رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
#قسمت_بیست_و_پنجم
مرضیه سر تکان میدهد:
-راستش انقدر هیبتشون آدم رو میگیره؛ با این که خیلی مهربونن. من حرفی نزدم اما...
لبش را میگزد. زینب از جایش بلند میشود و میگوید:
-بچهها بریم جلو بشینیم. روضه داره شروع میشه.
این بهانه خوبیست برای مرضیه که ادامه حرفش را نزند. مرضیه بلند میشود و میگوید:
-بچهها من پونزدهم رجب به دنیا اومدم، یعنی فردا. دعای ویژه بکنین برام. دعا کنین حاجتم رو بدن.
دستش را میگیرم:
-تا نگی حاجتت چیه دعا نمیکنم!
صورتش گل میاندازد و سعی میکند به چشمانم نگاه نکند.
روضهخوان شروع کرده است ولی من دست مرضیه را رها نکردهام. باید حاجتش خیلی خاص باشد که اینطور دگرگون شده است.
با انگشت اشاره دست چپ، انگشتری که در انگشت سومش کرده را تاب میدهد. یک عقیق سبز با نقش «یا قمر بنیهاشم» که پیداست برایش گشاد است و فکر کنم مال خودش نیست.
این دو روز بارها شده که با این انگشتر بازی کند، نگاهش کند و گاهی حتی درش بیاورد و براندازش کند. سوالم را تکرار میکنم. مظلومانه میگوید:
-قول میدی دعا کنی؟
قاطعانه میگویم:
-آره!
با بغض، تند و سریع میگوید:
-شهادت!
و دستش را از دستم میکشد و میرود جلو نزدیک زینب مینشیند. اما من در بهت ماندهام.
اولین چیزی که به ذهنم میرسد، مزار زهره است. یاد یادداشت طیبه افتادهام.
اولین باری که در گلستان شهدا دیدمش، خیلی تعجب کردم. از خودم پرسیدم مگر زنها هم می توانند شهید شوند؟ و زهره با حضورش جواب مثبت داد.
ما حدود هفتهزار شهید زن داریم که بجز تعداد انگشتشمارشان آنها را نمیشناسیم؛ و حتی کسی همت نکرده خاطراتشان را جمع کند.
وقتی برای شناختن اسطوره هایمان انقدر کم کار باشیم، دستمان برای ارائه الگو به دخترهای نوجوانمان خالی میماند...
و همین میشود که میروند سراغ الگوهایی که مهارتی جز آرایش و رقص ندارند!
نمیدانم مرضیه کجا دنبال شهادت میگردد. خیلی وقت است که جنگ تمام شده و خبری از بمباران نیست.
حتی خیلی وقت است که امنیت پایدار برقرار شده و عملیات تروریستی نداشتهایم.
سوریه هم که نمیتواند برود.
اصلاً برای همین است که من تا به حال به چنین آرزویی فکر نکرده بودم. الان اگر باب شهادت باز شده باشد هم برای مردها باز شده...
مرضیه چرا فکر میکند میتواند؟ طیبه هم میخواست و توانست؛ با این که ظاهراً راهی برای شهادت نبود.
حرفی نمیزنم و مینشینم کنارشان. روضه شروع میشود و همزمان صدای هقهق گریه مرضیه و زینب. من هنوز خجالت میکشم بلند گریه کنم...
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
#فاطمیه_خط_قرمز_ماست
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان_عج
════ ════════ ════
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
♥️💬♥️
@daribesoyeyaranashegh
════ ════════ ════
نان درآوردن مطلقا جزو وظایف زن نیست شغل» غیر از فعالیت «اجتماعی» است که مشترک بین زن و مرد و وظیفه است. تایپ کارمندی و فروشندگی فعالیت «اجتماعی» نیست زن فروشندگی سوپر مارکت و کارمندی اداره را بگذار مرد برود بکند.
در حالی که ما این را یک فعالیت اجتماعی نمی دانیم. آنی که ما می گویم و اسلام می گوید که کار اصلی زن توی خانه است آن به این معنا است که کار اصلی زن هنگامی که امرش دائر باشد بین «شوهرداری و بچه داری و خانه را جارو پارو کردن» یا «اداره یک سوپرمارکت برای اینکه «فلان قدر پول در بیاورد آن اولی مقدم است. آن اولی شغل زن است. سوپر مارکت را بگذارد مرد برود اداره کند کارمندی فلان اداره را بگذار مرد برود بکند هنگامی که صحبت نان در آوردن مطرح است - التفات میکنید؟ نان درآوردن از یک کارتوی بازار و توی اداره و توی خیابان و توی نمیدانم فرض کنید که هر گوشه دیگر غیر از این است که انسان یک کاری را به عنوان یک حرکت اجتماعی یک کار لازم یک فریضه انجام می دهد. این دومی است که محترم است این دومی است که بین زن و مرد مشترک است آن اولی - یعنی نان در آوردن زن جزو وظایف زن مطلقا نیست.
یکی از چیزهایی که در دنیا در باور فرهنگهای غربی یک چیز مسلمی شده که در دوران طاغوت به فرهنگهای نوع فساد انگیز آنها هم کشانده بود این است که زن اگر چنانچه شغلی در خارج خانه نداشته باشد از زنیتش کم است. این غیر از فعالیت اجتماعی است. مساله «شغل» داشتن است یعنی به یک ماشین نویسی قانع بود به یک کارمندی در یک گوشه از ادارات قانع بود. بحث این نبود که میخواست در یک فعالیت اجتماعی مشارکت کند بحث این بود که میخواست آن هم مثل مردها یک شغل داشته باشد اگر فروشندگی یک مغازه یا یک سوپر مارکت را به او میدادند هم خوشحال بود.
نقش و رسالت زن ج ۵، ص ۴۵ مقام معظم رهبری ۴ اسفند ۱۳۶۳
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْ
.•°°•.💬.•°°•. ⊱
@daribesoyeyaranashegh
`•. ༄༅ ♥️
°•¸.•°࿐
➺
#امام_زمان_عج_اللّه #رمان
#قدرت_شکوه_زن #قسمت_بیست_و_پنجم