژگان رفتیم بین لباس ها.. با دیدن هر کدوم کلی ذوق میکردیم و میخندیدیم همینجور که بینشون میچرخیدیم و حرف میزدیم چشممون به یه لباس سفید قشنگ خورد. مژگان ایستاد و گفت: +وای فاطمه اینو نگاااا _اره منم میخواستم بگم خیلی نازه. تازه زیاد باز هم نیست. دامنش رو گرفتم تو دستم _وای مژی این خیلی قشنگه. بزار برم‌به محمد بگم‌ بیاد دستم رو کشیدو +نه تو بایست من میرم‌صداش‌میکنم سرم رو تکون دادم وگفتم: _باشه دور لباس چرخیدم خیلی خوب بود قسمت بالاش حلقه ای بود حلقش تقریبا حدود سه سانت بود از بالا تا پایینش پر از نگین و سنگ های قشنگ بود در عین سادگی فوق العاده بود و به دلم نشست دستم رو بردم‌سمت تورش و یه خورده رفتم‌عقب که حس کردم خوردم به یکی چشم هام رو بستم و صورتم‌جمع شد ناخوداگاه برگشتم‌ببینم کیه که با لبای خندون محمد مواجه شدم _وای ترسیدم محمد. +کدوم لباسه؟ _اینه. نگاه کن چقدر قشنگه. مژگان بلند گفت: +مگه میشه سلیقه ی من بد باشه محمد برگشت طرفش بعد از یه مکث چندثانیه ای نگاهم کرد +خوبه؟ دوسش داری؟ _ب نظر من‌که ‌اره ولی تو چی میگی؟ +من حرفی ندارم همین که تو میگی قشنگه ، قشنگه! دستم رو گرفت و رفتیم‌سمت مسئول مزون قدم های مژگان رو پشتمون حس میکردم محمد گف: +باهاشون صحبت کنین اگه خواستی بپوشش راستی زنگ بزن از مادر هم‌نظرشونو بپرس +مامان تو راهه _اها باشه این رو گفتو از ما دور شد قرار شد تا مامان بیاد لباس رو بپوشم. مسئول مزون مشغول در اوردن لباس بود. رفتم تو اتاق پرو و با کمک مژگان و یه خانم دیگه که تو مزون بود لباس رو پوشیدم. انقدر که به تنم قشنگ شده بود دلم میخواست از ذوق جیغ بزنم. اطراف لباسم رو با دستم جمع کردم و یکم اوردمش بالا و چرخیدم و به قیافه خودم تو آینه زل زدم‌. یاد همه ی روزهایی افتادم که واسه بدست اوردن محمد زار میزدم و گریه میکردم. اون موقع فقط یه آرزو داشتم. اونم رسیدن به محمد بود. مژگان هلم داد که یه ذره جابه جا شدم _چته مژگان ؟اه. میافتم زمین لباس مردم نخ کش میشه چرا درک نداری؟ +میگم برم به آقا محمد بگم بیاد؟ حواست کجاست تو دختر؟ _خب برو بگو بیاد دیگه به من چیکار داری؟ای بابا با رفتن مژگان دوباره تو سیل رویاهام غرق شدم. چشم هام رو بستم و به شب عروسیم فکر کردم که با این لباس قراره دست تو دست محمد وارد تالار بشم... :فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزاپور 🆔 @darentezareshahadat