به ياد آن كسى كه چشم هايش برده جانم را
تفال ميزنم هر شب مَفٰاتيحُ الجَنانَم را
من آن آموزگارم كه سوال از عشق ميپرسم
وليكن خود نميدانم جواب امتحانم را
كمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد
دريغا كه خدايم هم نمى فهمد زبانم را
به قدرى در ميان مردم خوشبخت بدنامم
كه شادى لحظه اى حتى نمى گيرد نشانم را
تو دريايى و من يك كشتى بى رونقِ كُهنه
كه هى بازيچه ميگيرى غرورم ، بادبانم را
شبيه قاصدك هاى رها در دشت ميدانم
لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را
دلم مى خواهد از يك راز كهنه پرده بردارم
امان از دست وجدانم كه مى بندد دهانم را
#سيدتقی_سيدى
📚 @Dariche1
ميمردم و ميخنديد، ميديد و نميديدم
چشمان خمارش را، چشمان خمارم را
تا در دل هم باشيم تاوان بدى داديم
او گيره ى مويش را من ايل و تبارم را
#سیدتقی_سیدی
@Dariche1