eitaa logo
دری به سوی یاران عاشق
263 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
627 فایل
۱۳۹۸/۸/۲۲ 🌱همیشہ مےگفت: اگه میخوای‌ سربازامام‌زمان‌ باشے، باید توانایی‌هات‌ رو بالاببری‌ ... شیعه باید همہ‌فن‌حریف باشه، و از همه چے سر دربیاره 🍃انشاءالله صاحب زمان بیاد به ایران ️ زیرپاش بریزیم گلاب ناب کاشان دری به سوی یاران عاشق
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مهدی یاوران عزیز تبریک بابت این پیروزی🌹🌹🌹🌹 ما با جام قرار نبود به ایران برگردیم ما قراره نشون بودیم تلاش و امید در خون ماست. 💪💪💪💪 شکر که تلاش ها بی جواب نموند. خدا قوت به تیم ملی جمهوری اسلامی ایران جان❤️❤️❤️❤️ ان شاءالله به زودی شاهد پیروزی بر آمریکا باشیم.😍😍😍
مبارک هممون الحمدلله ❤️❤️❤️😍😍😍😍
21.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ 🇮🇷 شاعر و خواننده: 🇮🇷🇮🇷🍃🇮🇷🍃🇮🇷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ورزشگاه بن‌علی بعد از گل اول ایران به ولز ترکید ۲۰۲۲ ════ ════════ ════ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج ♥️💬♥️ @daribesoyeyaranashegh ════ ════════ ════
خوشحالی پیروزی بیاد آش بخورید😎😁🤩
إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برعنداز سوز تصویر حاج قاسم سلیمانی در ورزشگاه احمد بن علی قطر در روز برد یوزهای باغیرت ایرانی.🇮🇷🇮🇷 ════ ════════ ════ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج ♥️💬♥️ @daribesoyeyaranashegh ════ ════════ ════
18.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 مادر و پدر دهه شصتی یزدی که صاحب هفت فرزند هستند...😍☺️ 🌷نکته‌ی جالب اینکه این خانواده جوان پرجمعیت ایرانی در منزل از و مادر بزرگ پیرشان هم نگهداری می‌کنند 😘 👌🏻برکت در زندگی یعنی این.... ════ ════════ ════ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج ♥️💬♥️ @daribesoyeyaranashegh ════ ════════ ════
💞 💞 ۵۸ تا فرودگاه ییام چند دقیقه سکوت کرد و گفت: باشه عزیزم _ کاسه رو دادم دستش ، به سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشین شدم زهرا هم با ما اومد به اصرار علی ما پشت نشستیم و زهرا و اردلان هم جلو احساس خوبی داشتم که یکم ییشتر میتونستم پیشش باشم از همه خداحافظی کردیم و راه افتادیم _ نگاهی بهش انداختم و با خنده گفتم: علی با این لباسا شبیه برادرا شدیا اخمی نمایشی کرد و گفت: مگه نبودم ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم: شییه علی من بودی به کاسه ی آب نگاه کردو گفت: این دیگه چرا آوردی خوب چون میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم که زود برگردی _ سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علی دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟؟ یکمی فکر کردو گفت: به ماه نگاه کن سر ساعت ۱۰ دوتامون به ماه نگاه میکنیم لبخندی زدم و حرفشو تایید کردم علی تند تند زنگ بزنیا چشم چشمت بی بلا _ بقیه ی راه به سکوت گذشت باالخره وقت خداحافظی بود ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم به خاطر اردلان تونستیم بیایم اردلان و زهرا خداحافظی کردن و رفتن داخل ماشین تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علی برگردیا من منتظرم پلک هاشو بازو بسته کرد و سرشو انداخت پایین دلم ریخت دستشو گرفتم: علی ، جون اسماء مواظب خودت باش همونطور که سرش پایین بود گفت: چشم خانم تو هم مواظب خودت باش _ به ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود اسماء جان برم ؟؟ قطره ای اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنی گل یاس یادت نره چند قدم ، عقب عقب رفت. دستشو گذاشت رو قلبش و زیر لب زمزمه کرد:عاشقتم من هم زیر لب گفتم: من بیشتر برگشت و به سرعت ازم دور شد با چشمام مسیری که رفت رو دنبال کردم. در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود _ وارد فرودگاه شد. در پشت سرش بسته شد احساس کردم سرم داره گیج میره جلوی چشمام سیاه شد سعی کردم خودمو کنترل کنم. کاسه ی آب رو برداشتم و آب رو ریختم هم زمان ،،سرم گیج رفت افتادم رو زمین، کاسه هم از دستم افتاد و شکست _ بغضم ترکید و اشکهام جاری شد. زهرا و اردلان به سرعت از ماشین پیاده شدن و اومدن سمتم اردلان دستمو گرفت و با نگرانی داد میزد خوبی نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتن و سوار ماشینم کرد سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و بی صدا اشک میریختم _ اومدنی با علی اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچی اردلان و زهرا باهام حرف میزدن جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد. سرجام صاف نشستم و گفتم چی اردلان ... هیچی میگم میخوای بریم کهف ؟؟؟ سرمو به نشونه ی تایید نشون دادم... قبول کردم که برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد ممکن هم بود که داغون ترم کنه چون دفعه ی قبل با علی رفته بودم وارد کهف شدم. هیچ کسی نبود، رفتم وهمونجایی که دفعه ی قبل با علی نشسته بودیم ،نشستم. قلبم کمی آروم شد. اصلا مگه میشه به شهدا پناه ببری و کمکت نکنن ... _ دیگه اشک نمیریختم ، احساس خوبی داشتم چشمامو بستم و زیرلب گفتم: خدایا هر چی صلاحه همون بشه به من کمک کن و صبر بده حرفهایی که میزدم دست خودم نبود من، اسماء ای که انقد علی رو دوست داشت خودش با دست های خودش راهیش کردو الان از خدا صبر و صلاحشو میخواد. _ روزها همینطوری پشت سر هم میگذشت حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم اکثرا خونه بودم حتی پنج شنبه ها هم نمیرفتم بهشت زهرا هر چند روز یکبار علی زنگ میزد بهم اما خیلی کوتاه حرف میزد و قطع!!!!*سیدزینب ════ ════════ ════ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج ♥️💬♥️ @daribesoyeyaranashegh ════ ════════ ════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 غوغای شیرزن ایرانی اگر از دیروز عزیز دل ما یوسف بود، امروز عزیز دل ما امام خامنه ایست. ════ ════════ ════ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج ♥️💬♥️ @daribesoyeyaranashegh ════ ════════ ════