eitaa logo
🗃 درهم سرا 🗃
649 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
4 فایل
مطالب کانال : دانستنی ها 🔬 داستان کوتاه 📒 معما و تست هوش + جواب🔎 کلیپ طنز 😂 مناسبتی📆 تست روانشناسی🔮 👈 استفاده از مطالب کانال فقط با ذکر لینک کانال مجاز است.📛📛❎ نظراتتون رو با ما به اشتراک بذارید. @yaali1385
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرای یک ناهار مخصوص با سردار سلیمانی رزمنده مدافع حرم «سیدمجتبی حسینی» برادر شهید سیداحمد حسینی خاطره‌ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می‌گوید: سال ۹۷ در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده‌های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با تکفیری‌ها از نظر جسمی و روحی خسته شده بودند و از طرفی هم مهمات درحال تمام شدن بود، فرمانده عملیات خیلی تلاش می‌کرد که روحیه رزمنده‌ها حفظ شود و از پشت خط هم برای نیروهای پشتیبانی تقاضای کمک کرده بود گویا این خبر به حاج قاسم می‌رسد که رزمنده‌های فاطمیون در منطقه جنگی منتظر کمک هستند. حاج قاسم و یکی از همراهانشان به سمت منطقه حرکت کردند و سرزده خودشان را به رزمنده‌ها ‌رساندند. در این لحظه رزمنده‌ها با اشتیاق بهم خبر دادند که حاج قاسم به منطقه آمده است، همگی دور حاجی حلقه زدیم و ایشان برایمان صحبت کردند. رزمندگانی که قبلاً ملاقات با حاج قاسم داشتند به ما گفته بودند که ایشان به قدری انسان خدایی است که وقتی به چهره دلنشین‌شان نگاه کنید، آرام می‌شوید و قوت می‌گیرید. وقتی که سردار برای ما صحبت کردند، صدایشان نگرانی و غم را از ما دور کرد. با اینکه ایشان فرمانده کل سپاه قدس بودند، با رزمنده‌های فاطمیون روی زمین خاکی نشستند و ناهار با بچه‌ها تخم‌مرغ خوردند. حاج قاسم بدون بادیگارد بین بچه‌ها بود و با تک‌تک شان دیده‌بوسی می‌کرد با اینکه برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم انگار سال‌های سال می‌شناختیم‌شان. حاج قاسم کمتر یک ساعت با بچه‌ها بودند، اما در همین مدت به قدری تشویق کردند و روحیه دادند که ما آماده رزم دوباره با تکفیری‌ها شدیم. حاج قاسم بعد از این دیدار راهی عملیات دیگری شدند و هر کدام از ما در حال خودمان به عکس یادگاری با ایشان و نوع رفتارشان که بعضی را به اسم صدا می‌زدند، فکر می‌کردیم. برخی از رزمنده‌ها هم قلم و کاغذ برداشته بودند و این ملاقات را یادداشت می‌کردند. /فارس ‌‌╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮             @darhamsara ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ♦دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید . سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود . دانه دلش میخواست به چشم بیاید اما نمیدانست چگونه . گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشم ها میگذشت . گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می انداخت . و گاهی فریاد میزد و می گفت :من هستم ،من اینجا هستم ، تماشایم کنید. اما هیچکس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که او را به چشم آذوقه زمستان به او نگاه میکردند ، کسی به او توجه نمی کرد . دانه خسته بود از این زندگی ، از این همه گم بودن و کوچک بودن خسته بود و رو به خدا کرد و گفت : نه این رسمش نیست . من هم بهچشم هیچ کس نمی آیم . کاشکی کمی بزرگتر کمی بزرگتر مرا می افریدی . گفت : اما عزیز کوچکم ! تو بزرگی ، بزرگتر از آنچه فکر میکنی . حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی . رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای. راستی یادت باشه که تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی ، دیده نمی شوی . خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی . دانه کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد . رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند . سال های بعد دانه کوجک سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچ کس نمی توانست ندیده اش بگیرد ؛ سپیداری که به چشم همه می آمد . سپیدار بارها و بارها قصه خدا و دانه کوچم را به باد گفته بود و میدانست که باد قصه او را همه جا با خود خواهد برد ‌‌╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮             @darhamsara ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ♦️پادشاهی دستور داد 10سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد، جلوی آنها بیندازند و سگها او را با درندگی تمام بخورند!!! روزی یکی از وزرا رأیی داد که مورد پسند پادشاه واقع نشد! بنابراین دستور داد او را جلوی سگ ها بیندازند... وزیر گفت: ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنید؟! حال که چنین است 10 روز تا اجرای حکم به من مهلت دهید... پادشاه نیز پذیرفت. وزیر پیش نگهبان سگ ها رفت و گفت: میخواهم به مدت 10 روز خدمت اینها را بکنم... نگهبان پرسید: از این کار چه سودی میبری! گفت: به زودی خواهی فهمید... نگهبان گفت: باشد؛ اشکالی ندارد! وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگ‌ها: غذا دادن، شستشوی آنها و... ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید... دستور دادند وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه بود. ولی با چیز عجیبی روبرو شد! همه سگ ها به پای وزیر افتادند و تکان نمیخورند! پادشاه پرسید: با این سگ ها چکار کردی؟ وزیر جواب داد: 10 روز خدمت این ها را کردم، فراموش نکردند؛ ولی 10 سال خدمت شما را کردم، همه را فراموش کردید... پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی او داد. ❌نتیجه گیری: احتمال دارد در زندگی تو کسانی باشند که خطای کوچکی کرده اند و مدت هاست به خود اجازه نمیدهی آنها را ببخشی. کافیست امروز به روزهای خوبی که با او داشتی فکر کنی... امیدوارم خواهی بخشید! ‌‌╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮             @darhamsara ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️غم نهانیِ دل ها ، عیان شده یاران 🍂و باغ شیعه دوباره خزان شده یاران ▪️گرفته رنگ عزا شهر سامرا امشب 🍂شب یتیمی صاحب زمان شده یاران 🥀 (ع)🥀 🥀 ‌‌╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮             @darhamsara ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
مداحی آنلاین - دلتنگ سامرا - پویانفر.mp3
7.79M
🔳 (ع) 🌴عشق من سامراته 🌴قبله‌ی من خاک پاته 🎤 👌بسیار دلنشین ‌‌╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮             @darhamsara ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می رسد بر گوشِ من: عصرِ ولایت عهدی است نوبتِ صاحب الزمانیِ امامِ مهدی است اختیارِ ما به دستِ توست ای حصنِ حصین مهرِ تو در سینه ی ما هست چون دُرّ و نگین با تو هر ساله در این ایّام بیعت می‌کنیم ای امامِ حیّ و حاضر .. جلوه ی حبل المتین 🌺 (عج)🌺 ✨🌺✨